arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۴۴۷۲۴
تاریخ انتشار: ۵۷ : ۲۳ - ۰۵ آبان ۱۴۰۰
خاطرات یحیی ریحان مدیر روزنامه‌ی فکاهی «گل زرد» در دوره احمد شاه؛

قسمت ۳/ روزنامه‌های تهران با گاری‌اسبی در تمام مملکت حمل و نقل می‌شد

روزنامه‌های تهران هم عبارت بودند از: روزنامه‌ «ایران نو» متعلق به رسول‌زاده‌ی قفقازی. روزنامه‌ی «شوری» ارگان حزب اعتدالی. روزنامه‌ی «رعد» متعلق به آقا سید ضیاءالدین طباطبایی. «عصر جدید» متعلق به مرحوم متین‌السلطنه ثقفی. روزنامه‌ی «ارشاد» متعلق به موید‌الممالک. روزنامه‌ی «نسیم شمال» متعلق به مرحوم سید اشرف‌الدین. روزنامه‌های مزبور به وسیله‌ی چاپارخانه که با گاری‌اسبی در تمام مملکت حمل و نقل می‌شد در ظرف تقریبا 7 روز از تاریخ نشر به مشهد می‌رسید.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ در شهر مشهد دو روزنامه طبع و نشر می‌شد. یکی روزنامه‌ی «نوبهار» که مدیر آن ملک‌الشعرای بهار بود و دیگر روزنامه‌ی «خورشید».

روزنامه‌های تهران هم عبارت بودند از:

روزنامه‌ «ایران نو» متعلق به رسول‌زاده‌ی قفقازی. روزنامه‌ی «شوری» ارگان حزب اعتدالی. روزنامه‌ی «رعد» متعلق به آقا سید ضیاءالدین طباطبایی. «عصر جدید» متعلق به مرحوم متین‌السلطنه ثقفی. روزنامه‌ی «ارشاد» متعلق به موید‌الممالک. روزنامه‌ی «نسیم شمال» متعلق به مرحوم سید اشرف‌الدین.

روزنامه‌های مزبور به وسیله‌ی چاپارخانه که با گاری‌اسبی در تمام مملکت حمل و نقل می‌شد در ظرف تقریبا 7 روز از تاریخ نشر به مشهد می‌رسید.

در یکی از شماره‌های جریده‌ی «ایران نو» مسمطی درج بود به امضای عمیدالشعراء (والد آقای عمیدی نوری مدیر روزنامه‌ »داد»). چند قسمت اول مسمط که در خاطرم باقی مانده است. اینک نقل می‌شود:

ساقی بده زان می الستم/ زان می که از آن همیشه مستم

بر چرخ مرا بود مباهات/ هر چند خفیف و خوار و پستم

آن باده‌ی اتحاد باشد/ کز مستی آن وطن‌پرستم

اشعار مزبور خیلی روان و ساده بود. دو سه بار آن را خواندم و تمام را حفظ کردم. اشعار دیگر هم که از طبع شعرای خراسان تراوش می‌نمودند و در جریده‌ی نوبهار درج می‌شدند جالب توجه و به قرائت آن اشعار رغبت و اشتیاق زیادی داشتم. پس از چند روز تحت تاثیر اشعار عمیدالشعرا در خود احساس طبع شعر نمودم و برای اولین بار اشعاری سرودم که دو سه بیت اول آن نقل می‌شود:

ساقی بنما رها ز دامم/ وز باده‌ی ناب ده مدامم

آن باده که گر کسی بنوشد/ از رنج زمانه چشم پوشد

آن باده که بدر بی‌محاق است/ مقصود من از وی اتفاق است

روز بعد در سر کلاس اشعار مزبور را که دوبیتی بود برای مرحوم سید حسین ادیب بجنوردی خواندم. ادیب بجنوردی معلم ادبیات و منطق ما بود بعدها در تهران به رحمت ایزدی پیوست. سید حسین ادیب مرا مورد تحسین قرار داد و به من گفت که در مطلع شعر شما صنعت جناس ملاحظه می‌شود و با این طبع روان و ذوق خداداد باید شعر گفتن را ادامه دهید.

همان روز پس از تعطیل مدرسه آقای ملک‌زاده برادر ملک‌الشعرای بهار مرا با خود به دفتر روزنامه‌ی «نوبهار» برد و به برادر خود معرفی کرد. ملک‌الشعرای بهار پس از شنیدن اشعار مزبور، از من خواست که نسخه‌ی آن را برای درج در روزنامه تقدیم دارم. تقدیم داشتم و فردای آن روز اشعار من در صفحه‌ی 4 روزنامه‌ی نوبهار شماره‌ی 14 سال اول درج گردید و بالای آن چند سطر تقریظ نوشته بودند که باعث تشویق حقیر گردید.

تقریظ حاکی از این بود که اشعار را یک محصل 15 ساله سروده، و سرودن این‌گونه اشعار به وسیله‌ی محصل پانزده‌ساله ذوق و قریحه‌ی ادبی مردم مشرق‌زمین را ارائه می‌دهد.

همان روز در زنگ تنفس مدرسه محصلین به‌خصوص سید نصرالله انتظام و معلمینی که روزنامه‌ی نوبهار را دیده بودند به من تبریک گفته و با نظر تحسین به من نگریستند و دیگر سرِ تراشیده و لباده‌ی بلند من در انظار دیگران اثر بد نمی‌بخشید و من به واسطه‌ی داشتن طبع شعر تا حدی در شهر مشهد معروف گردیدم و عنوان شاعری آبرویی برای من ایجاد کرد.

از آن تاریخ به بعد مرتبا دواوین شعرای قدیم را می‌خواندم و گاه‌گاهی هم اشعاری می‌سرودم که در جریده‌ی نوبهار و در جریده‌ی خورشید در شهر مشهد طبع و نشر می‌گردید و آن‌چه در جراید آن روز درج شده است تماما از بین رفته است و زیاد هم تعریف نداشته است.

ادامه دارد...

منبع: سپید و سیاه، شماره‌ی ۱، هجده مرداد ۱۳۵۱، صص 9 و 78.

نظرات بینندگان