arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۶۳۸۹
تاریخ انتشار: ۱۴ : ۱۲ - ۲۴ خرداد ۱۳۹۱

192 سال از فلسفه حق گذشت

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : اعتماد: «عناصر فلسفه حق» عنوان واپسين اثر بزرگ گئورگ ويلهلم فردريش هگل، فيلسوف ايده آليست آلماني است كه مباحث آن را طي سال هاي 1817 تا 1820 تدريس و در نهايت در سال 1820 آن را منتشر كرد: محصول پختگي انديشه اش و ماحصل عمري تلاش فكري و فلسفي. قريب به 200 سال از زمان انتشار كتاب او مي گذرد، اثري كه تاثيري ژرف و ماندگار بر فيلسوفان پس از او به طور عمده و بر مباحث فلسفه سياسي و اجتماعي به طور خاص گذاشته است. به اين مناسبت با دكتر محمود عباديان، استاد بازنشسته فلسفه دانشگاه علامه طباطبايي و از مترجمان و اساتيد نام آشناي ايران در زمينه هگل پژوهي گفت وگوي مختصري صورت داديم:
    
    
    مشهور است فلسفه حق هگل به ظهور دولتي محافظه كار مي انجامد. چنان كه بسياري دولت پروس در پايان سده نوزدهم را به نوعي تحقق انديشه هاي هگل مي دانند، تا چه اندازه با اين نظر موافقيد؟
    فردريش سوم (1888-1813) وقتي مطالب هگل را مي خواند، آن را در خدمت نظام خودش تحريف مي كند اما مساله اين است كه هگل سال ها پيش از آن زندگي مي كرد (1831-1770). در دوره جواني هگل هنوز پروس به صورت يك دولت تشكيل نشده بود و آلمان مجموعه يي از صدها ملوك الطوايف بود. فلسفه هگل بنا دارد عقلانيت اموري را كه در دنيا پديد مي آيد اثبات كند و استدلال كند كه هيچ چيز در عالم طبيعت و در دنياي فكر انسان گتره يي و تصادفي پديد نمي آيد. در منطق هگل اين اصل هست كه وقتي شرايط پيدايش و تكوين امري آماده است، آن امر وارد هستي مي شود، يعني خودش را متجلي مي كند. به اين معنا كه هر پديده يي در عالم هستي، مقدماتي دارد كه موجب ظهور يا پيدايش آن پديده مي شود. به نظر هگل هر واقعه يي كه در تاريخ اتفاق افتاده، در مكان و زمان خودش واقعيتي دارد و عقلانيتي. طبق ديالكتيك هگل اين واقعيت و عقلانيت بعدا تبديل به ناعقلانيت و ناواقعيت مي شود. كسي كه بگويد هگل مدافع نظام محافظه كارانه است، او را نفهميده است يا نمي خواهد بفهمد.
    
    اين تبيين كه هر واقعيتي عقلانيت خود را دارد، آيا به ما اجازه نمي دهد بگوييم هر واقعيتي كه اتفاق افتاده است، بر اساس عقلانيت خاص خودش به وجود آمده است؟ آيا اين به جبرگرايي نمي انجامد؟
    عكس اين ادعاي شما اين است كه هر چيزي در عالم هستي تصادفي است. زيرا يا پديده ها بر اساس مقدماتي پديد مي آيند كه از نظر خودشان ضرورت پيدا مي كنند يا مي گوييد كه پديده ها تصادفي هستند. اتفاقا نظر هگل جبرگرايي نيست، از نظر او وقتي فرد در دنيا زندگي مي كند، متوجه مي شود جريان رخدادها هميشه در جهت خواست ها و آرزوها و انتظارهاي او نيستند. فرد براي اينكه آنها را در جهت خواست ها و آرزوها تنظيم كند بايد آنها را بشناسد. براي شناخت پديده ها بايد ماهيت آنها را شناخت تا بتوان بر آنها تاثير گذاشت. اصل ديگري در منطق هگل مي گويد هيچ چيز در زمين و در آسمان و در عالم فكر انسان نيست كه نطفه ضد خودش را در خود نپروراند. بنابراين انسان براي آنكه بتواند سير رشد و حركت هر پديده بالفعل را در نظر بگيرد، بايد بالقوگي اش را بشناسد و بر آن بالقوگي برنامه ريزي كند، در عين حال كه به فعليت آن احترام مي گذارد. ما به واقعيت احترام مي گذاريم، نه براي اينكه آن را بپرستيم، بلكه براي آنكه گرايش هايي را كه در واقعيت تاريخي، سياسي و اقتصادي هست پيدا و آشكار و در جهت برنامه هاي تاريخي، سياسي و اقتصادي خود بسيج كنيم. در اين نظر ارتجاع و جبرگرايي وجود ندارد.
    
