arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۲۰۲۵۴
تاریخ انتشار: ۱۵ : ۲۲ - ۰۷ خرداد ۱۴۰۰
«یادگارهایی از روزگار جوانی» به قلم سید محمدعلی جمال‌زاده؛

قسمت ۲/ کمیته ملیون ایرانی برلین

تعداد اعضای کمیته ملیون ایرانی در برلن رفته رفته زیاد شده بود و کمیته از اعضای خود دسته دسته افراد را انتخاب نموده برای انجام ماموریت‌های وطن‌پرستانه مبنی بر مبارزه با سیاست احجاف‌آمیز روس و انگلیس و حاضر ساختن افکار عمومی ایران به منظور استقامت در مقابل تعدی و نفوذ اقتدار سیاسی این دو دشمنبه ایران و بغداد می‌فرستاد. با شکست خوردن آلمان عده‌ای از این افراد دیگر به آلمان برنگشتند. در صورتی که عده دیگری خود را باز به برلن رسانیدند و باز مدتی در آن‌جا اقامت داشتند و به استثنای عده انگشت‌شماری کم‌کم آن‌ها هم متفرق شدند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ«انتخاب»؛ ... کسانی که امروز مرا می‌شناسند می‌دانند که نسبتا پروار هستم و گوشت و دنبه‌ای به هم زده‌ام و ممکن است بپرسند پس چرا در عکس برلن آن همه لاغر و نحیف به نظر می‌آیی.

جواب را بهتر است از زبان شادروان میرزا محمدخان قزوینی بدهم که در ترجمه احوالی که خودش مرقوم داشته در باب اقامت خود در موقع جنگ جهانی اول در برلن چنین نوشته است [۱]:

قزوینی در قسمت دوم شرح حال خود می‌نویسد: «الغرض من چهار سال و نیم تا ختام جنگ در برلین ماندم. شرح صدمات و مشقاتی که من از قحط و غلای عمومی در این مدت مانند همه اهالی آن مملکت فلک‌زده کشیدم از گنجایش امثال این مختصر مقاله بیرون است و یک کتاب به اندازه روضه‌الصفا برای آن لازم است و لهذا ادای این وظیفه را به عهده مورخین این جنگ وامی‌گذارم. این‌که می‌گویم قحط و غلای عمومی مقصودم این است که در قحط و غلای معمولی غالبا تنگدستی ارزاق منحصر به یکی دو فقره است مثلا نان و گوشت یا غیره آن دو، ولی در این مدت جنگ در آلمان به واسطه محاصره بری و بحری دول منطقه که یک زنجیر آهنین غیر قابل خرق و التیام از کشتی‌های جنگی و پانزده میلیون سرنیزه گرداگرد آن مملکت کشیده بودند همه چیز مطلقا و به طور کلی از نان و آرد و گوشت گرفته الی سیب‌زمینی و برنج و جمیع حبوبات و شیر و پنیر و اقسام [یک واژه ناخوانا] و لبنیات و قند و شکر و مربا و عسل و صابون و حتی ارسی و حوله و ملحفه و پشمینه به کلی نایاب و به وجه من‌الوجوه پیدا نمی‌شد. ارزاق ضروریه را دولت به دست گرفته بعد رؤس به هر نفری سهمی معین در مدتی معین توزیع می‌کرد، ولی چه مقدار؟ مثلا هفته‌ای ۲۶ سیر نان سیاه [۲] و سه سیر گوشت [۳] و ۵ مثقال (۲۵ گرام) روغن! و ماهی چهار سیر و نیم قند و یک عدد تخم‌مرغ [۴] و سایر اشیا به همین قیاس و تناسب...».

به خاطر دارم شادروان مهندس عزت‌الله هدایت که در آن موقع در برلن تحصیل می‌کرد و در همان آپارتمانی که اداره کاوه بود و آقای تقی‌زاده هم همان‌جا منزل داشت ساکن بود روزی محرمانه به من گفت رستورانی را سراغ دارد که در آن‌جا پنهانی به مشتریان خود یک تکه گوشت هم می‌دهد. چنان‌که گویی به فراموش‌خانه می‌رویم بدان‌جا رفتیم. در پس صحن رستوران ما را به اتاق خلوتی بردند و با احتیاط تمام (از ترس پلیس و نظارت بر ارزاق و اغذیه) برای‌مان یک قعه گوشت آوردند. گوشتی بود بسیار سفت و سخت که به زور می‌جویدیم و فرو می‌بردیم. به خادم گفتیم خیلی سفت است، دندان می‌شکند. خندید و گفت: «پس چه انتظاری داشتید. همین گوشت را که می‌خورید گوشت فیلی است از فیل‌های باغ‌وحش برلن که از گرسنگی قریب به مرگ بوده است و کشته‌اند و گوشتش را بین مردم توزیع کرده‌اند. به هزار زحمتی به دست آورده‌ایم.» دیگر خود حدیث مفصل بخوانید از این مجمل!

