arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۵۸۳۰۸
تاریخ انتشار: ۴۶ : ۲۰ - ۳۰ دی ۱۴۰۰

کدام هاشمی؛ مجسمه خطا یا مصون از خطا؟

فواد صادقی: هاشمی فراتر از یک شخصیت تاریخی که در گذشته مانده است، یک روش است؛ رویکرد عقلایی در تصمیم‌گیری، زمینی کردن سیاست و عملگرایی در مدیریت، ویژگی‌های کمیابی است که باید در جامعه افراط زده ایران نهادینه شود.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

فواد صادقی: پنج سال از رحلت آیت الله هاشمی رفسنجانی گذشته و در همه این ایام، آنچه در رسانه‌ها و فضای مجازی درباره این شخصیت مطرح شده، دو چهره را از هاشمی پیش چشم افکار عمومی به نمایش گذاشته است:

نخست، تصویری که رسانه‌های رسمی و همچنین رسانه‌های معاند با انقلاب، با سانسور ویژگی‌های مثبت و بزرگنمایی نقاط منفی وی مطرح می کنند.

 این تصویر، هاشمی را به عنوان مجسمه خطا و سرمنشا انحرافات و مشکلات کشور جلوه می دهد. رسانه‌های در اختیار افراطیون داخلی، هاشمی را سرچشمه اشرافیگری، فساد مالی، سازش با آمریکا، لیبرال‌مآبی، بدحجابی و.... معرفی می کنند و رسانه‌های معاند با انقلاب، وی را عامل تندروی‌های بعد انقلاب مانند تسخیر سفارت آمریکا، خشونت با منتقدین، برخورد با بدحجابان، سرکوب منتقدین و... جلوه می دهند.

در سوی دیگر، بخشی از خانواده و دوستداران مرحوم هاشمی، وی را مصون از هرگونه خطا تلقی کرده و کلیه اشتباهات و اشکالات موجود را ناشی از عملکرد دیگر مسئولان می دانند و تنها بر نقاط مثبت کارنامه وی تاکید دارند.

البته ایجاد این دوقطبی منحصر به موافقان و مخالفان هاشمی رفسنجانی نیست، کمابیش در مورد اکثر شخصیتهای تاریخی معاصر این فضا شکل گرفته است؛ امام خمینی و حتی شخصیتهای قبل از انقلاب مانند مصدق نیز از این دوقطبی سازی مصون نیستند و عمدتا به صورت کاملا سفید یا یکپارچه سیاه ارائه می شوند و کمتر شاهد تصویر کردن چهره خاکستری و بینابینی از آنان در نگاه تحلیلگران هستیم.

نگارنده بدون انکار ارادت خود به آیت الله هاشمی رفسنجانی، هر دو تصویر را برساخته، انتزاعی و دارای فاصله با واقعیت هاشمی، یا لااقل آن گونه که هاشمی خود را می شناخت و توصیف می کرد، می داند.

نگاه به خود:

هاشمی رفسنجانی، نماد سیاستمداری عملگرا و زمینی بود، نه آسمانی و مقدس؛ این تصویری بود که نه تنها تحلیلگران بیطرف و منتقدان هاشمی از او ارائه می کردند، بلکه خود وی نیز منکر این ویژگی‌ها و خصوصیات نبود و نه تنها آن را منفی نمی دانست، بلکه به عنوان روش و منش آگاهانه آن را برگزیده بود.

نخستین ویژگی عملگرایی و زمینی بودن، خطاپذیری است. عملگرایی و روش عقلایی بدون سعی و خطا، ریسک پذیری و تجربه اندوزی از اشتباهات، مفهومی ندارد. از این رو هاشمی هیچ گاه از اشتباه کردن نگریخت؛ بلکه گرفتن تصمیم اشتباه را اندوخته ای برای رسیدن به تصمیم صحیح می دانست.

هاشمی رفسنجانی در طول دوران 60 ساله فعالیت اجتماعی خود، مرتکب اشتباهات فراوانی شد، اما اشتباهاتش در الگویی عقلانی و رو به تکامل رخ داد و از آنها درس گرفت.