    نقد ماركس به فلسفه حق هگل را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
    ماركس نزديك 100 بند از حدود 400 بند فلسفه حق هگل را در دوراني كه دانشجويي سوسيال- دموكرات بود و به عبارتي ماركس به مثابه ماركس نشده بود، مورد انتقاد قرار مي دهد. او بعدا در مقدمه چاپ دوم كاپيتال اين سخن را اذعان مي كند كه تفاوت من و هگل در اين است كه هگل ايده را خلاق عالم هستي مي داند ولي من معتقدم كه همه چيز از تعامل ماده پديد مي آيد، از اين سخن گذشته من خودم را شاگرد هگل مي دانم. البته نقد ماركس به هگل وارد است، اما كمي تندروست و با آن نيروي جواني كه در پي هر نوع تغيير و انقلاب است، به هگلي نگاه كرده كه مي خواهد نشان دهد هر پديده يي كه اتفاق مي افتد، واقعيت و عقلانيت خود را دارد. منتهي از نظر هگل واقع بودگي و عقلاني بودگي با مرور زمان، تاثير عوامل و نقش انسان، عقلانيت خود را از دست مي دهد و ناعقلاني مي شود. مثلالويي چهاردهم واقعيت و عقلانيت خودش را داشت، بعد تغييراتي پديد آمد كه موجب ظهور اصحاب داير\ المعارف شد و ايشان فرانسه را آماده تحول اجتماعي كردند. انسان به اين ترتيب در آنچه كه واقع و عقلاني است و آنچه كه بلوغ خود را طي كرده و رو به قهقرا مي رود، تاثير مي گذارد و حركت آن را تسريع يا بطئي مي كند.
    
    با گذشت نزديك به دو قرن از زمان انتشار كتاب هگل (1820) آيا هنوز هم اين كتاب اهميتي براي خوانندگان امروزي دارد؟
    بله، اين اصل را نبايد ساده بگيريم. مثلاهگل در جايي از مقدمه مي گويد جغد مينروا در تاريكي و شباهنگام پرواز مي كند، اين استعاره يي است كه معناهاي متفاوتي دارد. يكي از نكاتي كه مي شود برداشت كرد اين است كه فلسفه و هر تحقيقي كه مي خواهد به كنه امر نفوذ كند، بايد صبر كند تا آن پديده تازه شكوفا شده، به بلوغي برسد تا بشود آن را تحليل كرد و در برنامه انسان گنجاند. عكس اين گفتار زماني ا ست كه انسان شتابزده رفتار كند و پديده يي را كه نشو و نما مي كند و تازه شكل گرفته است به صورت يك امر تمام و كمال تلقي كند و در نتيجه خطا كرده است. يعني پديده در اين حالت رشد نكرده است و تمام صفات و بالندگي هايش را در اختيار من و شما نگذاشته است و برخي پديده ها هنوز در آن در حال جوشيدن است. لذا اين اصل خيلي مهم و زنده است. همچنين فيلسوف تجربه هاي بشري را در هر دوره يي تا جايي كه علوم و دستاوردهاي زمان امكانش را فراهم مي كنند، از ذهن خودش مي گذراند و در اختيار نسل بعد قرار مي دهد. اگر نسلي بخواهد با آخر قرن هجدهم و قرن نوزدهم آشنا شود، بهتر است آثار كانت، هگل، شوپنهاور و سپس نيچه را بخواند. مطالعه اين فيلسوفان افق بينش فرد را گسترش مي دهد.
    
    نقدهاي معاصران بر هگل را چگونه مي بينيد؟
    يكي از نقدهاي مهم معاصر نقد دريداست كه در دو كتاب «گراماتولوژي» و «گلاس» مي كوشد هگل را شالوده شكني كند، اما در نهايت به اين نتيجه مي رسد كه هگل هم كهنه است و هم نو. يعني هم مي شود مورد استفاده قرار گيرد و هم برخي جنبه هايش مشمول زمان مي شود. البته همه چيز مشمول زمان مي شود، اما وقتي هگل را مي خوانيم درمي يابيم با اشرافي كه بر تاريخ، تاريخ اجتماعي فلسفه و تاريخ فرهنگ دارد، هنوز مطالبي براي كساني كه مي خواهند با فلسفه كار كنند، دارد.
    