نکته دیگری که باید به عرض برسانم این است که در مقاله «صحبت‌های علمی و ادبی ایرانیان برلین» در «یغما» (شماره تیر ۱۳۵۱) در همان صفحه اول در بین نام‌های ایرانیانی که در مجالس آن صحبت‌ها حضور به هم می‌رسانیدند نام «عظیم‌السلطنه» آمده است. نام او غلط خوانده شده است. نامش «اعظم‌السلطنه» بود. عباس‌خان اعظم‌السلطنه از پسران شادروان محمودخان احتشام‌السلطنه معروف است که جوان بافهم و فضلی بود و عضو سفارت ایران در برلن بود و در همین سنوات اخیر که سمت ژنرال قونسولی ایران در برلن غربی داشت در همان‌جا درگذشت. مرد بسیار فهمیده و خوش‌معاشرتی بود و خود من شاهد بودم که وقتی پس از پایان نخستین جنگ عمومی با خط آهن از برلن عازم تهران بود و دوستان او را به ایستگاه خط آهن مشایعت کرده بودند در آخرین لحظاتی که قطار در شرف حرکت بود میرزا محمدخان قزوینی به او گفت: «دو کلمه عرض خصوصی دارم.» وی پیاده شد و در گوشه‌ای دو نفری یکی دو دقیقه دور از رفقای دیگر با هم صحبت داشتند، همه فکر کردیم که لابد قزوینی پیامی برای کسانش در ایران دارد. قطار حرکت کرد و رفت مدت‌ها بعد که اعظم‌السلطنه از ایران به برلن مراجعت نمود برای‌مان حکایت کرد که در آن لحظه اخیر قزوینی با معذرت بسیار به او گفته بوده است که چون به شخص سرکار ارادت دارم و شما را با هوش و با فضل می‌دانم می‌خواهم در عالم یگانگی و خیرخواهی از شما خواهش کنم که دیگر در مکاتبات خودتان دو کلمه «جناب ‌عالی» را چنان‌که مرسوم شده است سر هم و متصل به صورت «جنابعالی» ننویسید. حالا دیگر نمی‌دانم که اعظم‌السلطنه به این کار عمل کرد یا نه؟

البته حق با قزوینی بود ولی کدام ایرانی است که این دو کلمه را «جنابعالی» ننویسد و آیا نمی‌توان پذیرفت که وقتی غلطی به این درجه شیوع پیدا کرد و در واقع حکم یک کلمه و یک مفهوم را پیدا کرد می‌توان آن را مجاز شمرد.

 

اعلان درباره انجمن ادبی ایرانیان در برلن

در شماره ۳۴ (از سال چهارم) کاوه ([چاپ] برلن) که تاریخ ۲۸ جمادی‌الاولی ۱۳۳۷ هجری قمری مطابق با اول مارس ۱۹۱۹ میلادی دارد، در تحت عنوان «صحبت‌های علمی و ادبی» مقاله‌ای اعلان‌مانند درج شده است که قسمتی از آن را در این‌جا نقل می‌نماید:

