arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۲۵۹۱۸
تاریخ انتشار: ۱۱ : ۰۰ - ۱۳ تير ۱۴۰۰

سفرنامه‌ی ناصرالدین‌شاه به خراسان،  ۱۱ و ۱۲ تیر ۱۲۴۶؛ ظهور پیغمبر دروغین در استرآباد

از استرآباد جز هرزگی ترکمانان و یک مرد شیاد نیرنج‌باز [نیرنگ‌باز] افغان در آن میان به هم رسیده، پاره‌[ای] شعبده‌ها می‌کند. ترکمانان او را پیغمبر دانسته دور او جمع شده‌اند، هرزگی و طغیان می‌کنند... با کمال کمال کسالت و افسردگی رفتم به بالوعه‌ی پایین نشستم. در همین بین صدای حاجی آقا یوسف از پشت مبرز آمد که مژده‌ی استرآباد را آورده‌ام... می‌گفت، نوشته‌جات طهران از سردار و غیره رسیده بود، با اخبار فتح ملک‌آرا که ایشان ملعون مردود را هم خودش با گلوله زده کشته بود و ترکمان را شکست داده [و] متفرق کرده بود.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ سه‌شنبه ۱۱ تیر ۱۲۴۶

امروز صبح باز الی ظهر کار داشتم زیاد. هوا امروز سرد بود، باد خنک می‌آمد، اما بعضی اخبارات از سمت استرآباد و آذربایجان و غیره رسیده بود، اوقاتم خیلی تلخ بود. از استرآباد جز هرزگی ترکمانان و یک مرد شیاد نیرنج‌باز [نیرنگ‌باز] افغان در آن میان به هم رسیده، پاره‌[ای] شعبده‌ها می‌کند. ترکمانان او را پیغمبر دانسته دور او جمع شده‌اند، هرزگی و طغیان می‌کنند. [۱] از سرحد مُکری و لاهیجان اخبار رسیده است که حمزه آقای مشکور بلباس غفلتا تاخت آورده از این قره‌پاپاق خیلی کشته و زخم‌دار کرده است و سردشت و بعضی جاها را غارت کرده، به خاک روم رفته است. در سمت هندیه و عربستان نوشته بودند ناخوشی طاعون به هم رسیده است. اوقاتم خیلی تلخ بود.

عصری هم به زیارت رفتم. عرضه‌چی، گرد و خاک زیاد، گدا و غیره اوقات تلخ کرد. آقا ابراهیم آبدار مدتی است ناخوش است؛ قهوه‌چی‌باشی هم ناخوش است. ان‌شاءالله همه‌ی امورات خوب خواهد شد به خواست خدا.

 

چهارشنبه ۱۲ تیر ۱۲۴۶

صبح از خواب برخاسته، رفتم حمام. دیشب فشندی بله شده بود. بعد سوار شده رفتم باغ سمرقند. قلعه و ده باغ وقف حضرت است. آن‌جا ناهار خورده، بعد رفتم خواجه‌ربیع. از شهر الی خواجه‌ربیع یک فرسنگ است. آن‌جا خوابیدم؛ عصرانه چای خوردم، دبیر هم آمد بعضی کارها داشتم، اما کسل استرآباد بودم. باغ خوبی است خواجه‌ربیع. قبر سالار و دو پسرها و برادرش در زمین آن‌جا بود، معلوم نبود مگر به علامت آجر که زمین گذاشته بودند.

خواجه‌ربیع تعمیر لازم دارد. رفتن، همه جا با کالسکه رفتم؛ از کوچ‌باغ‌های تنگ. برگشتن هم با کالسکه از راه دیگر به دروازه‌ی نوغان، از آن‌جا از کنار خندق، همه جار راه بد بود اما کالسکه می‌رفت. آمدیم از دروازه‌ی بالاخیابان داخل شهر شده، با کالسکه الی ارک رفتم. بالاخیابان درخت‌های زیاد طرفین نهر دارد بسیار قوی. چنار، سفیددار، تبریزی و غیره. طرفین خانه، دکان، مسجد و غیره است.

غروبی که وارد شدم بلافاصله عین‌الملک آمد دم دالان، آن‌جا رفتم. چاپاری از مملی آمده، اخبارات بد از استرآباد آورده بود. بسیار اوقاتم تلخ شد، بسیار تلخ. امروز پیش‌خدمت‌ها همه بودند. حاجی میرزا علی و غیره. محمدعلی‌خان از مطالبه‌ی طلب حاجی میرزا بیک اوقاتش تلخ بود.

روزنامه را تا این‌جایی که سیاه کردم نوشتم، با کمال کمال کسالت و افسردگی رفتم به بالوعه‌ی [۲] پایین نشستم. در همین بین صدای حاجی آقا یوسف از پشت مبرز آمد که مژده‌ی استرآباد را آورده‌ام – این را ننوشتم – پیش از این‌که به مبرز بروم چاپاری از طهران رسیده بود، عریضه از سردارکل و سایرین آورده بود خواندم؛ همه اخبارات بد استرآباد بود، مزید بر کسالت اخبارات عین‌الملکی شد، حالا هم که حاجی یوسف مژده می‌گفت، نوشته‌جات طهران از سردار و غیره رسیده بود، با اخبار فتح ملک‌آرا که ایشان ملعون مردود را هم خودش با گلوله زده کشته بود و ترکمان را شکست داده [و] متفرق کرده بود؛ اما حاجی ملا رضای رئیس‌العلمای استرآباد کشته شده بود. پسر ملک‌آرا زخم‌دار شده بود. خلاصه چنان مسرتی دست داد که مافوق ندارد؛ الحمدلله ثم الحمدلله. آسایش وافری دست داد، از برکت ائمه‌ی اطهار، خاصه امام رضای غریب صلوات‌الله علیه، الحمدلله.

پانصد تومان به حاجی آغا یوسف انعام داده شد. امروز صبح تفنگ ته‌پُر را برای گنجشک انداختم، تفنگ معیوب بود، چاشنی از تَه به عقب در رفت، خدا رحم کرد اذیتی نشد به ما. آقا دایی ناخوش شده است. آقا ابراهیم هنوز خوب نشده است. امروز در خواجه‌ربیع توی خیابان خوابیدم، خیابان پهن خوبی دارد. سنگ‌فرش پرسایه [و] درختان کهن.

 

الحمدلله – این حمد را سنه‌ی ۸۹[۱۲] سیچی‌ایل در قصر قاجار، شب ۲۹ صفر می‌نویسم، عایشه چراغ و قلم‌دان نگاه داشته است.

 

پی‌نوشت:

۱- مراد نامی افغانی، در میان طایفه‌ی جعفربای آمده و به شعبده خود را پیغمبر قلم‌داد و به لقب «ایشانی» که از القاب پیشوایان تراکمه است ملقب گردیده و مصدر شرارت شده است. (مرآت‌البلدان، جلد ۲، ص ۱۵۵۰)

۲- بالوعه: حوض کوچک سر، از اندرون فراخ که آب صحن خانه و آب مبرز در آن جمع می‌شود. (دهخدا)

 

منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه، از ربیع‌الاول ۱۲۸۳ تا جمادی‌الثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ۱۳۹۷، صص ۲۵۱-۲۵۳.

نظرات بینندگان