arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۱۵۴۹۳
تاریخ انتشار: ۱۸ : ۲۱ - ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۰
قسمت ۳

چگونه پرده از جنایات اصغر قاتل دوم در مشهد برداشته شد؟ / اعتراف جانیان

وقتی حسن، نرگس را به زمین انداخت و مرا صدا زد پای او را بگیرم که او را خفه کند او خیلی گریه کرد و التماس کرد. من هم به حسن خیلی التماس کردم «او را ببخش» ولی حسن اوقاتش تلخ شد و مرا دعوا کرد وگفت: «پایش را محکم بگیر» من هم ترسیدم، پای او را محکم گرفتم و چنان پاهای او را فشار دادم که نرگس نتوانست کوچک‌ترین حرکتی به خود بدهد و مثل آن‌که خشک بشود در توی دست من پاهایش خشک شد.... راستی خیلی به سختی مرد و حسن نگذاشت لااقل دست و پایی بزند و راحت بمیرد. اگر مرغی را سر ببرند لااقل می‌گذارند دست و پایی بزند ولی ما دو نفر قساوت را به اعلاترین درجه رساندیم و او را نگذاشتیم حتی مختصر تکانی بخورد و دست و پایی بزند و همان‌طور جان کند و مرد.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ چون نام عباسعلی برده شده بود و از هویت او اطلاعی در دست مامورین نبود و برای کشف موضوع بایستی تحقیقات از عباسعلی به عمل می‌آمد لذا مامورین کشف قضیه بلافاصله در صدد پیدا کردن عباسعلی برآمده و در روز هشتم فروردین به وسیله آقایان عباس سیل‌اطان و پرویز شجاعی و حسن فرهادیان مامورین کارآگاهی عباسعلی را در کوچه‌باغ‌های نکاح که تازه از خواب بیدار شده و مشغول شستن دست و روی خود بود مقارن ساعت شش صبح دستگیر و به کلانتری ۵ اعزام داشتند و طبق دستور صادره بازجویی از نام‌برده به عمل آمد.

عباسعلی کلیه اظهارات حسن را در مورد عمل هتک ناموس در برج پشت باغ قبرستان ارامنه و ملاقات با حسن و اظهارات حسن را تماما تایید نمود فقط در مورد این‌که نرگس به شهر رفته و او در عقب او به شهر رفته است تکذیب کرد و مدعی بود که خودش به شهر رفته ولی نرگس و حسن در آن‌جا مانده‌اند و نیز در مواجهه حضوری حسن با عباسعلی که انجام شد هر دو به اظهارات اولیه خود باقی بودند ولی در عین حال اظهار می‌کردند که از آن شب به بعد نرگس را ندیده‌اند. در این موقع عکس جسد مقتوله نرگس را مامورین به عباسعلی نشان می‌دهند به محض آن‌که عباسعلی عکس نرگس را می‌بیند شروع به گریه می‌کند. از او سوال می‌شود: «علت آن‌که بعد از دیدن عکس گریه کردی چیست؟» می‌گوید: «من ۱۵ سال است این دختر را از دور می‌شناسم دلم به حال او سوخت و گریه کردم.» از این عمل وی مامورین بیش‌تر ظنین شده و حتی او را هم شریک قتل تشخیص می‌دهند و با مطالبی که خود آن‌ها اظهار می‌دارند معلوم می‌شود در آخرین ساعات حیات نرگس مشارالیه با این دو نفر ارتباط داشته است و قاعدتا باید مرتکب این قتل خود این دو نفر باشند و به آن‌ها گفته شد که «باید خودتان موضوع را حل کنید و حقیقت امر را بگویید که در آخرین ساعت نرگس نزد کدام یک از شماها بوده است؟»

بعدا برای آن‌که با هم تبانی نکنند کارآگاهان از دور و نزدیک چندین ساعت بدون کوچک‌ترین غفلتی از آن‌ها مراقبت می‌کنند که مبادا تماس بگیرند و از اظهار حقایق خودداری کنند.

حسن اورنگی جدیت داشت تقصیر را به گردن عباسعلی بیندازد ولی چون عباسعلی ترس و وحشتی که سابقا از حسن داشت تخفیف پیدا کرده بود و با بودن مامورین شهربانی دیگر خوف نداشت، حقایق امر را می‌گفت و حاضر نبود حسن تمام گناه را به گردن او بیندازد. مامورین حداکثر استفاده را از اظهارات دو رفیق که سالیان دراز در تمام جنایات با هم شرکت داشته‌اند کرده و با زبان نرم و ملایم و مهربانی و حسن خلق آن‌ها را وادار به صحبت می‌کردند و به قدری با آن‌ها خوش‌رفتاری کرده و در گفتن حقایق ترغیب و تشویق‌شان می‌کردند که به تدریج آماده می‌شدند حقایق امر را در اختیار کارآگاهان بگذارند و پس از ساعت‌ها صرف وقت و سعی و کوشش و دادن پند و اندرز عاقبت این دو جانی قسی‌القلب چون خود را ناچار به اعتراف به جنایات خود دیدند و فهمیدند دیگر در مقابل این همه قتل‌هایی که مرتکب شده‌اند استقامت نتیجه و فایده‌ای ندارد عاقبت حسن اورنگی با کمال خونسردی اظهار داشت: «اگر به من مهلت بدهید حاضرم فردا صبح جریان حقیقی عملیات خود و عباسعلی را به اطلاع شما برسانم ولی حالا چون موقع کشیدن تریاک من شده و به علاوه خسته‌ام و شرح آن‌ها هم مفصل است مجالی برای تامین نظر شما باقی نیست.»