«اخیرا جمعی از ایرانیان برلین انجمن کوچکی برای مذاکرات و مباحثات علمی و ادبی ترتیب داده‌اند و از نتایج این انجمن ترتیب رشته صحبت‌های علمی و ادبی (کنفرانس) عمومی است که هر ماهی یک بار در تالار مخصوص یکی از قهوه‌خان‌ها برای همه ایرانیان داده می‌شود. این صحبت‌ها در حقیقت به شکل رساله‌ای است تحریری که مولف آن را در حضور مردم می‌خواند. صحبت اول مال آقای میرزا حسین‌خان کاظم‌زاده که در ۱۲ ماه محرم ۱۳۳۷ خوانده شد راجع به اصلاح خط فارسی و تسهیل تعلیم الفبای آن بود. صحبت دوم مال آقای میرزا سید محمدعلی‌خان جمال‌زاده بود راجع به تاریخ روابط روس و ایران از زمان قدیم تا حال (از سنه ۲۶۷ هجری به این طرف) که در ۹ صفر ۱۳۳۷ داده شد. صحبت سوم به عنوان تمدن قدیم ایران و مذهب زردشت بود که آقای میرزا محمدخان تربیت در اواسط ربیع‌الاول ۱۳۳۷ گذشته خواندند و صحبت چهارم راجع به ادبیات فارسی و مخصوصا فرق حرف دال و ذال بود که آقا میرزا فضلعلی آقا مجتهد تبریزی در ۱۳ ربیع‌الثانی ۱۳۳۷ خواندند.»

در همین اعلان یا اعلام می‌خوانیم که «مخارج لازمه ترتیب این صحبت‌ها و طبع اوراق و غیره را همان شش نفر اعضای هیات عامله از خود می‌دهند.» این مخارج زیاد نبود و هر کس می‌توانست به آسانی از عهده برآید و تولید اشکالی ننمود. مفلسان به همت توانگری بودند.

 

اعضا و مهمانان مجالس ادبی

باید دانست که تعداد اعضای کمیته ملیون ایرانی در برلن رفته رفته زیاد شده بود و کمیته از اعضای خود دسته دسته افراد را انتخاب نموده برای انجام ماموریت‌های وطن‌پرستانه مبنی بر مبارزه با سیاست احجاف‌آمیز روس و انگلیس و حاضر ساختن افکار عمومی ایران به منظور استقامت در مقابل تعدی و نفوذ اقتدار سیاسی این دو دشمن (که چه بسا به دو دشمن شمالی و جنوبی خوانده می‌شدند) به ایران و بغداد می‌فرستاد.

با شکست خوردن آلمان عده‌ای از این افراد دیگر به آلمان برنگشتند. در صورتی که عده دیگری خود را باز به برلن رسانیدند و باز مدتی در آن‌جا اقامت داشتند و به استثنای عده انگشت‌شماری کم‌کم آن‌ها هم متفرق شدند.

از جمله کسانی که دیگر به آلمان برنگشتند باید آقایان رضا افشار و [ناخوانا] درویش (این دو نفر بعدها خود را به جنگل مازندران رسانیده به مرحوم میرزا کوچک‌خان ملحق گردیدند و مدتی با او هم‌کاری کردند) و علی‌نقی راوندی و اشرف‌زاده تبریزی (که در ضمن ماموریت در نزدیکی کرمانشاه به قتل رسید و در کرمانشاه مدفون گردید) و اسماعیل یکانی و میرزا علی آقا نوبری و حاج اسماعیل امیرخیزی و میرزا آقا ناله ملت (مدیر سابقه روزنامه «ناله ملت» در تبریز) و نصرالله جهانگیر بودند. از جمله کسانی که به برلن برگشتند نام اشخاص ذیل در خاطرم باقی مانده است: کاظم‌زاده، پوردواد، جمال‌زاده و باز شاید چند نفر دیگر که اسم‌شان از خاطرم محو گردیده است.

مرحوم محمد قزوینی در ضمن شرح حال خود که بدان اشاره‌ای رفته است درباره هم‌وطنانش که در برلن جمع شده بودند چنین نوشته است:

«این مدت چهار پنج ساله فی‌الواقع برلین به وجود جمعی از نخبه‌نجبا و فضلای ایران آراسته بود و عده کثیری از ایشان با تفاوت مسلک و شغل و سلیقه که بنات‌النعش‌وار در اطراف بلاد متفرق بودند به واسطه مساعی آقای تقی‌زاده همه پروین‌آسا در یک نقطه جمع آمده و مانند رمه گوسفند در هنگام طوفان همه سرها را به یکدیگر نزدیک آورده در کمال اتحاد با هم به سر می‌بردند و از کشتار هول‌ناک بیست میلیون نفوس که در همان اثنا در خارج از حدود آلمان در میدان‌های دوردست جنگ به عمل می‌آمد به جز صور متحرکی که در سینما تماشا می‌کردند یا بعضی سربازان مجروح و ناقص‌الاعضا که در معابر بر سبیل تصادف به آن‌ها بر می‌خوردند یا صفوف مطول زن‌ها و پیرمردها و در مقال دکاکین نانوایی و قصابی و بقالی که در زیر برف و باران همه بی‌سر و صدا انتظار چند ساعته رسیدن نوبت خود را می‌کشیدند آثار خارجی دیگری از جنگ نمی‌دیدند و روزگاری در کمال آرامی و سکوت ظاهری که اشبه اشیا به خواب یا خیال بود می‌گذرانیدند.»

