arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۴۱۳۶۸۵
تاریخ انتشار: ۰۲ : ۱۶ - ۲۳ خرداد ۱۳۹۷

آیت‌الله قائم‌مقامی: دين نبايد جايگزين يا ضداخلاق شود، «امر به معروف دستوری» نتيجه عكس دارد

'عمل به معروف و خوبی‌ها' به خودی خود یک عمل اخلاقی به معنای نیکی انسان به دیگران است؛ اما 'امر به معروف' یک رفتار اجتماعی است. در قرآن امر، لزوما معنای آمریت ندارد بلکه به مفهوم یک موضوع مهم و شایسته توجه و اهتمام است؛ مثلا وقتی ما از امر کشورداری یا امر دینداری یا امور زندگی صحبت می‌کنیم یعنی اهمیت آن را نسبت به سایر موضوعات یادآور می‌شویم. امر به معروف نیز به معنای تبیین و روشنگری نسبت به اهمیت و درستی معروف و ارزش‌های اخلاقی و هنجارهای عقلانی برای دیگران است و به همین دلیل است که در مباحث فقه نیز شرط «احتمال تأثیر»، جزو ضروریات آن شمرده شده است چراکه یک امر به معروف یک امر اجتماعی است و در امور اجتماعی هم چنانکه گفتیم شرایط تفاهم پذیری و امکان اثرگذاری لازم است. ما برای آنکه یک هنجار و ارزش اخلاقی را تبدیل به رفتار اجتماعی کنیم باید آن را بگونه ای فهم پذیر که قابلیت پذیرش عقلانی را در مخاطبان داشته باشد، معرفی کنیم و شکل کامل این معرفی و ابلاغ ، همان وظیفه پیامبران است.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

دين نبايد جايگزين يا ضداخلاق شود، امر به معروف امری، نتيجه عكس دارد

آیت‌الله سیدعباس قائم‌مقامی در سلسله جلسات درس گفتار ماه مبارک رمضان، نسبت دین و اخلاق را رابطه‌ای مکمل و در طول یکدیگر دانسته و ارائه هر تصویر دیگر از این نسبت را مغایر با فلسفه بعثت و هدف دین عنوان کرد.

قائم‌مقامی، اخلاق را علمی دانست که به حوزه ارتباطات انسان‌ها با یکدیگر مربوط می‌شود و توضیح داد: اخلاق، ارزش‌ها و هنجارهایی است که ماهیتی عقلانی داشته و ریشه در ذات انسان دارد و لذا پیشادینی محسوب می‌شود. اخلاق ضمن آنکه مبادی برانگیزنده آن درونی است و به صفات انسان بازمی‌گردد اما چون «در نسبت با دیگران» معنا پیدا می‌کند، داوری در مورد نیک و بد و حسن و قبح اخلاقی متناسب با موضوعات مختلف برعهده عقل جمعی و عرف جامعه انسانی است.

وی با بیان اینکه «عمل اخلاقی، عملی است که فطرت، وجدان و خرد جمعی انسان‌ها آن را تأیید و تحسین می‌کند»، افزود: رفتار ضداخلاقی، رفتاری است که نوع انسان‌ها آن را مردود، غیرشایسته و مذموم می‌شمارند. صداقت، عدالت، کمک به همنوع، یکرویی، بخشش، پاکدامنی و ادب از جمله رفتارهای اخلاقی هستند و ظلم، دروغگویی، بخل، حسد و بی‌ادبی از رفتارهای ضداخلاقی هستند که در همه جوامع انسانی، فارغ از نوع دین و مذهب آنها، مذموم و مطرود هستند. این فطرت انسانی است که عمل اخلاقی را دوست می‌دارد و از رفتار ضداخلاقی بیزار است.

این استاد حوزه و دانشگاه با طرح این پرسش که «رابطه دین و به صورت خاص، اسلام با اخلاق چیست؟ و آیا دین و اخلاق در عرض هم و جانشین یکدیگر محسوب می‌شوند یا در طول هم و مکمل یکدیگر هستند؟»، گفت: انسان‌های بسیاری را در جامعه خود و سایر جوامع سراغ داریم که رفتارهای اخلاقی دارند ولی به عنوان 'دیندار' به مفهوم رایج آن شناخته نمی‌شوند و افرادی نیز وجود دارند که ظاهرا اعتقادات دینی سختی دارند اما بسا از ابتدایی‌ترین اصول و معیارهای اخلاقی به دورند و فراوان از آنها رفتار غیراخلاقی سر می‌زند. آیا چنین نمونه هایی می‌تواند نشانه ناسازگاری دین و اخلاق باشد؟