در این موقع کارآگاهان به کشف جریان امر امیدوار شده و متوجه شدند که حسن را از راه نصیحت و با زبان خوش بهتر می‌توانند به اقرار وادار کنند، باز ضمن تعریف از شهامت و شجاعت او خواهش کردند حقایق را به فردا موکول نکند و همین امشب موضوع را مفصلا بیان کند. حسن هم خواهش آن‌ها را پذیرفت و چون جوان باهوش و بااستعدادی است متوجه شد که اگر به زبان خوش اقرار نکند چون تشخیص داده‌اند قاتل اوست یقینا به طریق دیگر که بیش‌تر باعث زحمت او خواهد بود از او و رفیقش عباسعلی اقرار خواهند گرفت. همین که تصمیم به گفتن حقایق گرفت بدوا کارآگاهان عباسعلی را از او جدا کردند و سپس همه آماده استماع بیانات و اعترافات حسن گردیده و بازپرس نیز قلم را به دست گرفت که اقاریر او را بنویسد.

همان‌طوری که در بیوگرافی حسن گفتیم مشارالیه دارای آواز خوبی است و به واسطه صدای دل‌نشین خود اغلب زن‌ها را جلب می‌کرده، در این موقع حسن با صدای بلند شش‌دانگ این شعر را خواند:

خوش آن روزی که خود را بر سر دار فنا بینم

سرم را در بلندی عالمی را زیر پا بینم

پس از آن‌که آواز خود را به آهنگ کوچه‌باغی خواند سر را بلند کرده گفت: «بدانید من کوچک‌ترین ترس و وحشتی ندارم و حقایق را اظهار می‌کنم.»

بلافاصله تحقیقات از نو شروع شد و حسن اورنگی بدون ترس و وحشت شروع به اعتراف زیر کرد.

 

این است اعترافات حسن در مورد قتل نرگس

حسن می‌گوید: نیم ساعت به غروب روز پنج‌شنبه بود که نرگس یعنی همان بی‌بی نوغانی که مدتی بود با او سابقه داشتم و او هم از جان و دل مرا دوست داشت او را نزدیک سید قرآن‌خوان خارج دروازه قوچان دیدم که به اتفاق عباسعلی بود. او را دعوت کردم بیاید با هم برویم و ساعتی خوش باشیم. او هم بی‌درنگ پیشنهاد مرا پذیرفت (این را هم باید بدانید که قبلا حسن از نرگس تقاضا کرده بود شبی نزد او بماند ولی نرگس نپذیرفته بود) و از این‌که ساعتی را برویم با هم خوش باشیم مضایقه نکرد. با همدیگر به راه افتادیم تا در محلی که از نظرها دور باشیم و ما را نبینند جایی را انتخاب کنیم. بالاخره در گودالی توقف کردیم. نرگس چادر خود را در توی گودال به زمین پهن کرد و خود به روی آن خوابید. من چون مایل به عمل لواط با او بودم گفتم: «نرگس خوب است به رو به زمین بخوابی» نرگس از شنیدن این کلمه عصبانی شد. این بود که او را به زمین انداختم و به عباسعلی گفتم: «چون با من هم‌قسم هستی زود بیا پایش را بگیر» او هم نزدیک آمد و دو مچ پای او را محکم گرفت و چون نرگس راضی نبود داد و فریاد می‌کرد لذا دستمالی را که همراه داشت به زور از او گرفتم و یک دور دستمال را به دور گردنش پیچیدم و در همان حال مشغول کار خود بودم. عباسعلی هم پای او را محکم گرفته بود. نرگس دیگر قادر نبود از خود هیچ دفاعی بکند و حتی تکان بخورد و کاملا تسلیم شده بود و چون کار تمام شد دستمال را رها کردم و به عباسعلی گفتم: «پاهای او را ول کن.» وقتی ما دو نفر بلند شدیم مشاهده کردیم نرگس خفه شده و مرده است و دیگر نفس نمی‌کشد. وقتی یقین کردیم نرگس مرده جیب‌های او را تفحص کردیم ۲۵ ریال پول در جیب داشت آن را برداشتیم و با هم تقسیم کردیم و به هر نفری ۱۲.۵ ریال رسید. کلیدی هم در جیب نرگس بود که آن را در جیبش گذاشتیم و نبردیم. بعد به راه افتادیم و به شهر آمدیم و جسد او را همان‌جا گذاشتیم و از هم جدا شدیم و دیگر همدیگر را ندیدیم تا آن‌که امروز در کلانتری ۵ ما را با هم روبه‌رو کردید.