در آن موقع از مهاجرین معروف و صاحب‌اعتبار در سیاست عده نسبتا زیادی نیز خود را به آلمان رسانیده بودند از قبیل وحیدالملک شیبانی، میرزا محمدعلی‌خان فرزین (معروف به کلوب)، سید محمدرضا مساوات، و سرلشگر حبیب‌الله‌خان شیبانی و میرزا سلیمان‌خان میکده، سید حسن کزازی (وکیل مجلس شورای ملی) که چون مراجعت به ایران برای‌شان خالی از مخاطرات (و بلکه خطر جانی)‌ نبود موقتا ساکن آلمان شده بودند و با کمیته ملیون ایرانی هم‌کاری می‌داشتند.

از آن گذشته گاهی اشخاص محترم و صاحب‌کمالی هم از هم‌وطنان وارد برلن می‌شدند و از آن‌ها از جانب کمیته مجالس ادبی دعوت به عمل می‌آمد که در آن مجالس شرکت نمایند و صحبتی بدارند و آن‌ها نیز دعوت را اجابت نموده حضور به هم می‌رسانیدند و مجلس رونق بیش‌تری می‌گرفت.

صورت‌جلسات نوشته می‌شد و خلاصه صحبت‌ها هم در این صورت‌جلسات ضبط می‌گردید و قصد کمیته طبع و انتشار این صورت‌جلسات و خلاصه صحبت‌ها بود. ولی گمان نمی‌رود که این مقصود از قوه به فعل رسیده باشد، مگر گاهی به طور استثنا در «کاوه» اشاره‌ای به آن‌ها و یا ذکری از آن‌ها شده باشد.

از جمله اشخاصی که به دعوت کمیته در یکی از مجالس ادبی حضور به هم رسانیدند یکی هم شادروان محمدعلی فروغی (ذکاءالملک) بود چنان‌که ذکر آن در زیر می‌آید.

 

میرزا محمدعلی‌خان فروغی در مجلس ادبی ایرانیان در برلن

در خاطر دارم در یکی از شب‌ها که مجلس ادبی در کلبه این حقیر منعقد بود شادروان میرزا محمدعلی‌خان فروغی (ذکاءالملک) که از مجلس صلح پاریس (پس از پایان جنگ جهانی اول) در مراجعت به تهران وارد برلن شده بود در محفل یاران حضور به هم رسانید.

صحبت گرم شد و به اصطلاح گل انداخت و هرگز فراموشم نشده است.

موضوع صحبت این بود که آیا ذوق انسانی هم مانند بسیاری از صفات دیگر انسانی به مرور ایام مراحلی را طی نموده ترقی می‌کند یا نه. حالا درست در خاطرم نمانده است که سرانجام به چه نتیجه‌ای رسیدند و شاید هم اساسا به نتیجه‌ای نرسیدند. اما بعدها مشاهدات و تجربه به من نشان داد که ذوق هم مانند چیزهای بسیار دیگری در این دنیا مدام دست‌خوش تغییر و تحول است. حالا آیا به این تغییر و تحول می‌توان نام ترقی داد یا نه خود مسئله مشکلی است که حل آن از عهده چون من آدم ناشی که با روان‌شناسی کمترین آشنایی ندارد بیرون است.

من ذکاءالملک فروغی را در وقتی که طفل بودم و در طهران به مدرسه می‌رفتم هم یک بار دیگر دیده بودم و شرح آن چنین است که دولت ایران در زمان مظفرالدین‌شاه چند نفر استاد علوم (فیزیک و حیوان‌شناسی و گیاه‌شناسی و غیره) از فرانسه استخدام نموده بودند وارد طهران شده بودند و بنا شده بود در مدرسه دارالفنون تدریس نمایند. ولی شاگردان لایقی که زبان فرانسه هم بدانند بسیار کم‌یاب بود و لهذا از مدارس دیگر شاگردانی که نسبتا تحصیلاتی کرده بودند اختیار نمودند تا به کلاس استادهای فرانسوی بفرستند و کلاس‌ها را از صورت خالی بودن بیرون بیاورند. من نیز که در مدرسه ادب در محله امامزاده یحیی از موسسات شادروان حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی شاگرد بودم با همه صغر سن و بی‌سوادی از جمله دست‌چین‌شدگان بودم.

