arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۴۸۱۵
تعداد نظرات: ۳۸ نظر
تاریخ انتشار: ۴۲ : ۲۲ - ۱۹ اسفند ۱۳۹۰

سیمین دیگر دلبسته خانه قدیمی‌اش در «بن‌بست ارض» نیست+تصاویر

کوچه سماوات، بن بست ارض. خانه دانشور و آل احمد هم مثل خود آنهاست؛ آسمانی و در زمین مانده. خشت به خشت آجر به آجر؛ همان است که باید باشد.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

کوچه سماوات. بن بست ارض. خانه دانشور و آل احمد هم مثل خود آنهاست. آسمانی و در زمین مانده. خشت به خشت آجر به آجر؛ همان است که باید باشد. شاید صاحبخانه در این سال‌ها عمد داشته که داخل خانه‌اش هم بوی قدیم را بدهد که اگر خشت به خشت خانه را جلال با دست خودش چید و بالا برد بعد از او هم خانه همان خانه است که باید باشد؛ خانه سیمین و جلال.

به گزارش انتخاب به نقل از مهر، در قهوه‌ای رنگ خانه را می‌گفتند از همان روزی که ساخته شده دست نزده‌اند. دری چوبی با دو قاب شیشه بالای آن. وارد که می‌شوی، کفش‌هایت را که در می‌آوری، بر سر در خانه یک قاب کوچک چوبی است؛ خاک گرفته و قدیمی. به خط درشت نوشته شده: «بسم الله االرحمن الرحیم»

اینجا خانه جلال و سیمین است؛ همان جا که یکی می‌گفت سیداحمد خمینی شبی از شب‌ها در آن را می‌کوبد و به صاحبش می‌گوید: «آقا» سلام رساندند و گفتند، نسخه‌ای از «غرب زدگی‌»تان را بدهید که در قم به شکلی منتشرش کنیم.

شلوغ نیست. چند نفر از بستگان و یک مقام دولتی و من ِ خبرنگار. و دلم که چگونه پا به خلوت خانه بگذارم. خانه جلال و سیمین قدیمی‌تر از آن است که فکرش را بشود کرد. بستگان می‌گویند اصرار سیمین بوده که خانه همان باشد که جلال چید. تنها این اواخر که دیگر نمی‌توانست راه برود، تخت استراحتش را از بالاخانه به پایین آوردند.

بالاخانه که می‌گویم، اتاقی است قدیمی با یک تخت و دستگاه پخش موسیقی جلال و سیمین؛ همان دستگان پخش گرام قدیمی.

بالاخانه که می‌گویم، پنجره‌ای است که جلال از آن حیاط را می‌دید و می‌نوشت. بالا که می‌گویم همان اتاقی است که سیمین میز تحریرش در سه کنج ورودی آن است با کیف کار قدیمی و عکس پدرش روی آن.

صدایی از پایین می‌آید، گوش تیز می‌کنم. صاحب صدا می‌گوید: سیمین «غروب جلال» را نوشت، اما معلوم نیست غروب سیمین را چه کسی می‌نویسد!

صندلی خالی

علی خلاقی، خود را همسر خواهرزاده دانشور معرفی می‌کند. از او درباره آخرین روزهای دانشور که می‌پرسم، می‌گوید: سیمین یک شخصیت فرهنگی است. قبل از همه باید این را بگویم. یعنی نباید او را به کسی سنجاق کرد. از سیاست به دور بود، اما سیاست داشت.

او به صندلی خالی سیمین اشاره می‌کند و می‌گوید: این صندلی آخرین جایی است که سیمین روی آن نشسته بود. یادم هست دکتر مسعود جعفری به دیدن ایشان آمده بود. با همان متانت و لبخند همیشگی با ایشان مشاعره می‌کرد.

از او می‌پرسم چه شعری می‌خواند؟ می‌گوید: حافظ را طور ویژه‌ای دوست داشت، اما شعر سپید و نیمایی هم برای او جای خودش را داشت.

از چشم خواهر

عینک دودی به چشمش زده است. یک عصای ساده چوبی هم به دست دارد. گاهی از میهمانان پذیرایی می‌کند. گاهی سرش را روی دستش می‌گذارد و گریه می‌کند.