    آدورنو و اصحاب مكتب انتقادي در نقد هگل مي گويند او مي كوشد در هر چيز عقلانيت را نشان دهد، اما ايشان معتقدند كه برخي امور از اساس غيرعقلاني هستند. نظر شما در اين مورد چيست؟
    خب اين مساله آدورنو است. رويكرد هگل اين است كه جهان هستي بنا بر عقل كيهاني تحقق مي يابد و هر شيء يا هر رابطه يي به گونه يي عقلانيت دارد. او معتقد است هر پديده يي مي كوشد بنا به موقعيتش خودش را حفظ كند و اين آن عنصر عقلي اي است كه در هر پديده يي هست. اگر آدورنو آن را قبول ندارد، ربطي به هگل ندارد. هگل موظف نبود 150 سال بعد را پيش بيني كند كه ممكن است برخي پيدا شوند و منكر هر نوع عقلانيت شوند. عقلانيتي كه هگل از آن حرف مي زند، عقلانيتي است كه به جهان هستي ساختار مي دهد. يكي از پديده هايش هم عقل انساني است كه انعكاس آن است. با آنكه هگل ايده آليست است، اما عقل خودش را از پديده هاي برون از ذهن انسان مي داند. البته نقد آدورنو وارد است و هر كسي حق دارد نسبت به يك فلسفه اظهارنظر كند كه قطعا عناصر درستي دارد و عناصري هم دارد كه آدم قبول نمي كند. آدم نبايد دربست هگل را قبول كند، ولي هگل قابل توجيه و توجيه شدني است. انگلس مي گويد هگل در كنار افلاطون، ارسطو، كانت و اسپينوزا يكي از پنج فلسفه يي را درباره عالم هستي دارد كه مي شود به آن استناد كرد.
    
    اهميت اسپينوزا براي هگل چيست؟
    هگل در اصل اسپينوزايي است و خيلي از نكاتي را كه مطرح مي كند، مايه هاي اوليه اش در انديشه هاي اسپينوزا وجود دارد. او بارها توصيه مي كند فلسفه اسپينوزا را بخوانيد.
    
    در فلسفه حق هگل مباحث مهم و جدي درباره عناصر اصلي فلسفه سياسي چون دولت، جامعه مدني و حتي خانواده بحث مي شود. تاثير اين مباحث هگل چگونه است؟
    بله، كتاب هگل به نحوي در تدوين قانون اساسي كشورهاي اروپايي تاثيرگذار بوده است و از اين نظر نيز از كتاب هاي هگل تلقي مي شود. به ويژه كه هگل آن را در سن 51 سالگي يعني در دوران پختگي اش نگاشته است.
    
    منظور از حق (Rechts) در عنوان كتاب چيست؟
    منظور حقوق انسان است، يعني حقوق طبيعي، حقوق فردي، حقوق اجتماعي، حقوق خانوادگي و... كه انسان مي تواند داشته باشد. اين كتاب به مجموعه حقوق انسان مي پردازد. حقوقي كه در ابتدا فردي است، سپس در خانواده مطرح مي شود و بعد از آن به حق در جامعه مدني مي پردازد. هگل در اين كتاب براي افراد جامعه حقوق و وظايفي بنا بر برداشتي كه از دولت- شهر آتن دارد، قائل است. البته دولت هگل لزوما نبايد پياده شدني باشد، اما مايه هاي تاريخي، فكري و فلسفي دارد. او در اين كتاب آنچه را كه در طول تاريخ رخ داده از فكر خودش مي گذراند و بدل به مفهومي براي خودش مي كند.
    
    مفروض توسعه (development) در انديشه هگل را چگونه بايد فهميد؟ آيا او تاريخ را در مسير تكامل مي بيند؟
    Development را نبايد تكامل ترجمه كرد، بلكه مراد هگل بيشتر تطور و تحول است. Entwicklung آلماني به معناي بسط يافتن است.
    
    درباره ترجمه فارسي آن توسط آقاي مهبد ايراني طلب چه نظري داريد؟
    بيشتر از انگليسي ترجمه كرده و ترجمه هم در كل خوب است. در برخي جاها مطالبي اضافه كرده تا مطلب را بفهماند، يعني ترجمه نادرست نيست و سبك خودش است و امكانات زبان فارسي را هم تا آنجا كه در اختيار داشته به كار برده است.
نظرات بینندگان