در کلاس یکی از آن استادهای فرانسوی در تالاری از تالارهای مدرسه «دارالفنون» حاضر می‌شدیم. اسم آن استاد درست در خاطرم نمانده است، ولی گویا پروفسور ژورژ نام داشت. حیوان‌شناسی (یا گیاه‌شناسی) به ما درس می‌داد. بیچاره گچ به دست، پای تخته سیاه می‌رفت و روی تخته خط‌های کج و معوجی می‌کشید و به زبان فرانسه برای‌مان شرح می‌داد ولی کاملا یاسین به گوش خر خواندن بود و ابدا چیزی دستگیرمان نمی‌شد و فقط گاهی یک «ووی مسیو» (بله آقا) تحویل می‌دادیم. فهمید که نمی‌فهمیم و بنا شد که میرزا محمدعلی‌خان فروغی را بیاورند تا در کلاس درس مترجم باشد. برادرش میرزا ابوالحسن‌خان هم در سر درس پرفسور دیگری مترجم شد. می‌گفتند شب‌ها در حضور پروفسورها درس‌های فردا را خودشان حاضر می‌کنند تا بتوانند فردا به زبان فارسی در کلاس پس بدهند.

سعی داشت که درس را به ما بفهماند و خدا گواه است که نمی‌فهمیدیم و بز اخفش بودیم و فکر امتحان که لابد روزی باید برسد بلای جان‌مان شده بود. خلاصه آن‌که مجالس درس منعقد می‌گردید و معلم و مترجم و شاگردها حاضر می‌شدند و درسی داده می‌شد و اساتید حقوق مقرر را (گویا ماهی سیصد تومان) مرتبا دریافت می‌داشتند و اگر شاگردان را سودی حاصل نمی‌گردید غمی نبود، اسمی بود مانند بسیاری از کارهای دیگر آن زمان کاملا بی‌مسمی. خوشا به حال من که در همان اوقات برای تحصیل پدرم مرا به بیروت فرستاد ولی افسوس که خودش چند ماهی پس از آن به شهادت رسید.

محمد قزوینی در ترجمه حال خود درباره مراجعت خود از برلن به پاریس که محل اقامت ایشان بود چنین نوشته است:

«الغرض من از اوایل جنگ [جنگ جهانی اول] تا یکی دو سال بعد از ختام جنگ را در برلین ماندم و با وجود این‌که بی‌نهایت میل داشتم برای اتهام طبع «جهانگشای جوینی» که ناتمام مانده بود دوباره به پاریس مراجعت نمایم، چون هنوز روابط بین‌المللی درست افتتاح نشده بود و مسافرت از مملکتی به مملکتی موانع و اشکالات فوق‌العاده داشت [۷] اسباب کار آن فراهم نمی‌شد تا از حسن اتفاق مقارن آن اوقات آقای میرزا محمدعلی‌خان فروغی (ذکاءالملک) به سمت عضو هیأت مامورین ایرانی برای مجلس صلح به پاریس تشریف آوردند و من برای تسهیل وسایل مسافرت خود به ایشان متوسل شدم و ایشان هم فورا و بدون درنگ اقدامات لازمه را نموده و به مساعدت شاهزاده نصرت‌الله فیروز میرزا وزیر خارجه وقت که ایشان هم در آن اوقات در پاریس تشریف داشتند و از قدیم لطف مخصوصی نسبت به این بنده دارند اشکالات مسافرت و تحصیل تذکره و غیره را رفع کردند و من در ۱۲ جمادی‌الاخره ۱۳۳۸ (۴ ژانویه ۱۹۲۰) از برلین حرکت کرده از راه سوئیس چهار روز بعد در ۱۶ جمادی‌الآخره وارد پاریس شدم و بعد از پانزده شانزده سال مفارقت دوباره تجدید عهدی با آقای ذکاءالملک نمودم. ولی افسوس که این سعادت دولت مستعجل بود و دوام چندانی نکرد. چه آقای ذکاءالملک پس از هفت هشت ماه دیگر که غالب آن اوقات را هم در سفرهای مختلف و از پاریس غایب بودند در روز ۱۹ صفر ۱۳۳۹ (۲ نوامبر ۱۹۲۰) به طرف ایران حرکت کردند.»