هاشمی 40 ساله با 30 ساله متفاوت بود؛ اگر در دهه سوم زندگی خود شیفته مجاهدت فداییان اسلام بود، در دهه چهارم، روشنگری و تالیف کتاب و انتشار نشریات را بر مبارزه مسلحانه اولویت می داد و در دهه پنجم به دلیل سفرهای متعدد به کشورهای متفاوت جهان، بر تجربه اندوزی و استفاده از نقاط مثبت کشورهای توسعه یافته تاکید داشت. او در مسئولیتهای مختلف نظام، در هر گام به تعادل و میانه روی نزدیک‌تر شد و سرانجام در سال‌های پایانی عمر، به تعبیر مرحوم فیرحی، آواز قوی خود را که آزاداندیشی دینی بود سر داد.

نمی توان هاشمی 40 ساله را با هاشمی 80 ساله مقایسه کرد. در عملگرایی و تجربه اندوزی، انباشت دانش و آگاهی رخ می دهد و طبیعتا اگر وی در دهه‌های پایانی در موقعیت دهه‌های جوانی قرار می گرفت، عملکرد متفاوتی داشت.

اما ویژگی برجسته او در تمام این دوران پرفراز و نشیب، این بود که نه تنها خود را مصون از نقد نمی دانست، بلکه خود نخستین منتقد خود بود؛ موارد فراوانی در خاطرات روزنوشت وی وجود دارد که هاشمی، رفتارها، سخنان و تصمیماتی که در لحظات هیجانی و احساسی گرفته و در آرامش آنها را نسجیده و نامناسب یافته، به نقد می کشد و از آنها با صفت تند یاد می کند؛ حتی اگر در فضای عمومی کشور این تصمیم مورد تحسین و تشویق عموم بوده باشد؛ از برخی مواضع در نماز جمعه گرفته تا صحن علنی مجلس و حریم خانواده. مهمتر این که وی این نقادی خود را با دیگران به اشتراک گذاشته و خاطرات خود را در زمان حیاتش به تدریج منتشر کرده است.

استقبال از گفتگو و تن دادن به پاسخگویی به اشخاص حقیقی و حقوقی و رسانه‌های عمومی، یکی دیگر از خصوصیات شخصیت‌های نقدپذیر است که در تاریخ معاصرایران، این میزان دیدار انتقادی و گفتگو از مقامی مشابه یا حتی قدری پایین‌تر از هاشمی سراغ نداریم.

انتظار دیگران:

یکی دیگر از سرچشمه‌های قضاوت‌های مبالغه آمیز مثبت یا منفی در مورد اکبر هاشمی رفسنجانی، بالا بردن انتظارات تاریخی از وی و برساختن یک هاشمی انتزاعی است که دارای قدرتی نامحدود، اطلاعاتی نامحدود و جایگاهی بی نظیر و بی رقیب است. طبعا با ساختن این جایگاه، می توان همه موفقیت‌ها را به او نسبت داد و همه شکست‌ها و مشکلات را به گردن او انداخت؛ اما در واقعیت چنین هاشمی، وجود خارجی نداشت.

هاشمی اگرچه هوش نسبتا بالا، سرعت عمل و مهارت‌های موثری در حوزه سیاست داشت، اما آنچنان متقاوت با دیگران نبود که بتواند یک تنه سرنوشت کشور را تغییر دهد یا مانع وقایعی شود که مقتضای فضای عمومی است. از او باید در حد خودش و به اقتضای شرایط و توانمندی‌هایش انتظار داشت.

اگر پرسش می شود که «چرا هاشمی در برابر تسخیر سفارت آمریکا به صورت علنی سکوت کرد و در زمان امام، تاییدهایی نیز از وی صادر شد؟» باید توجه داشت که وی هنگام تسخیر سفارت در سفر حج بود و امکان تاثیر نداشت و پس از نامگذاری این حرکت به «انقلاب دوم» توسط امام، عملا فضایی برای نقد عمومی آن وجود نداشت.

در آن شرایط حتی شخصیتی نظیر شهید بهشتی که دنیادیده‌تر، ملایم‌تر و باتجربه‌تر از هاشمی بود، شرایط و فضای جامعه را به گونه ای دید که به حمایت از تسخیر سفارت پرداخت. در آن فضا انتظار عملکرد و مواضعی نظیر مهندس بازرگان از فردی در جایگاه هاشمی، در نظر نگرفتن شرایط است؛ چرا که سن و سال، سوابق اجرایی، دنیادیدگی، نوع رابطه با امام و تعریف خاستگاه سیاسی بازرگان با هاشمی، قیاس مع الفارق است. باید توجه داشت که در آن شرایط، فضای انقلابی کشور به گونه ای بود که حتی برخی اعضای شاخص نهضت آزادی نظیر مهندس سحابی نیز از مشی مهندس بازرگان فاصله گرفته و با انقلابیون همراه بودند.