ویکتوریا دانشور می‌گوید: تا همین چند روز قبل مستخدم به من می‌گفت: تا در خانه را می‌زدند سیمین به من می‌گفت: ویکی آمده است، اما حالا که من هستم دیگر او نیست.

می‌گوید: از پنج سال قبل که او را از بیمارستان به خانه آوردیم، دیگر توان نوشتن نداشت. توان کتاب به دست گرفتن هم. اما از ما می‌خواست که برایش کتاب بخوانیم. بخشی از آنها کتاب‌هایی بود که دوستان و شاگردانش برای او می‌فرستادند و بخشی دیگر هم کتاب‌های جلال.

از جلال که سراغ می‌گیرم، می‌گوید که علاقه سیمین به جلال تا حدی بود که تا لحظه مرگ حلقه ازدواج خودش و حلقه ازدواج جلال را از انگشتانش در نیاورده بود. همین الان هم به دستش است.

ادامه می‌دهد: از جلال زیاد یاد می‌کرد؛ از مبارزات جلال با حکومت زمان خودش. از او زیاد می‌خواند و نوشته‌هایش را بسیار دوست داشت و اغلب از ما می‌خواست برایش بخوانیم.

می‌پرسم: کدامشان را؟

می‌گوید: مدیر مدرسه، نون والقلم و خسی در میقات؛ به ویژه این آخری را خیلی یاد می‌کرد. حتی این اواخر هم که جنجال کتاب «سنگی بر گوری» درست شد، می‌گفت به نظرم این یکی از بهترین کتاب‌های جلال است.

می‌گفت: من شاهکارم را «غروب جلال» می‌دانم نه چیز دیگری.

اتاق

ده و یا یازده پله از کنار آشپزخانه به هم می‌پیچند تا به اتاق مشترک جلال و سیمین برسم. دو گلیم و یک فرش کهنه. یک کتابخانه پر از کتاب و یک میز تحریر و دو تخت بیش از همه نظرت را جلب می‌کند. به سراغ کتابخانه می‌روم. همه هستند. صدایی مرا به خود می‌آورد. نامش پرویز فرجام است و همسر خواهر سیمین.

می‌گوید: این اتاق کار سیمین و جلال بود، اما سیمین روی همین میز کنار در می‌نشست و می‌نوشت و اشاره می‌کند به میزی که در سه کنج اتاق ایستاد. سپید و ساکت.

کیف سیمین کنار عکس پدرش است و یک کتابخانه کوچک بالای آن.

می‌گفت: از زمانی که سیمین دیگر ننوشت، به این اتاق هم نیامد... و تو فکر می‌کنی انگار آنکه نمی‌نویسد به خود اجازه نمی‌دهد به خلوت این اتاق پا بگذارد.

با راهنمایی فرجام به اتاق آل احمد می‌روم؛ به کتابخانه او. به انبوه آثاری که با دستان سیمین و جلال خوانده شده و انبوه آثاری که با دستان آنها برای ترجمه انتخاب شده است و عکس سیمین که در خلوت جلال در بلند‌ترین جای اتاق کنار پنجره به تو لبخند می‌زند.

اتاق خالی نیست. میهمان دارد. بخاری قدیمی و چند پتو و هزار خنزر و پنزر دیگر و فکر می‌کنی کسی نبوده که در این سال‌ها به جای حرف زدن از فلان رمان و فلان کتاب، دستی به سر و روی این کتاب‌ها بکشد.... نگاهشان می‌کنم.... حسرت خواندن خیلی‌هاشان بر دلم.... دستی به شانه من می‌خورد؛ باید برویم.

موسیقی

تنها مستخدم خانه انگار هنوز چیزی را باور ندارد. در کنج آشپزخانه غذایش را می‌پزد؛ مثل هر روز. طبق برنامه. از سیمین می‌پرسم. می‌گوید: نمی‌دانم چه بگویم. از دیروز انگار فراموشی گرفتم. همسرش به کمکش می‌آید و می‌گوید: یکی از علائق خانم، موسیقی بود. به ویژه موسیقی سنتی ایران.