در مورد قتل نرگس از حسن اورنگی سوال می‌شود: «در موقع قتل، نرگس چه می‌گفت و از تو چه تقاضایی داشت؟ آیا ممکن است جریان آن ساعت را شرح بدهید؟»

حالا جریان را از زبان حسن بشنوید:

من مدتی بود با نرگس روابط دوستی داشم و کاری کرده بودم که او مرا از جان و دل دوست داشت و هرچه می‌گفتم انجام می‌داد و از حرف من خارج نبود و چون زیاد به من علاقه‌مند بود و به‌خصوص خیلی از صدای من خوشش می‌آمد اطمینان او را به خود جلب کرده بودم [سپس جریان ملاقات را به شرحی که قبلا ذکر شد شرح داد و علاوه کرد] موقعی که خواستم عمل لواط را با او انجام بدهم ابتدا با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن و آن‌چه گفتم «داد و بیداد نکن» فایده نبخشید من هم چون از این کار خوشم نیامد او را تهدید کردم ولی او دست از گریه برنمی‌داشت و نفرین می‌کرد و داد می‌زد. من تصمیم گرفتم او را بکشم. همین که فهمید قصد کشتن او را دارم شروع به التماس کرد و گفت: «حسن به من رحم، کن غلط کردم، دیگر گریه نمی‌کنم، مرا نکش به مادرم رحم کن. من جوان هستم، آرزوهای زیادی دارم، مادرم از غصه من خواهد مرد. آخر تو که مرا دوست داشتی و می‌گفتی که ما تا عمر داریم با هم خوش خواهیم بود! چه شد که قصد جان مرا کرده‌ای؟! مگر دیوانه شده‌ای؟! حسن جان مرا نکش، حسن جان مرا ببخش» [در این‌جا حسن ابروهای خود را گره کرده گفت:] وقتی دستمال را به دور گردنش انداختم و یک دور پیچیدم و فشار دادم دیگر مایوس شده گفت: «خدایا به دادم برس، مرا از دست این ظالم نجات بده، راستی می‌خواهد مرا بکشد! خدایا به تو پناه می‌برم. مادر جان بیا دخترت را کشتند.» هرچه دستمال را بیش‌تر می‌کشیدم صدای نرگس ضعیف‌تر می‌شد به طوری که بعد از این کلمات که می‌گفت: «حسن خدا تو را بکشد که مرا بی‌تقصیر کشتی» دیگر بقیه کلمات او را نفهمیدم فقط لبان او چند مرتبه حرکت کرد و بعد از آن خرخر کرد و مرد.

این بود جریان آخرین دقیقه حیات نرگس که حسن بیان نمود.

 

اعترافات عباسعلی

حالا یک قسمت هم مطالبی از زبان عباسعلی بشنوید که در پاسخ سوال خبرنگار ما [روزنامه خراسان] اظهار نموده است. عباسعلی می‌گوید:

با آن‌که من پای خیلی زن‌ها را گرفته و آن‌ها را کشته‌ایم ولی در مورد مرگ نرگس خیلی ناراحت بودم. این دختر خوبی بود حالا هم هر وقت یادم می‌آید گریه‌ام می‌گیرد. وقتی حسن، نرگس را به زمین انداخت و مرا صدا زد پای او را بگیرم که او را خفه کند او خیلی گریه کرد و التماس کرد. من هم به حسن خیلی التماس کردم «او را ببخش» ولی حسن اوقاتش تلخ شد و مرا دعوا کرد وگفت: «پایش را محکم بگیر» من هم ترسیدم، پای او را محکم گرفتم و چنان پاهای او را فشار دادم که نرگس نتوانست کوچک‌ترین حرکتی به خود بدهد و مثل آن‌که خشک بشود در توی دست من پاهایش خشک شد. فقط صدای ناله او را می‌شنیدم و گاهی هم حرف‌هایی می‌زد که من خوب نمی‌فهمیدم. راستی خیلی به سختی مرد و حسن نگذاشت لااقل دست و پایی بزند و راحت بمیرد. [بعد عباسعلی اضافه کرد:] اگر مرغی را سر ببرند لااقل می‌گذارند دست و پایی بزند ولی ما دو نفر قساوت را به اعلاترین درجه رساندیم و او را نگذاشتیم حتی مختصر تکانی بخورد و دست و پایی بزند و همان‌طور جان کند و مرد.

بازپرس پس از پایان اقرار حسن اورنگی از عباسعلی ظریفیان نیز علیحده [جداگانه] در مورد قتل نرگس بازجویی می‌نماید، عباسعلی هم جریان قتل را عینا با مختصر تفاوت اقرار می‌کند و کلیدی هم که حسن می‌گوید در جیب نرگس بوده همان کلیدی است که در موقع کشف جسد پیدا شده و معلوم می‌شود کلید صندوق لباس‌های نرگس می‌باشد.

ادامه دارد...

منبع: خواندنیها، سال یازدهم، شماره هفتاد و سوم، ‌شنبه ۱۴ اردی‌بهشت ۱۳۳۰،صص ۱۲-۱۴.

نظرات بینندگان