arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۰۶۶۸۷
تاریخ انتشار: ۱۶ : ۲۰ - ۲۱ اسفند ۱۳۹۹

جزئیات دستگیری دکتر فاطمی هفت ماه پس از کودتا / «با همان وضع معین با پیژامه و ریش او را به داخل اتومبیل گذاشته به شهر آوردیم»

جلیلوند: درِ اطاق دومی قفل بود. وقتی که خواستیم درِ اطاق را باز کنیم پیرزن گفت: «آن‌جا کسی نیست، انبار است.» گفتم: «اشکالی ندارد انبار را هم می‌گردیم.» وقتی که در اطاق را باز کردیم دیدیم که دکتر فاطمی در حالی که پیژامه به تن دارد و ریش انبوهی گذاشته است در اطاق است. دکتر فاطمی همین که ما را دید خیلی ترسید و تعجب کرد. / سرگرد مولوی: دکتر فاطمی همین که ما را دید ترسید و من از فرط احساسات فریاد زدم: «جاوید باد شاه» دکتر فاطمی که از شدت ترس تحت تاثیر قرار گرفته بود متعاقب آن چند بار فریاد زد: «جاوید شاه»، «جاوید شاه» ... به دکتر فاطمی تکلیف کردم که «برویم» او هم که دیگر مقاومت را بیهوده می‌دید خواه ناخواه تسلیم شد و با همان وضع معین با پیژامه و ریش او را به داخل اتومبیل گذاشته به شهر آوردیم.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

جزئیات دستگیری دکتر فاطمی هفت ماه پس از کودتا / «با همان وضع معین با پیژامه و ریش او را به داخل اتومبیل گذاشته به شهر آوردیم»سرویس تاریخی «انتخاب»؛ ساعت ۹ و نیم صبح شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۳۲ دکتر حسین فاطمی وزیر امور خارجه دولت ملی دکتر مصدق پس از هفت ماه اختفا به وسیله ماموران فرمانداری نظامی و شهربانی دستگیر شد.

دکتر حسین فاطمی با وقوع کودتای بیست و هشتم مرداد و به دنبال دستگیری گسترده یاران دکتر مصدق به زندگی مخفی روی می‌آورد. ماموران شهربانی کوشش زیادی در پیدا کردن محل اختفای او می‌کنند و بار‌ها خبر می‌پیچد که دکتر دستگیر شده، اما در مدت کمی معلوم می‌شود که شایعه است، تا این‌که هفت ماه پس از کودتا محل اختفای ایشان توسط یکی از ماموران شهربانی به نام سروان حبیب‌الله جلیولند در یکی از کوچه‌باغ‌های تجریش کشف می‌شود.

بالاخره روز شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۳۲ جلیلوند همراه با سرگرد مولوی افسر فرمانداری نظامی و نماینده دادستان با یک جیپ وارد آن کوچه شده و دربِ آن خانه کذایی را به صدا درمی‌آورند. پیرزنی در را باز می‌کند... باقی ماجرا را در ادامه از زبان خود جلیلوند و سپس سرگرد مولوی بخوانید (به نقل از اطلاعات؛ شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۳۲):

دیدیم دکتر فاطمی در حالی که ریش انبوهی گذاشته در اطاق است

جلیلوند: من از یکی دو ماه قبل مامور پیدا کردن دکتر فاطمی شده و در این مدت همه جا در تعقیب او بودم تا این‌که در حدود یک ماه و چند روز قبل به محل او پی بردم، ولی در همان اوان که مقدمات دستگیری او را فراهم می‌آوردم اطرافیان او از جریان مطلع شده و قبل از رسیدن مامورین موفق شدند که محل دکتر فاطمی را تغییر داده و جای او را عوض کنند به این ترتیب نقشه ما عملی نشد، ولی من مایوس نشدم و مجددا عملیات خود را برای پی بردن به محل اختفای دکتر فاطمی دنبال کردم، و یک هفته قبل سرانجام به محل اختفای دکتر فاطمی پی بردم و فهمیدم که او در شمیران در یکی از کوچه‌باغ‌ها به نام «تکیه» مسکن دارد.