می‌پرسم صدای چه کسی؟ لابد شجریان.

می‌گوید: اوایل بله اما انگار بعد از ماجرای ازدواج دوم شجریان با او قطع ارتباط کرد. این اواخر تنها صدای ایرج بسطامی را گوش می‌داد و خیلی هم دوستش داشت و جدای از آن صدای بنان را؛ البته ترانه‌های قدیمی شیرازی هم که جای خودشان را داشتند.

خانه

زمین خانه را فردی به نام حاج قربانعلی شفیعی وقف می‌کند. گویا بر اساس قوانین آن سال‌ها وزارت فرهنگ قطعه زمین را به صورت طویل‌المدت به جلال می‌دهد و حاصلش می‌شود این خانه.

سیمین هم سال 83 نامه‌ای به میراث فرهنگی می‌نویسد و خانه را به آنها اهدا می‌کند تا ثبت شود و بماند همان طور که در این سال‌ها مانده بود.

از ورثه می‌پرسم. کسی می‌گوید: نمی‌دانیم به ورثه می‌رسد یا نه. گویا چنین چیزی است و صدای دیگر از آن سو می‌گوید: نخیر!

کوچه سماوات

خانه ساکت شده. هیچ کس نیست. تخت سیمین کنار اتاق است. عکس او روی تخت لبخند می‌زند. کنارترش عکس جلال است؛ ساکت و آرام. سرش را به سمت چپ شانه‌اش خم کرده. با موهای سپید و ریش پرپشت. انگار به سیمین نگاه می‌کند و به او می‌خندد.

کوچه سماوات دیگر به بن بست ارض ختم نمی‌شود. اینجا دیگر تنها کوچه سماوات است.

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۳۸
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۳
امین
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۲۳:۱۹ - ۱۳۹۰/۱۲/۱۹
7
285
روحش شاد و یادش گرامی
پاسخ ها
ناشناس
| IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF |
۰۱:۲۵ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۰
منفي براي چي؟
رویا
| IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF |
۱۲:۳۳ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۰
واقعا منفی دیگه چی بود؟
ميرزا قلمدون
| IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF |
۱۳:۴۱ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۰
منفي يعني اينكه من روح روانم بيمار است؟؟؟ منفي يعني اينكه من ايراني نيستم و از مطرح شدن نام مفاخر ملى،فرهنگى و ادبي ايران در هراسم؟؟؟
منفي يعني اينكه من در هزارتوى جهالت گم شده ام و نميتوانم بفهمم كه فرهيخته يعنى چه؟؟؟
منفى يعنى اينكه من در جهل مركب گم شده امو نميفهمم افتخار ملي يعني چه؟؟؟
منفي يعنى اينكه من قدرت تشخيص ندارم و به تصور خود فكر ميكنم ميفهمم ولي نميفهمم؟؟؟
منفى يعنى اينكه من نميدانم و يا اينكه خودم را به كوچه على چپ زده ام و تظاهر ميكنم اطلاع ندارم كه نام سيمين دانشور و همسرش جلال آل احمد به همراه آثارشان در بنياد فرهنگى سازمان ملل متحد ثبت شده و بسيارى از فرهيختگان ادبيات و فرهنگ ساير كشورها آنها را ميشناسند و به چشم ستايشگرانه به آنها مينگرند كه من تحمل اينگونه نگاه كردن كه باعث افتخار تمام ايرانيان است را ندارم؟؟؟
منفى يعنى اينكه اگر آن دو زنده بودند، به حدى آزارشان ميدادم كه نويسندگي و مايه مباهات و افتخار ملى بودن يادشان برود؟؟؟
منفي يعنى من وامثال من اصلا هيچ دچيز را نميفهميم و...
مهدی79
| IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF |
۱۶:۰۸ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۰
کسانی به پیام تسلیت به این بزرگوار منفی داده اند احتمالاً چیزی به نام شعور ندارند
ناشناس
| IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF |
۲۰:۲۲ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۰
بعضی ها بیمارند عزیزم...
ناشناس
| IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF |
۲۰:۴۴ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۰
ای بابا نیگا کن اینجا هم منفی دادن.
ناشناس
| IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF |
۲۲:۰۶ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۰
بنده نیز مثبت داده ام .