اگر پرسش می شود «چرا هاشمی در مورد مرگ مشکوک مرحوم لاهوتی سکوت کرد؟»، قضاوت و پرسشی فارغ از فضای ملتهب آن زمان کشور و فضای ترورهای کور و قتل عام توسط اعضای مجاهدین خلق است؛ موضوعاتی که موجب خشم عمومی جامعه نسبت به این گروه بود و خطر فروپاشی کشور که بخش بزرگی از آن به اشغال عراق در آمده بود، وجود داشت.

آیا هاشمی می‌توانست در آن شرایط، به دلیل مرگ یکی از دوستان بسیار نزدیک و پدر دو دامادش، دستگاه امنیتی و قضایی را که پس از هفت تیر و هشت شهریور به اندازه کافی متزلزل شده بود، با چالش مواجه کند و اگر چنین می‌کرد، امروز متهم به اعمال نفوذ شخصی و فامیلی نمی‌شد؟؛ همانند آنچه در مورد پیگیری‌های مرحوم منتظری در پرونده سید مهدی هاشمی روا شد که تازه در شرایط ثبات امنیتی و نظامی کشور رخ داده بود.

 اینکه چند لحظه گریه بی اختیار هاشمی هنگام شنیدن خبر درگذشت مرحوم لاهوتی با شماتت گروهی از نمایندگان تندرو مواجه شد، خود نشانه شدت التهاب جامعه آن روز و تاثیر نیروهای پرشور و تندرو انقلابی بود که البته طبیعتا در دستگاه قضایی و امنیتی نیز موجب اشتباهات و ظلم‌هایی بود؛ اما باید پرسید، از رییس مجلس در آبان 1360 چه انتظاری باید داشت؟

«آیا هاشمی می‌توانست موجب پایان جنگ پس از فتح خرمشهر شود؟»؛ هاشمی در خرداد سال 1361 چه جایگاه و چه میزان تجربه، اطلاعات و تخصص نظامی داشت که بتواند در برابر موضع واحد فرماندهان ارتش و سپاه که سرمست از پیروزی، مخالف نظر امام برای عدم ورود به خاک عراق بودند بایستد؟ خود امام و دیگر مسئولان چه پاسخی مقابل دلایل و مواضع فرماندهان داشتند که هاشمی بتواند آن را پرورش داده و به نتیجه برساند؟

«آیا هاشمی در ابتدای دهه هفتاد، موجب حذف جریان چپ از عرصه رسمی سیاسی کشور شد؟»؛ مستندات تاریخی نشان می‌دهد حذف جناح چپ، بیش از آن که با نظارت استصوابی رخ داده باشد، معلول ناسازگاری شعارها و مواضع تند این جناح با فضای روز جامعه بود.

طبیعتا فضای ایران پس از جنگ که به دنبال سازندگی در داخل و تنش‌زدایی با خارج بود، پیشنهاد ائتلاف با صدام در جنگ علیه آمریکا یا تداوم تنش با عربستان یا مخالفت با خصوصی‌سازی و ورود سرمایه را نمی‌پذیرفت. جدا از چهره‌های رده دوم و سوم جناح چپ که با تیغ نظارت استصوابی و ناصواب ردصلاحیت شدند، شخصیت‌های رده نخست این جناح که تایید شدند، حتی در میان سی نفر نخست نمایندگان تهران نیز جای نگرفتند و در همین زمان هاشمی مکررا بزرگان چپ را دعوت به تعدیل رفتارها و مواضع رادیکالشان می‌کرد، اما سخن او مانند پیام رای مردم در انتخابات دوره‌های چهارم و پنجم مجلس که موجب استحاله جناح چپ و تولد اصلاح‌طلبان گردید، موثر واقع نشد.

واقعیت:

هاشمی در طول 37 سال مسئولیت خود در جمهوری اسلامی، هیچ گاه منشا مستقلی در قدرت نبود؛ وی حزب جمهوری اسلامی را که می‌توانست پشتوانه قدرتش باشد، با اشاره امام تعلیق کرد. در جامعه روحانیت مبارز که از موسسین آن بود، جایگاهی برای خود ایجاد نکرد و مخالف تاسیس حزب کارگزاران بود. بسیاری از افراد به مخالفت و تخریبش دست زدند که از نردبان هاشمی به قدرت رسیده بودند؛ اما پرهیز وی از نوچه‌پروری و قبیله‌گرایی، این افراد را برای کسب منافع بیشتر به اردوی مخالفان هاشمی سوق داد.