پس از این قرار در آن چهارشنبه شبی که مرحوم محمدعلی فروغی در منزل بنده در مجلس صحبت‌های ادبی حضور به هم رسانیدند چنان‌که گذشت در مراجعت از اروپا به طهران بوده است و قزوینی در آن مجلس حضور نداشته است.

 

میرزا سلیمان‌خان میکده در مجلس ایرانیان برلن

یک نفر دیگر از ایرانیان محترمی که در مهاجرت از راه کرمانشاه و استانبول به برلن آمده و گاهی در مجلس ملیون ایرانی حضور به هم می‌رسانیدند شادروان میرزا سلیمان‌خان میکده بود. وی در سال ۱۳۲۶ قمری پس از آن‌که مجلس شورای ملی را به توپ بستند چون معاون وزارت جنگ بود و می‌گفتند از قورخانه دولتی به مشروطه‌طلب‌ها اسلحه داده است و نیز چون رئیس انجمن برادران دروزاه قزوین [؟] بود که یکی از انجمن‌های معروف وقت بود بر حسب امر محمدعلی‌شاه قاجار دستگیر شد و چند ماه در زندان «باغ‌شاه» محبوس بود و اگر وساطت مستوفی‌الممالک که به خاندان میکده سوابق ممتد آشنایی و لطف داشت نبود به احتمال بسیار قوی به قتل رسیده بود.

پس از فتح طهران در موقعی که معاون وزارت داخله بود و جنگ عمومی شروع شده بود به واسطه حرکت قشون روس از قزوین به طرف طهران با عده‌ای از ملیون به خارج از ایران مهاجرت فرمود و کم‌کم در راه استانبول به برلن رسید و دو برادر جوان‌تر خود روح‌الله و غلامعلی را نیز برای تحصیل به آلمان آورد و هر دو در آن مملکت تحصیلات شایانی کردند و خدا را شکر هر دو در این تاریخ در قید حیات هستند.

میرزا سلیمان‌خان مرد صاحبدل و شریف و آزاده‌ای بود و عوالم درویشی داشت و به شدت شایق بود که با میرزا محمدخان قزوینی آشنایی پیدا کند. ولی قزوینی که طبعا دیر آشنا و از آشنایی با اشخاص ناشناس به‌خصوص با دیوانیان و اعیان فراری بود (اما وقتی هم آشنا می‌شد و طرف را موافق میل و سلیقه خود می‌یافت پاکبازی نشان می‌داد و یکسره رفیق صادق و مخلص حجره و گرمابه و گلستان می‌گردید) زیر بار نمی‌رفت و در مقابل اصرار دوستان طفره می‌رفت و شانه خالی می‌کرد. به‌خصوص که مرحوم میکده مردی بلندقامت و چهارشانه و چشم و ابرو سیاه بود عموما عینک سیاه می‌زد و سبیل مردانه داشت و از حیث قد و قواره هم و کت و کوپال با محمد قزوینی زردرنگ و نحیف آب‌شان در یک جو نمی‌رفت.

تا آن‌که اتفاقا شبی با هم در مجلسی (گویا یکی از همین مجالس علمی و ادبی) روبه‌رو شدند. قزوینی چنان‌که در این قبیل مواقع مرسومش بود دژم و خاموش می‌ماند و در صحبت به بله و نه خالی و مختصر قناعت می‌ورزید. آن شب نیز با همه تلطف و مهربانی‌های میکده پا را از همین حدود بیرون نگذاشت. سرانجام از جا برجسته فرمود شب است و دیر شده است و باید منزل بروم. میکده نیز از جا برخاست و گفت من هم باید بروم و جناب‌عالی را همراهی می‌کنم. هر دو از خانه بیرون رفتند و ما متحیر بودیم که خدا می‌داند که این مرافقت چگونه موافقتی خواهد زایید.

