یادداشت‌های علم، یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۵۱: یادداشتی که قرار بود به وزیر مختار آمریکا بدهیم

یادداشت‌های علم، یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۵۱: یادداشتی که قرار بود به وزیر مختار آمریکا بدهیم
یادداشت‌های اسدالله علم: صبح شاهنشاه اسکی تشریف بردند، به این جهت من شرفیاب نشدم.... بعد از ناهار، در منزل به اتفاق فلاح، هک وزیر مختار آمریکا را دیدم و او را راجع به قرارهای نفت [آشنا] brief کردم. فلاح خواست [یادداشتی] aide memoire بدهد. گفتم: صبر کن فردا شاهنشاه ببینند. [یادداشت را] ندادیم.

قسمت بیست و ششم خاطرات میلسپو: در نامه‌ای به مجلس تقاضا کردم خود مجلس امر تخصیص لاستیک را به عهده بگیرد؛ از نامه من به طرز عجیبی استقبال شد، نمایندگان گمان کردند من آنها را دست انداخته‌ام

قسمت بیست و ششم خاطرات میلسپو: در نامه‌ای به مجلس تقاضا کردم خود مجلس امر تخصیص لاستیک را به عهده بگیرد؛ از نامه من به طرز عجیبی استقبال شد، نمایندگان گمان کردند من آنها را دست انداخته‌ام
نامه ای به مجلس نوشتم و تقاضا کردم خود مجلس امر تخصیص لاستیک را به عهده بگیرد. ولی از نامه من به طرز عجیبی استقبال شد. نمایندگان گمان کردند که من قصد دست انداختنشان را داشته ام. کمبودهای مداوم و خرابی اتومبیلهای دولتی روابط ما را با مقامات دولتی از دربار و نخست وزیر گرفته تا پائین به تلاطم درآورد.

یادداشت‌های علم، شنبه ۲۵ آذر ۱۳۵۱: روزنامه‌های سوئیس خبر بی‌گناهی امیر هوشنگ [دولو] را نوشته‌اند

یادداشت‌های علم، شنبه ۲۵ آذر ۱۳۵۱: روزنامه‌های سوئیس خبر بی‌گناهی امیر هوشنگ [دولو] را نوشته‌اند
یادداشت‌های اسدالله علم: صبح شرفیاب شدم. روزنامه‌های سویس را که خبر بی‌گناهی امیر هوشنگ را نوشته‌اند، تقدیم کردم. عرض کردم: صبح نخست وزیر تلفن می‌کرد و از این نتیجه به من تبریک می‌داد و می‌گفت حالا باید بهره برداری کرد و در دنیا گفت که روی دشمنی با ما این حرف‌ها زده شده بود. خندۀ معنی داری فرمودند. بعد، اوّل فرمودند: بگو دست شما درد نکند -، چون اول کار احساس کرده بودند که نخست وزیر از این پیش آمد خوشحال است. بعد فرمودند. بگو این مطلب اهمیتی نداشت و ندارد که ما خودمان را به آن آلوده کنیم. بعد فرمودند: این مطلب را که... [گفتی بعد اضافه کن]که البته در اول کار یک عده دستپاچه شده بودند.

قسمت بیست و پنجم خاطرات میلسپو: در مقابل اعتراض چای‌کاران، اجازه دادیم محصول خود را آزادانه بفروشند؛ قصد ما این بود که تجارت چای را آزاد کنیم، بدون اینکه صنعت داخلی را نابود کرده باشیم

قسمت بیست و پنجم خاطرات میلسپو: در مقابل اعتراض چای‌کاران، اجازه دادیم محصول خود را آزادانه بفروشند؛ قصد ما این بود که تجارت چای را آزاد کنیم، بدون اینکه صنعت داخلی را نابود کرده باشیم
چای‌کاران ایرانی که شدیداً از جانب نمایندگانشان در مجلس حمایت می‌شدند - یکی دو نفر از نمایندگان منافعی در این صنعت داشتند - تقاضا کردند که یا ما سوبسید آنها را افزایش بدهیم، یا ورود چای خارجی را منع کنیم. آنچه ما کردیم این بود که به چایکاران ایرانی اجازه دادیم چای را آزادانه در بازار بفروشند و از وارد کنندگان خواستیم که مقداری از محصول داخلی را در مقابل حق حق وارد کردن چای خارجی بخرند. با این ترتیب قصد ما این بود که تجارت را تا جایی که می‌توانیم آزاد کنیم بدون آنکه صنعت داخلی را نابود کرده باشیم.

یادداشت‌های علم، جمعه ۲۴ آذر ۱۳۵۱: وقتی درباره گوسفندداری در سرخس، طرح خودم را عرض کردم، شاه گفت «اول ببین رودخانه تجن را روس‌ها و افغان‌ها منحرف نمی‌کنند، بعد آن را اجرا کن»

یادداشت‌های علم، جمعه ۲۴ آذر ۱۳۵۱: وقتی درباره گوسفندداری در سرخس، طرح خودم را عرض کردم، شاه گفت «اول ببین رودخانه تجن را روس‌ها و افغان‌ها منحرف نمی‌کنند، بعد آن را اجرا کن»
یادداشت‌های اسدالله علم: وقتی راجع به گوسفند داری در سرخس برای پانصد هزار گوسفند طرح خودم را به عرض رساندم، فرمودند: اول ببین آیا رودخانه تجن را روس‌ها و افغان‌ها منحرف نمی‌کنند، بعد این طرح را اجرا کن. برو کاملاً تحقیق کن. راجع به نفت فرمودند: میدانی چه میگویم؟