هاشمی بیش از آن که صاحب قدرت باشد، اداره‌کننده قدرت بود و تا آنجا که همسو با سیاست و رویکرد صاحب اصلی قدرت پیش می‌رفت، مورد حمایت بود. اما مخالفانش همواره در انتظار کوچکترین فرصت برای تاختن به وی بودند؛ نامه موسوم به این تذهبون در مورد ماجرای مک فارلین و نامه جامعه مدرسین، از جمله این بزنگاه‌ها بود که حمایت قاطع امام، هاشمی را در برابر حملات مخالفینش حفظ کرد.

اما از دهه هفتاد، به تدریج شکاف سیاست‌های صاحب قدرت و اداره‌کننده، به حدی رسید که قابل ترمیم نبود و دیگر در این شرایط هاشمی از سوی هسته‌های قدرت، هم در اردوگاه راست و نهادهای خاص و هم در اردوگاه چپ مورد تخریب و تضعیف قرار گرفت؛ اما به دلیل اینکه نه هاشمی تشکیلات معطوف به قدرت را اداره می‌کرد و نه تشکیلاتی هاشمی را اداره می‌کرد، در دهه پایانی عمر با وجود شکاف مشهود و علنی وی با سیاست‌های رادیکال خارجی و داخلی نظام، تحمل شد. چون پیدا و پنهان، خصوصی و علنی و روبرو و پشت سر سخن گفتن هاشمی تفاوت چندانی با یکدیگر نداشت و بیشتر نماد قدرت در افکار عمومی بود تا صاحب قدرت.

 

«آیا هاشمی در برابر انتقادات دیگران صلب و مقاوم بود؟»؛ نمی‌توان اینگونه قضاوت کرد، نمونه‌های متعددی وجود دارد که هاشمی رفسنجانی در برابر انتقادات به تغییر مسیر روی آورده است.

رییس پیشین بانک مرکزی در دوران جنگ، چندی پیش در سخنانی به دعوت خود از سوی هاشمی رفسنجانی در دوره دوم ریاست جمهوری وی و در زمان بروز مشکلات ارزی و تورم، روایت کرد که هاشمی با اذعان به مشکلات پیش آمده، از وی به عنوان یک مخالف و منتقد صریح سیاست‌های تعدیل، راهکار خواسته بود.

نگارنده در نخستین دیدارهای خود با مرحوم هاشمی که به عنوان یک دانشجوی کارشناسی در دوره نخست ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام رخ داد، خواستار تغییر در جلوه رفتاری وی و افزایش مردمی شدن چه در نوع و جایگاه نشستن و چه در سایر شئون اجتماعی شدم و شهادت می‌دهم که وی در جایگاه یک مجتهد و شخصیت دوم کشور، بدون هیچ انکار و پاسخی، سخنان یک دانشجوی ساده و کم اطلاع را شنید و قطعا دریافت‌های متعددی مشابه این بازخوردها از سوی دیگر افراد عادی جامعه، موجب شد تا تحولی آشکار در نوع رفتار اجتماعی وی رخ دهد. قطعا رفتار هاشمی دهه‌های هشتاد و نود، برای مردم عادی جامعه، دلنشین‌تر وصمیمی‌تر از هاشمی دهه هفتاد بود.

باید عنوان کنم تنها گلایه‌ای که در حدود دو دهه دیدار و گفتگو با آیت‌الله هاشمی رفسنجانی از ایشان شنیدم، درباره انتشار مطلبی در نقد رفتار یکی از فرزندان ایشان در رسانه تحت مسئولیتم بود که هاشمی پس از انتقال ادعای فرزندش، پاسخ و دلایلم را درباره صحت مطلب به دقت شنید و تامل کرد و وعده بررسی داد و در ملاقات‌های بعدی، دیگر از آن سخن نگفت.

این سعه صدر و تحمل به نحوی بود که انتقادات صریح و بی‌پرده نگارنده را با وجود بی بهره بودن از قدرت و جایگاه خاص، به صورت شفاهی و مکتوب، با حوصله می‌شنید و مطالعه می‌کرد و هیچ گاه واکنشی منفی بروز نداد؛ انتقاداتی که بعضا در خاطرات، آن را سخنان و نامه تند توصیف کرده است.