فردای همان روز در اداره «کاوه» نشسته سرگرم کار خود بودیم که ناگهان قزوینی وارد شد و با نگاهی افروخته بی‌مقدمه فرمود که الله اکبر که این آقا میرزا سلیمان‌خان عجب مرد مردانه و وجود شریفی است. حقا که خاک ایران مهد رجال و سرزمین بزرگان است...

معلوم شد شب گذشته همین که به کوچه رسیده و پهلو به پهلو قدری راه رفته بوده‌اند و کلماتی بریده بریده رد و بدل شده بوده است میکده گفته بوده است سخت تشنه‌ام آیا ممکن است در جایی گلویی تر کنیم و در مقابل یک قهوه‌خانه بسیار معمولی و مبتذل پا سست می‌کند. قزوینی تعجب‌کنان می‌گوید این‌جا جای مناسبی برای شخص محترمی چون جناب‌عالی نیست ولی میکده می‌گوید تشنگی این حرف‌ها را برنمی‌دارد و قزوینی را به جلو می‌راند و خود نیز به دنبال او وارد می‌شود.

قزوینی حکایت کرد که میکده در همان جلوی بساط آب‌جو نوشی ایستاد و خواهش نمود که برایش یک جام آب‌جو سفارش بدهم و به محض آن‌که به دستش رسید لاجرعه سر کشید و با کف دست کف آب‌جو را که بر سبیل‌های مردانه‌اش نشسته بود پاک کرد و گفت: «عجب آب‌جوی خنگ و خوبی است. استدعا دارم بفرمایید یک جام دیگر هم پر کند تا به سلامتی وجود عزیزتان بنوشیم...»

قزوینی در مقابل این بی‌تکلیفی ساده و بی‌ریایی صمیمیت‌آمیز جابجا سر ارادت سپرده بود و از آن ساعت به بعد چنان با میکده رایگان گردید که گویی عمری با هم دو جان در یک قالب بوده‌اند و امروز که بیش‌تر از نیم قرن از آن تاریخ می‌گذرد وقتی در عالم خیال آن دو مرد راد و آزاده و وارسته را در جلوی چشم خود مجسم می‌سازم جان و روانم در امواجی از بسط و مسرت مستغرق می‌گردد.

میرزا سلیمان‌خان میکده پس از مراجعت به ایران در آبان ۱۲۹۹ شمسی در کابینه فتح‌الله اکبر سپهدار اعظم (سردار منصور رشتی) به وزارت عدلیه گزیده شد و در سال ۱۳۱۱ شمسی در سن ۶۴ سالگی در تهران زندگی را بدرود گفت.

 

ادامه دارد...

 

پی‌نوشت:

۱- قسمت اول این ترجمه حال در مجله «علم و هنر» منطبعه برلن (شماره مرداد تا بهمن ۱۳۰۷ ش مطابق با اوت تا دسامبر ۱۹۲۸ میلادی) به چاپ رسیده است ولی قسمت دوم و سوم آن چون به ملاحظه مشکلاتی مجله تعطیل گردید در آن مجله به چاپ نرسید و در نزد من موجود است.

۲- گاهی قطعات نسبتا بزرگ چوب در آن یافته می‌شد. (ج. ز)

۳- گاهی گوشت اسب‌هایی بود که در میدان‌های جنگ کشته شده بودند. (ج . ز)

۶- راقم این سطور در خاطر دارد که دختر جوانی همین یک تخم‌مرغ را می‌فروخت تا برای مادر پیرش دوا بخرد و یک روز به من گفت امروز که برای گرفتن سهمی تخم‌مرغم رفته بودم در اداره توزیعات اسمم را پرسیدند از بس ضعیف و ناتوان شده بودم اسم خودم هم به زحمت به یادم آمد. (ج. ز.)

۷- بدیهی است چون قزوینی در برلن با ملیون ایرانی بر ضد روس و انگلیس و دوست و متحد آن‌ها فرانسه اقدام نموده بود تردید و دودلی برای مراجعت به پاریس می‌داشت.

منبع: محمدعلی‌جمال‌زاده، یادگارهایی از روزگار جوانی، مجله خواندنیها، شماره ۶۹، سال سی‌وچهارم، سه‌شنبه ۲۸ تا سه‌شنبه ۳۱ اردی‌بهشت ۱۳۵۳، صص ۲۲-۲۶.

نظرات بینندگان