اما عزیز مستبد آیا تحمل دو درصد مخالف را نداری ؟
علی
| IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF |
۰۷:۴۳ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۱
خدا رحمتشون کنه واقعا حیف !!!!!!!!!!!!!!!!
کاش جای این گلها .....................
محمد
| IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF |
۱۱:۱۱ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۱
جناب میرزا قلمدون مدتها بود که میخواستم در مورد این بیمارانی که به هر چیزی که نام و افتخار ایران در دنیاست منفی میدهند چیزی بنویسم که نوشته شما دلم را خنک کرد.بسیار ممنونم از متن زیبایتان.
مهدی79
| IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF |
۱۲:۲۲ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۱
ناشناس محترم
مخالف داریم تا مخالف.این پیام تسلیت کجاش مخالفت داره؟
باران
| IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF |
۱۵:۵۰ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۱
آخه مخالفت با چی ؟؟؟با کی منفی دادن معنی نداره؟؟اونی که منفی میده نا آگاهه و کار میرزا قلمدون مستبدانه نیست آگاه کردن اون 2% هستش که میگی پس ازش باید سپاسگزار باشیم نه بازم بازم بازم لقب بچسپونسیم به اینو اون اما غافل از اینکه نمک خودش گندیده است و طرف خبر نداره و یا شاید هم خبر داره
آرمین 23
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۲۳:۲۰ - ۱۳۹۰/۱۲/۱۹
3
201
یک فاتحه , به اندازه همه بزرگی اش..
پاسخ ها
مهدی79
| IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF |
۱۶:۰۹ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۰
جواب اینهایی که منفی دادن رو اون بالا دادم
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۲۳:۴۹ - ۱۳۹۰/۱۲/۱۹
0
121
من که تصمیم گرفتم حتماسوشون را کامل بخونم البته تکه هاییش را خوندم زیبابود
پاسخ ها
ناشناس
| IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF |
۱۳:۴۸ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۰
من چندین بار خوانده ام. خیلی زیباست. توصیه میکنم حتما بخوانید. انگار که سیمین تمام عشقش به جلال آل احمد را در وجود زری در این کتاب خلاصه کرده است.
محمد
| IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF |
۱۱:۰۷ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۱
من این کتاب رو حدود 25 سال پیش خوندم ولی هنوز داستان عشق زری و یوسف تو ذهنم موندگاره.
آرش
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۱:۱۶ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۰
1
141
خدایش خانم دانشور و آل احمد را بیامرزد. تالیفات و نیز ترجمه هایشان که به یادگار مانده اند بی نظیر و جاودانه است
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۸:۰۳ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۰
0
0
هرگز نمیرد آنکه زنده شد دلش به عشق
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۰:۱۲ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۰
0
0
وای چقدر با خوندن این گزارش و دیدن عکس ها دلم گرفت. خدا روحشون رو غرق شادی کنه. بی نهایت غم انگیزه که انسان بتدریج در طول زندگی عزیزانش رو از دست میده و در نهایت خودش از خاطراتش و دلبستگیهاش جدا می شه و به ابدیت می پیونده...
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۰:۱۴ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۰
0
0
رنج بسيار ببايد پدر پير فلك را / تا دگر مادر گيتي چو تو فرزند بزايد
کاوس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۱:۰۲ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۰
0
0
درود فراوان بر روان بزرگ زن نویسنده و ترزبان نویس چیره دست ایران. پروردگار مهربان او را بیامرزد و از او درخواست شکیبایی برای خانواده گرامیش داشته و با آنها همدردی می کنم.
نوید
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۱:۱۶ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۰
0
0
همیشه بهترین ها بی آنکه بدانیم از میان ما میزوند.روحش قرین افلاک.
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۱:۴۲ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۰
0
14
سووشون عالیست!!! همتا ندارد.
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۲:۳۲ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۰
0
7
آخ من یه ماهه شروع کردم دارم سووشون رو میخونم ولی هنوز تمومش نکردم
محمود
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۳:۴۶ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۰
0
5
آیا خانم دانشور بچه ای نداشتند.
علي
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۳:۵۹ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۰
0
9
كساني كه مي خواهند مدير باشند اولين قدم خواندن مدير مدرسه آل احمد است
خدا هر دوي اين عزيزيان را رحمت كند
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۴:۵۸ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۰
0
12
دلم گرفت.
مهدی79
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۶:۱۱ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۰
0
11
ای کاش این خانه به یاد این دو بزرگوار تا ابد باقی بماند.خدا رحمتشان کند
یوسف
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۶:۲۶ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۰
0
7
گاهی پیش خودم فکر می کنم،
زندگی باید کرد ...
باید برخاست ... باید بلند شد ... و پنجره ها را گشود ...
برای جاویدان شدن ...