قائم‌مقامی با یادآوری اینکه هرگونه پاسخ به این پرسش ، در واقع تعیین کننده نسبت دین و اخلاق است اظهار داشت بر همین اساس در برابر پرسش فوق، سه نوع پاسخ وجود دارد: پاسخ اول، دین و اخلاق را بدون رابطه مستقیم و دو مقوله مستقل از یکدیگر معرفی می‌کند. تفسیری از دین که در جوامع غربی ارائه می‌شود، نمونه‌ای از این پاسخ است. رویکرد کاملا فردی و سکولار به دین و اخلاق به این معناست که اساسا این دو هیچ ارتباطی با هم ندارند و دین چون ماهیتا شخصی است پس غیر اخلاقی است .یعنی نه می توان آن رااخلاقی دانست و نه ضداخلاقی؛ لذا 'غیراخلاقی' به معنای ضداخلاقی نیست بلکه به معنای آن است که اساسا چون دین کاملا شخصی است ، نه اخلاق به حوزه دین ارتباطی دارد و نه دین اصلا به حوزه اخلاق ربطی دارد. چراکه اخلاق 'رفتار فرد در نسبت با دیگران' است و از این جهت شأن اجتماعی دارد و چون دین «در نسبت با دیگران» قرار ندارد هر عملی که بر اساس باورهای دینی شکل می‌گیرد، فاقد شأنیت اتصاف به اخلاقی یا ضداخلاقی بودن است. در این نگاه، رفتارهای دینی نه اخلاقی است و نه ضداخلاقی، بلکه کاملا فردی و شخصی است و اثر آن به خود شخص بازمی‌گرد. زمانی که دین امری غیراخلاقی تلقی شود، یعنی رفتار دینی و اعتقادات دینی فرد مؤمن، اثری در رفتار و ارتباط او با دیگر افراد جامعه ندارد و بلکه صرفا به عواطف و احساسات شخصی خودش مربوط است.این عمدتا همان تلقی ای از دین است که در جوامع سکولار شاهد هستیم.

نوع دوم رابطه‌ای که می‌توان میان دین و اخلاق تصور کرد، رابطه‌‌ای است که دین بعنوان جایگزین اخلاق معرفی می‌شود و بسیاری از نظریه‌پردازان سنتی دین چنین رویکردی دارند. در این نگاه، اخلاق امری اعتباری و فاقد ارزش ذاتی است. بنابراین با وجود دین، دیگر نیازی به اخلاق مستقل از دین وجود ندارد و در ذیل اعتقادات و باورهای دینی نوعی اخلاق تولید می‌شود که ممکن است در مواردی با اخلاق عام و رایج انسانی مغایرت داشته باشد. در این نوع اخلاق دینی، ممکن است در مواردی همان خشونت و بی‌رحمی ای که در اخلاق مذموم شمرده می شود و فاقد توجیه بین الاذهانی است ، بر مبنای توجیهاتی که دینی تلقی می شودنه تنها تأیید بلکه به عنوان یک وظیفه به آن توصیه شود؛ مثلا عدل که از نظر اخلاقی یک ارزش مطلق ، عام و بی قید و شرط بشمار می آید و به تعبیر قرآن کریم اساسا معیار عدالت در نسبت با دشمنان سنجیده می شود نه دوستان و همکیشان ، اما از نگاه این افراد که دین را بر اخلاق مقدم می دارند، ظلم، عدم رعایت انصاف و عدالت با گروه‌ها و اصنافی از مردم که ناهمکیش می باشند، در صورتی که مصالح و مقاصد خاص دینی اقتضا کند، مورد تأیید و توصیه باشد و در یک رویکرد کلی تر اگر هدف مقدس و دینی باشد ، برای رسیدن به آن از وسایط و ابزار غیر اخلاقی می توان بهره گرفت.چنانکه در یک نمونه مشخص و مشهور آن، به استناد فهم خود از برخی روایات دینی، دشنام دادن و تهمت زدن به ناهمکیشان و دگر اندیشان را جایز بلکه واجب می پندارند.