قسمت بیست و چهارم خاطرات میلسپو: پیشنهاد کردیم تجارت را به مؤسسات خصوصی بازگردانند، ولی دشواری‌های عظیمی راه هرگونه انتقال سریع از رژیم انحصارات دولتی به آزادی تجارت را سد کرده بود

قسمت بیست و چهارم خاطرات میلسپو: پیشنهاد کردیم تجارت را به مؤسسات خصوصی بازگردانند، ولی دشواری‌های عظیمی راه هرگونه انتقال سریع از رژیم انحصارات دولتی به آزادی تجارت را سد کرده بود
یشنهاد کردیم هر چه زودتر و سریع‌تر تجارت را به مؤسسات خصوصی بازگردانند. ولی دشواری‌های عظیمی راه هرگونه انتقال سریع از رژیم انحصارات دولتی به آزادی تجارت را سد کرده بود، بخصوص که این وضع در یک کشور شرقی در دوران اضطراری جنگ و در برابر تقاضا‌های روسیه توتالیتر در مورد تجارت پایاپای اتفاق می‌افتاد.

یادداشت‌های علم، پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۵۱: شاه می‌خواهد به کلی مسأله قرارداد‌ها و امتیازات نفتی را براندازد؛ این کار دنیا را به هم می‌ریزد

یادداشت‌های علم، پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۵۱: شاه می‌خواهد به کلی مسأله قرارداد‌ها و امتیازات نفتی را براندازد؛ این کار دنیا را به هم می‌ریزد
یادداشت‌های اسدالله علم: نفتی‌ها شرفیاب شدند، جلسه سه ساعته در حضور شاهنشاه داشتند. شاهنشاه می‌خواهند به کلی مسأله قرارداد‌ها و امتیازات نفتی را براندازند، یعنی ما فروشنده و آنها خریدار بشوند و بس. قدم انقلابی عجیبی است. دنیا را به هم میریزد.

قسمت بیست و سوم خاطرات میلسپو: وزارت دادگستری و شهربانی به توطئه کنندگان پیوسته بودند و برای ناراحت کردن و بی اعتبار ساختن ما از حدود وظایفشان فراتر می‌رفتند

قسمت بیست و سوم خاطرات میلسپو: وزارت دادگستری و شهربانی به توطئه کنندگان پیوسته بودند و برای ناراحت کردن و بی اعتبار ساختن ما از حدود وظایفشان فراتر می‌رفتند
بدبختانه در تهران بیش از هر جای دیگری با دشواری مواجه بودیم. در اینجا نادرستی، اشکال تراشی، دسیسه و تبلیغات به بی ن وضع رسیده بود. نخست وزیر و وزیران از ما پشتیبانی ناچیزی می‌کردند در حالیکه وزارت دادگستری و شهربانی به توطئه کنندگان پیوسته بودند و برای ناراحت کردن و بی اعتبار ساختن ما از حدود وظایفشان فراتر می رفتند. گروههای مختلف سرمایه داران ایرانی و دوستانشان در مجلس ابتدا فشار آوردند که برنامه اضطراری خود را در مورد حمل و نقل و تأمین و توزیع کالاها به آنان واگذار کنیم.

یادداشت‌های علم، چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۵۱: سفیر انگلیس هر چه پرسید گفتم «نمی دانم»؛ خندید

یادداشت‌های علم، چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۵۱: سفیر انگلیس هر چه پرسید گفتم «نمی دانم»؛ خندید
یادداشت‌های اسدالله علم: گفتم امریه از شاهنشاه دارم که با شما صحبت کنم و آن این است که یاغیان ظفار به این طرف مسقط رو به روی بندرعباس رسیده اند. یک عده ۲۵۰ نفری آن جا هستند و این گزارش ژنرال انگلیسی است که اکنون مشاور سلطان مسقط و عمان است. خیلی تعجب کرد. گفتم: به هر حال شاهنشاه می فرمایند اگر این خبر درست باشد و سلطان از ما بخواهد، ما فوری با عده زیاد آن جا می رویم و به کلی ریشۀ آنها را می‌کنیم. این کار را نمی‌شود تحمل کرد. بعد پرسید: عمر سقاف این جا چه کار داشت؟ گفتم: نمی‌دانم. خندید. گفت: شنیده ام حرف زیاد زده است، ولی بی موضوع. گفتم: نمی‌دانم گفت: فارلند چرا عوض شد. گفتم: نمی‌دانم. گفت: جانشین او نمی‌دانی کیست؟ گفتم: نمی‌دانم.

قسمت بیست و دوم خاطرات میلسپو: به ناچار به مجلس امتیازاتی دادیم و جلو تصویب قوانینی را گرفتیم که ممکن بود به عواقب مصیبت باری منتهی شود

قسمت بیست و دوم خاطرات میلسپو: به ناچار به مجلس امتیازاتی دادیم و جلو تصویب قوانینی را گرفتیم که ممکن بود به عواقب مصیبت باری منتهی شود
بی حوصلگی و هیجان بر جلسات مجلس حکم فرمایی می‌کرد. ما که مایل بودیم اصل حفظ اسرار اداری را که در قانون اختیارات قید شده بود، رعایت کنیم به ناچار امتیازاتی دادیم و بدین سان جلو تصویب قوانینی را گرفتیم که اگر شروع میشد، ممکن بود به عواقب مصیبت باری منتهی شود.