روحِ هنرمند و لطیفش شاد ...
نوید
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۹:۲۱ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۰
3
8
چه دلیلی داردیک علاقه مند به موسیقی سنتی صدای شجریان را به خاطر ازدواج دوم او کنار بگزارد آیا اگر جلال زن دومی داشت نون و القلم و سووشون خواندنی نبودند آیا بهتر نیست آثار هنر مندان را از زندگی شخصیشان سوا کنیم .
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۲۲:۰۸ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۰
0
12
يادجلال اهل قلم وسيمين دانشور گراميباد
محمد
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۱:۱۴ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۱
0
0
این خانه ها نویسنده و شاعر و آهنگساز و نقاش و خطاط و ... پرورش میداند اما آپارتمان های 40 یا 50 یا 60 متری میخواهند چی تحویل این جامعه بشدت بحران زده دهند.
ایرین
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۱:۲۷ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۱
0
0
خدایش بیامرزد . او زن نمونه ای بود . من کتاب سووشون و مدیر مدیر مدرسه و خسی درمیقات و چند کتاب . . .را خوانده بودم . یادشان گرامی باد .
محمدحسن اسایش
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۴:۳۷ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۱
0
0
قدر زر زرگربداندقدر گوهر گوهری----از سال1354 شمسی که دانشجوی سال اولودوم دانشگاه تربیتمعلم تهران بودم باآثار مرحوم جلال احمد آشنا شدم وبمرور بسیاری از آثار آل احمد را بارها مطالعهکردم ولذت بردم وتجربه اندوختموباکتاب سو وشون هم اشنا شدم وکامل مطاله اش کردم وبسیار لذتبخش ومفید بود واکنون هم سالهاست که این آثارزینت بخش کتابخانه یشخصی من است اگر چه دیگر فرصتی برای مطالعه پیش نمی آیدلیکن هر کس از اقوام ودوستان به خانه ی ما میآید واهل مطالعه است یکراست بسراغ کتاب های مرحوم جلال احمد می رود واز آن توشه بر میگیرد.این دو بزرگوار انسانهای فرهیخته وبی نظیری بودند که کمتر همتای آنها راخواهیم یافت.از خداوند بزرگ برای هردو بزرگوارطلب رحمت ومغفرت میکنم وبرای باز ماندگان وداغداران صبر جمیل واجر جزیل مسئلت دارم وامیدوارم هردو در تاقهای بهشت برین ازنعمتهای بهشتی برخوردار باشند.یاد هردوروانشاد گرامی باد.خدای شان رحمت کناد.آمین یارب العالمین.
باران
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۶:۰۲ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۱
0
0
خدا رحمتش کنه یکی از گل های فرهنگی این سرزمین هستند که هیچ وقت یادشون از خاطره ها محو نمیشه
اسم کوچه شون هم چه جالب بوده انکار تو این موضوع هم طبع شاعری نهفته است.
محمد
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۶:۰۷ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۳
0
0
از وقتی شجریان زن دوم گرفت دیگه به صدای شجریان گوش نداد . آخه اینم شد خبر ؟

چرا اینقدر دروغ ؟؟؟؟؟؟
رزا
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۳:۰۴ - ۱۳۹۰/۱۲/۲۴
0
0
آدمهای بزرگی بودند. روحشان شاد
نظرات بینندگان