وی با اشاره به اینکه «این نوع نگاه به دین، قطع نظر از هرگونه داوری نسبت به درستی یا نادرستی آن، به وضوح دین را تبدیل به فرقه می‌کند»، ادامه داد: فرقه یعنی جریانی که به دلیل فقدان منطق بیرونی و عناصر بین الاذهانی، قابل دفاع عقلانی در نگاه دیگران نیست و فقط برای پیروان و ارادتمندان خود قابل توجیه و پذیرش است، یعنی تمام گزازه ها و آموزه‌های دینی عمدتا به 'شرط ایمان' قابل فهم، پذیرش و عمل است و ایمان نیز امری قلبی، موهبتی و استدلال ناپذیر است. در این دیدگاه، بسا در مواردی به اقتضای وظیفه دینی باید ضداخلاقی عمل کرد، از آن رو که اخلاق متعارف و رایج انسانی را حذف و دین را جایگزین آن کرده است.

قائم‌مقامی، نگاه سوم به رابطه دین و اخلاق را نگاه مکملی خواند و گفت: در این نوع نگاه دین و اخلاق در طول یکدیگر هستند. نه تنها دین برای برانداختن اخلاق و جایگزین شدن آن نیامده است بلکه از اهداف اصلی آن، پرورش، تکمیل و ارتقای امراخلاقی است. همانگونه که پیامبر(ص) فرمودند که من برای اتمام و تکمیل مکارم اخلاق مبعوث شدم.

وی اضافه کرد: ارزش‌های اخلاقی نظیر صداقت، مدارا و کمک به همنوع، گرچه در نسبت با دیگران و جامعه قرار دارد ولی به خودی خود جنبه فردی دارند یعنی مبتنی بر فاعلیت فرد در نسبت با دیگران شکل می‌گیرد. اما هدف اسلام این است که نه تنها رفتار فرد در نسبت با دیگران از نظر بن مایه های اخلاقی تقویت شود بلکه رفتارهای اخلاقی به یک امر اجتماعی و رفتار جمعی در جامعه تبدیل شود. بنابر این 'متممات مکارم اخلاقی' که پیامبر ختمی به عنوان یک دستاورد وحیانی و انحصاری در روابط انسانی از آن سخن می گوید، با حفظ دقیق و کامل همه معیارهای اخلاق انسانی می‌کوشد تا با تزکیه افراد در پرتوی ایمان به خدا، قدرت درونی آنان را بر تولید خیر و نیکی نسبت به دیگران افزایش دهد. اگر تا پیش از ایمان دینی، به اتکای وجدان اخلاقی به نیازمندان کمک می‌کرد، تربیت دینی به او می آموزد که دیگران را بر خود مقدم بدار و از آنچه که که خود دوست داری به آنها انفاق کن! اگر پیشتر بر اساس حکم اخلاقی به هیچکس ظلم نمی کرد، اقتضای اخلاق مومنانه این است که انسانها به دلیل برخورداری از روح یگانه انسانی، نه فقط نباید به یکدیگر ظلم کنند بلکه باید یکدیگر را فارغ از هرگونه فکر و عقیده‌ای، بسان جان خود عزیز بدارند و بالاترین درجه‌های نیکی را نثار هم کنند.

این استاد حوزه و دانشگاه، با تفکیک میان سه مفهوم «امر اخلاقی»، «امر اجتماعی» و «امر سیاسی» گفت: امر اخلاقی آن عمل نیک یا بدی است که فرد در نسبت با دیگران انجام می‌دهد و فاعلیت با فرد است گرچه قضاوت و داوری در مورد 'نیک و بد' با دیگران یعنی عرف عقلانی است. ولی در امر اجتماعی، صرفا فرد یا افراد خاص در انجام آن فاعلیت ندارند بلکه چون عمل فرد در مقام تخاطب و مخاطبه با دیگران است، آن دیگران نیز نوعی مشارکت و فاعلیت در آن دارند. اینکه ما در مورد موضوعات مختلف و از جمله نیکی‌ها با دیگر افراد جامعه سخن بگوییم و سعی در ارائه مفهوم بین الاذهانی از آنها داشته باشیم، همین مخاطبه و روشنگری، «فعل اجتماعی» است و باید بگونه‌ای انجام شود که قابل درک و پذیرش برای دیگران باشد و لذا فقط کسانی حق دارند فاعل امر اجتماعی باشند که از «زبان و شرایط لازم برای ارایه و قدرت ایجادارتباط تفاهمی با دیگران» برخوردار باشند و گرنه چنین حقی ندارند. بر همین اساس چون وظیف اصلی پیامبر روشنگری و ابلاغ که یک امر اجتماعی است می باشد، اولین درخواست جناب موسی(ع) از خداوند در مواجهه و گفتگو با فرعون همراهی برادرش بود به این دلیل که زبانی گویا و روشنگر داشت(هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ. قصص/34) و خداوند نیز به آنها دستور داد تا با فرعون بگونه ای سخن بگویند که امکان برانگیختن فهم و پذیرش را در او داشته باشد.(فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّیِّنًا لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَی. طه/44)