 این رفتار در مقیاسی بزرگتر در انتقادات صریح آقای مسیح مهاجری، به عنوان یکی از نزدیک‌ترین مشاوران و دوستان ایشان، در خاطرات فراوان منعکس شده و فارغ از درستی یا نادرستی انتقادات، نشان‌دهنده دلسوزی منتقد و سعه صدر نقدشونده است.

«آیا هاشمی را بدون اشتباه می‌دانم؟» هرگز! قطعا اگر هاشمی با تجربه و دانش دهه‌های پایانی عمر، در ابتدای انقلاب قرار می‌گرفت، غائله گروگان‌گیری به سرعت حل و فصل می‌شد، ظلم‌ها و اشتباهات کمتری در دستگاه قضایی و امنیتی صورت می‌گرفت، بسیاری از ریزش‌های انقلاب رخ نمی‌داد، شاید جلوی وقوع جنگ گرفته می‌شد و... در همه این موارد هاشمی می‌توانست بهتر عمل کند، اما این اگر را در مورد عملکرد سایر شخصیت‌های تاریخی نیز می‌توان طرح کرد.

 

 در میان همه نقاط قابل بحث هاشمی، شاید چهار محور را بتوان برجسته‌تر دید:

  1. ارادت بیش از حد به امام(ره) که حتی مانع نقد خصوصی تصمیمات ایشان به خصوص در سالهای نخست پس از انقلاب می‌شد. شاید اگر رابطه تعاملی سال آخر هاشمی با امام خمینی که منجر به تغییر در تصمیمات قطعی امام در مواردی چون پایان جنگ و عدم برخورد تند با مرحوم منتظری شد، زودتر شکل می‌گرفت، سرنوشت بسیاری از حوادث تغییر می‌کرد.
  2. تعصب هاشمی نسبت به مساله فلسطین و مقاومت که به دکترین سیاست خارجی هاشمی و تنش‌زدایی آسیب‌های قابل توجهی وارد کرد. حساسیت نسبت به مقاومت و مساله فلسطین از دوران جوانی با شخصیت هاشمی عجین شده بود و بر نگاه حرفه‌ای وی در حوزه سیاست خارجی تاثیر می‌گذاشت.
  3. عدم مخالفت موثر هاشمی با ظلم‌های صورت گرفته نسبت به جریان ملی مذهبی توسط نیروهای تندروی چپ در دهه شصت و نیروهای تندروی راست در دهه هفتاد در دستگاه‌های امنیتی و قضایی، اگرچه ممکن است با توجیهاتی نظیر عدم دخیل بودن وی در این برخوردها و هدایت آنها از جایی دیگر، صورت گرفت، اما شاید اگر به میزانی که برای حفظ جناح‌های چپ و راست در عرصه سیاست تلاش کرد، دغدغه کمک به ملی مذهبی‌ها را هم داشت، این چهره‌های نجیب و وطن‌دوست، آسیب کمتری می‌دیدند.
    .........

شاید هاشمی نیز تاسف این اشتباهات را در دهه پایانی عمرش می‌خورد، اما انصافا از تجربه حاصل از آن، به خوبی در جهت تلاش برای اصلاح مشکلات بهره برد.

«اما چرا با تمامی اشتباهات هاشمی، در تبیین و تحلیل عملکرد و کارنامه اش می‌کوشیم؟»

هاشمی فراتر از یک شخصیت تاریخی که در گذشته مانده است، یک روش است؛ رویکرد عقلایی در تصمیم‌گیری، زمینی کردن سیاست و عملگرایی در مدیریت، ویژگی‌های کمیابی است که باید در جامعه افراط زده ایران نهادینه شود.

اگرچه دامن هاشمی از تندروی‌های انقلابی منزه نبود، اما تلاش کرد موج خروشان انقلاب را در بستر عقلانیت به سوی ساحل منافع ملی و توسعه کشور سوق دهد و در این راه، هم مرتکب اشتباهاتی شد و هم دستاوردهای ماندگاری داشت.

هاشمی نه مجسمه خطاست، نه مصون از خطا. هاشمی به مثابه یک روش است، روشی که باید متناسب با نیازهای امروز و فردای جامعه ما بازآفرینی شود

مهم این است که این مدل و روش در میان حاکمان ما نهادینه شود و فرهنگ پاسخگویی و نقدپذیری، سیاست را از ساحت تقدس به میدان عقلانیت بکشاند.

نظرات بینندگان