arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۴۸۹۷۱
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۰۰ - ۰۳ آذر ۱۴۰۰

یادداشت‌های روزانه‌ی ناصرالدین‌شاه، شنبه ۲ آذر ۱۲۴۶؛ بهتر است روزنامه‌ی امروز را ننویسم چراکه زیاد بد گذشت

بهتر این است [که] روزنامه‌ی امروز را ننویسم چراکه زیاد بد گذشت. امروز به سفاهت میرشکار رفتم کوک‌داغ، آن طرف در سرخی‌ها ناهار خوردیم... شب بیرون شام خوردم؛ علی‌رضاخان، محمدعلی‌خان [و] محقق بودند. بعد امین‌خلوت آمد. ورقه را گفتم از آقا علی کچل بگیرند. بسیار کج‌خلق بودم. انیس‌الدوله‌ی پدرسوخته هم اندرون بدچس است. غلام‌بچه‌ها را زدم. سرِ شوهری شکست، خون آمد. شب را بد خوابیدم...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

یادداشت‌های روزانه‌ی ناصرالدین‌شاه، شنبه ۲ آذر ۱۲۴۶؛ بهتر است روزنامه‌ی امروز ر ننویسم چراکه زیاد بد گذشتسرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح از خواب برخاستم. دو روز است قدری زکام هستم، اما الحمدلله سبک است؛ اما بهتر این است [که] روزنامه‌ی امروز را ننویسم چراکه زیاد بد گذشت. امروز به سفاهت میرشکار رفتم کوک‌داغ، آن طرف در سرخی‌ها ناهار خوردیم. میرشکار بالای کوک‌داغِ بزرگ بود. طولوزن، همه‌ی پیش‌خدمت‌ها و غیره [و] تیمورِ نحسِ نجس بودند.

بعد از ناهار برای مواجبِ تیمورمیرزا که از پولِ ورقه باید برسد، آقا علی کچل [۱] پدرسوخته با یحیی‌خان طرف گفت‌وگو واقع شد. کلب‌غلامِ صراف زیاد ذکر شد. ما هم زیاد کج‌خلق شده، سوار شدیم. به همان کج‌خلقی زیر کوک‌داغ رسیدیم. میرشکار آمد پایین. رفتم سرِ کوهِ بلندِ مقابلِ ریشه‌ي کوک‌داغِ بزرگ؛ شکارها بودند. میرشکار، ولی و رحمت‌الله را فرستاد سر بزنند. خودمان رفتیم بالاسرِ شکارها. آن‌جا که رسیدیم میرشکار نگاه کرد گفت: «قوچ‌لَرین عجب مارقه وار! [۲] برویم مارق.» به تعجیل رفتم مارق. در این بین سر زدند؛ هم مارق از دست رفت، هم شکار سرخورده آمد از پیش ابراهیم‌خانِ نایب گذشت. نه این شد نه آن! سر زدن و مارق را میرشکار می‌خواست در آنی با هم جمع کند.

خلاصه بسیار کج‌خلق شدیم. محمدرحیم‌خان [و] محمدعلی‌خان هم بودند. سَره را گرفته رفتیم رو به رودخانه. سواره‌هایی که مانده بودند فرستادم از خانه‌ی رضاعلی بروند لب رودخانه. کم مانده بود به رودخانه برسیم؛ موسی پدرسوخته از بالا کلاه می‌کرد: «بیایید.» گفتیم شاید میرشکار شکار پیدا کرده است. رسیدیم به موسی، گفت: «دو قوچ بالای خانه‌ی رضاعلی پیدا کرده است.» به تعجیل دوباره برگشته رفتم ریشه‌ی کوک‌داغ؛ از دره‌ی خانه‌ی رضاعلی رفتم. راهِ بد؛ بی‌جهت، خسته، اثری هم از میرشکار ندیدیم؛ موسی هم عقب مانده – با حاجی میرزا علی که عقب‌مانده‌ی عقب‌مانده‌ها بود صحبت می‌کند – گفتیم: «پدرسوخته‌ها کو شکار؟ کو شکار؟!» گفت: «به من میرشکار همین قدر گفت شاه را بردار از بالا بیاور.» طوری جِر آمدیم که حساب نداشت.

رسیدیم لبِ رودخانه؛ نه آفتاب‌گردان هست، نه چادر، نه چایی، نه آبدار؛ آن‌ها را هم پسر قهرمان‌بیک برده است بالا سمت رودخانه. بعد از ساعتی آمدند. انار و چای نحسی خورده، رفتیم منزل. حکم شد پس‌فردا شهر برویم.

شب بیرون شام خوردم؛ علی‌رضاخان، محمدعلی‌خان [و] محقق بودند. بعد امین‌خلوت آمد. ورقه را گفتم از آقا علی کچل بگیرند. بسیار کج‌خلق بودم. انیس‌الدوله‌ی پدرسوخته هم اندرون بدچس است. غلام‌بچه‌ها را زدم. سرِ شوهری شکست، خون آمد. شب را بد خوابیدم... okolbeke [اُقُل‌بکه].

 

پی‌نوشت:

۱- آقا علی کچل: آقا علی آشتیانی امین‌حضور.

۲- جمله‌ی ترکی: قوچ‌ها عجب مارقی دارند!

۳- کلاه کردن: علامت دادن با کلاه به وسیله‌ی تکان دادنِ آن.

 

منبع: «روزنامه‌ی خاطرات ناصرالدین‌شاه قاجار (از رجب ۱۲۸۴ تا صفر ۱۲۸۷ ق، به انضمام سفرنامه‌های قم، لار، کجور و گیلان)»، به کوشش مجید عبدامین، تهران: دکتر محمود افشار، چاپ نخست، ۱۳۹۷، صص ۱۶ و ۱۷.

نظرات بینندگان