مثلا 'عمل به معروف و خوبی‌ها' به خودی خود یک عمل اخلاقی به معنای نیکی انسان به دیگران است؛ اما 'امر به معروف' یک رفتار اجتماعی است. در قرآن امر، لزوما معنای آمریت ندارد بلکه به مفهوم یک موضوع مهم و شایسته توجه و اهتمام است؛ مثلا وقتی ما از امر کشورداری یا امر دینداری یا امور زندگی صحبت می‌کنیم یعنی اهمیت آن را نسبت به سایر موضوعات یادآور می‌شویم. امر به معروف نیز به معنای تبیین و روشنگری نسبت به اهمیت و درستی معروف و ارزش‌های اخلاقی و هنجارهای عقلانی برای دیگران است و به همین دلیل است که در مباحث فقه نیز شرط «احتمال تأثیر»، جزو ضروریات آن شمرده شده است چراکه یک امر به معروف یک امر اجتماعی است و در امور اجتماعی هم چنانکه گفتیم شرایط تفاهم پذیری و امکان اثرگذاری لازم است. ما برای آنکه یک هنجار و ارزش اخلاقی را تبدیل به رفتار اجتماعی کنیم باید آن را بگونه ای فهم پذیر که قابلیت پذیرش عقلانی را در مخاطبان داشته باشد، معرفی کنیم و شکل کامل این معرفی و ابلاغ ، همان وظیفه پیامبران است.

و اما «امر سیاسی» کنش‌ها و رفتارهایی است که فاعل آن دیگر فرد و افراد خاص نیستند بلکه «عموم مردم جامعه» هستند. بنابراین همه اموری که مبتنی بر فاعلیت مشارکتی و جمعی است از ملاک امر سیاسی برخوردارند. امر اجتماعی می تواند مقدمه امر سیاسی قرار گیرد ولی هرگز نمی تواند جایگزین آن شود. چنانکه قرآن ابتدا از ابلاغ پیام الهی توسط پیامبران سخن می گوید، آنگاه نتیجه و غایت مطلوبی که برای فعالیت آنان در نظر دارد برانگیخته شدن فاعلیت عمومی جامعه نسبت به تحقق عدل و نیکی‌ها می‌باشد: «لَقَد أَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّناتِ وَأَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتابَ وَالمیزانَ لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ . حدید 25 »

در این آیه اقامه قسط به عنوان هدف پیامبران محسوب شده است اما به صراحت می گوید این اقامه، توسط شخص پیامبران نیست بلکه اقامه قسط فعل عمومی مردم است نه فعل فرد و شخص پیامبران. مردم باید خود برای برپاداشتن قسط و اجرای عدالت، اقناع و برانگیخته شوند و فاعلیت در این مرحله با مردم است نه با پیامبران چراکه اقامه قسط، یک امر سیاسی است و امر سیاسی ماهیتی صد در صد دمکراتیک دارد و مشروط به فاعلیت و مشارکت جمعی است. پیامبران تنها رسالت ابلاغ، معرفی و آگاهی‌بخشی که امری اجتماعی است را دارند(وَمَا عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ . نور/54) و چون وظیفه اصلی انان در محدوده امر اجتماعی است و امر اجتماعی مشروط بر برخورداری از زبان تفاهمی و روشنگر است، پیامبران به هدایت خداوند در بالاترین حد برخورداری از این زبان برخوردارند و لذا در قران عمل ایشان را 'بلاغ مبین (روشنگری کامل)' می‌نامد. آنگاه وقتی که جامعه متأثر از روشنگری‌ها، به دین، عدالت و نیکی‌ها روی بیاورد و نسبت به آن إقناع شود، معطوف به فاعلیت و انتخابگری عمومی مردم، قسط که بالاترین شکل عدالت و نیکی است اقامه می‌شود. و با همین منطق در ادامه آیه شریفه 'قدرت نظامی' را نیز یک 'قدرت مردمی' که برآمده از همین فاعلیت جمعی و دمکراتیک است می‎داند که می‌تواند به تحقق و اجرایی شدن اراده و خواست مردم و تأمین مصالح و منافع عمومی کمک می‌کند:« وَأَنزَلنَا الحَدیدَ فیهِ بَأسٌ شَدیدٌ وَمَنافِعُ لِلنّاس ».

نظرات بینندگان