arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۷۷۷۹۰
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۴۵ : ۱۶ - ۰۴ مهر ۱۳۹۱

روايت ده‌نمكي از "لات‌هاي جبهه"

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
با فرمانده گردان راه افتادیم به سمت اتاق دسته یک. جلوی در که رسیدیم ماتم برد کسی توی اتاق نبود. نه اخراجی ها و نه بچه بسیجی ها.

به گزارش انتخاب به نقل از «خبرگزاري دانشجو»؛ اين روزها كه همه از روزهاي دفاع حرف مي زنند، شنيدن حرف هاي بعضي ها جالب است؛ مثل مسعود ده نمكي كه به سراغش رفتيم، با ما از خاطرات آن روزها چنين گفت:
 
یک راست رفتم اتاق فرماندهی دیدم فرمانده گردان منتظرم نشسته.با کلی ذوق براش تعریف کردم که این دو تا بنده خدا پشت سرم چی گفتن و من را از خودشون معرفی کردن. اما لبخندی به لبش نیومد. انگار خبر بدی برام داشت و روش نمی شد بگه. یه خورده من من کرد و گفت که فرمانده گروهانتون از وضعیت بوجود اومده خیلی ناراحته و گفته حتی اگه این اخراجی ها فرشته هم بشن من با این آدم ها نمی تونم کار کنم .خودش شبیه لات ها شده و از اینجور حرف ها. دیگه حرف هاش رو نمی شنیدم با خودم می گفتم حالا با چه رویی باید به این دو نفر بگم که نه اینکه نتونستم از اخراج شدن نجاتشون بدم خودم هم از مسئولیت دسته عزل شدم...

با فرمانده گردان راه افتادیم به سمت اتاق دسته یک. جلوی در که رسیدیم ماتم برد کسی توی اتاق نبود. نه اخراجی ها و نه بچه بسیجی ها. از پنجره اتاق زمین صبحگاه معلوم بود. معاون دسته وارد اتاق شد و اونجا را نشونمون داد. همه بچه ها پا برهنه شده بودند. داشتند بابت اذیت هایی که من رو تو این چند وقت کرده بودند خودشون رو مثل اون دو تا اخراجی تنبیه می کردند. با هم رفتیم زمین صبحگاه حالا دیگه غروب شده بود فرمانده گروهان ماجرا را برای کل دسته تعریف کرد و گفت که این دو نفر اخراج هستند و برادر فلانی از این به بعد مسئول دسته شماست.

همه شوکه شده بودند. فرمانده گروهان برپا داد اما کسی از جاش بلند نشد چند بار تکرار کرد اما همه حتی بسیجی ها در کنار اخراجی ها حرکت تکردند، مسئول گروهان که حسابی کلافه شده بود گفت همشون رو اخراج می کنم. بعدش هم رفت به سمت اتاقش. من شروع کردم به صحبت و ازشون حلالیت طلبیدم و گفتم امام گفته جنگ در راس تمام اموره و این روزها تو تاریخ تکرار نمی شه. من تو گردان کنار شما هستم حتی اگر هم بگذارند به عنوان نیروی عادی با شما به خط می آم اما ازتون می خوام نگذارید این دسته منحل بشه.

گریه بازاری شده بود باور نمی کردم لات جماعت اینقدر دل نازک باشند همدیگر رو بغل کردیم و دسته گوش به فرمان مسئول دسته جدید به خط شد اما کینه رو می شد تو چشم های مجید و فرمانده گروهان نسبت به هم دید.
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۶:۴۸ - ۱۳۹۱/۰۷/۰۴
74
32
دلار اون موقع چند بوده؟؟؟
نظرات بینندگان