آن نواحی و خانه‌های اطراف این کوچه را دقیقا تحت نظر قرار دادم و بالاخره موفق شدم که بفهمم دکتر فاطمی در کدام خانه منزل دارد. دکتر فاطمی در منزل شخصی به نام محسنی، که در آزمایشگاه تیر واقع در چهارراه تیر قرار دارد کار می‌کند، مخفی بود. پس از این‌که اطمینان کامل حاصل کردم دکتر فاطمی در آن‌جا اقامت دارد اقدام برای دستگیری او نمودم.

قبلا باید گفته شود که در این ماموریت سعی کردم عده زیاد نشود تا اشکالی در کار پیش نیاید و روی همین منظور تمام کار‌ها را شخصا انجام دادم. پس از این‌که کاملا برایم مسلم شد که دکتر فاطمی در منزل محسنی اقامت دارد، چون بدون اجازه دادستان نمی‌توانستم وارد منزل شوم به فرمانداری نظامی مراجعه و جریان را اطلاع دادم و تقاضا کردم که از طرف دادستان فرمانداری نظامی به من نمایندگی داده شود تا بتوانم وارد منزل دکتر فاطمی شوم.

تشریفات انجام این کار تا صبح امروز [شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۳۲] طول کشید و آقای سرگرد مولوی به نمایندگی از طرف دادستان فرمانداری نظامی و من به شمیران رفتیم و به طور کاملا عادی با یک اتومبیل جیپ وارد کوچه تکیه شدیم.

در این موقع ساعت نه صبح بود. ابتدا من از اتومبیل پیاده شده به طرف درِ منزل رفتم. حیاط این خانه نسبتا بزرگ بود که سیصد الی چهارصد متر وسعت داشت. در زدم و پس از چند دقیقه پیرزنی که کلفت خانه بود پشت درآمد و پرسید: «کیست؟» خیلی عادی گفتم: «باز کنید.» کلفت در را باز کرد و من به اتفاق سرگرد مولوی وارد منزل شدیم. جز پیرزن کلفت هیچ‌کس در منزل نبود و کلفت خانه از دیدن ما خیلی تعجب کرد و پرسید: «چه کار دارید؟» جواب دادم: «می‌خواهم این خانه را قدری بگردیم.»

همان‌طور که گفته شد خانه وسیع بود و دو اطاق بیش‌تر از همه جا جلب نظر ما را کرد. وارد یکی از اطاق‌ها شدیم و هیچ‌کس در آن اطاق دیده نمی‌شد. درِ اطاق دومی قفل بود. وقتی که خواستیم درِ اطاق را باز کنیم پیرزن گفت: «آن‌جا کسی نیست، انبار است.» گفتم: «اشکالی ندارد انبار را هم می‌گردیم.» وقتی که در اطاق را باز کردیم دیدیم که دکتر فاطمی در حالی که پیژامه به تن دارد و ریش انبوهی گذاشته است در اطاق است. دکتر فاطمی همین که ما را دید خیلی ترسید و تعجب کرد.

 

دکتر فاطمی همین که ما را دید ترسید

سرگرد مولوی: دکتر فاطمی همین که ما را دید ترسید و من از فرط احساسات فریاد زدم: «جاوید باد شاه» دکتر فاطمی که از شدت ترس تحت تاثیر قرار گرفته بود متعاقب آن چند بار فریاد زد: «جاوید شاه»، «جاوید شاه» ... به دکتر فاطمی تکلیف کردم که «برویم» او هم که دیگر مقاومت را بیهوده می‌دید خواه ناخواه تسلیم شد و با همان وضع معین با پیژامه و ریش او را به داخل اتومبیل گذاشته به شهر آوردیم.

نظرات بینندگان