arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۱۷۹۵
تاریخ انتشار: ۰۵ : ۰۲ - ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۱

گل‌آقا اگر بود... ولي نيست!

رحمان حسيني
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
اين نوشته طنز نيست؛ مرثيه‌سرايي هم نيست... قرار نيست کسي را بخنداند و قرار هم نيست آن‌قدر ملال‌آور باشد که آن را به آخر نرسانيد. شايد دليل ِاصلي براي نوشتن اين واژه‌ها، يازدهم اردي‌بهشت ماه بوده که هشت سال از آن مي‌گذرد... جمعه‌يي جمعه‌وار که در آن کيومرث صابري- «گل‌آقا»ي مردم ايران- براي هميشه رفت؛ گرچه حرف‌هاي حساب‌اش هنوز در گوش و چشم ِخيلي‌ها نشسته... اما دومين دليل نوشته‌شدن اين نوشته، سوم مي‌(14 اردي‌بهشت) روز جهاني آزادي مطبوعات و رسانه‌ها ست. اين روز و جايزه‌يي که در آن به صورت سالانه اهدا مي‌شود، بر مبناي ماده 19 اعلاميه جهاني حقوق بشر و به افتخار گي‌يرمو کانو (روزنامه‌نگار کلمبيايي و قهرمان مبارزه با فساد قاچاق‌چيان بزرگ مواد مخدر در کلمبيا) در تقويم‌ها جاي گرفته‌است. شايد اين حرف تکراري به نظر برسد؛ امّا طنزنويسان و طنزپردازان هميشه داعيه‌داران عرصه آزادي بيان و قلم بوده‌اند و در اين ميان، نزديکي ِسوم مي‌و روز درگذشت گل‌آقا لابد حکمتي دارد که اين‌گونه موجب پديد آمدن ِچنين نوشته‌يي هم خواهد شد. شايد بپرسيد ربط و رابطه اين چيزها چه‌گونه در نوشته زير پديدار خواهد شد؟ شخصن اميدوارم آن را به آخر برسانيد و هدف‌اش را از امتزاج و ترکيب انديشه‌هايي پيرامون طنز، آزادي بيان، نقد اجتماع و... دريابيد!
سرخط- در اين نوشته، هيچ‌گونه قصد بي‌احترامي و دوري‌ از ادب نسبت به فرد يا افراد مشخص وجود ندارد و آن‌چه که از پي مي‌آيد و مقايسه‌هايي که انجام مي‌شود، بي هيچ شبهه‌يي تنها براي بيان مقصود نويسنده است.
يک- نام گل‌آقا چه خاص- يعني زنده‌ياد کيومرث صابري فومني- و چه عام- مجلات و توليدات گل‌آقايي- ناخودآگاه با «طنز» ترادف و هم‌نشيني پيدا مي‌کند. پس چه بهتر که براي آسان‌فهمي، تعريفي از طنز به دست بدهم. فکر مي‌کنم تعريف ِزبان‌شناختي از «طنز» بهترين تعريف باشد که اين‌گونه مي‌توان نقل‌اش کرد: «طنز در لغت به معناي «طنعه‌زدن» و «مسخره‌کردن» است و در ادبيات به نوعي شيوه ي بيان ِ انبساطي و غيرجدي (جدي به معناي خشک) اطلاق مي‏شود... در ظاهر ِ«طنز»، خنده، و در باطن ِآن نوعي تنبيه ِخفيف و آگاهي نهفته است. طنزپرداز با بزرگ‏نمايي ِيک عيب يا نقيصه قصد دارد صاحب ِآن‏ عيب را متوجه ِنکته‏يي کند. در واقع يکي از روش‏هاي متوجه‌کردن ديگران به نکته‏هايي‏ که از آن غافل مانده‏اند، «طنز»است.» ( عاليه کامبوزيا (کرد زعفرانلو)، تعريف طنز از ديدگاه زبان‌شناسي، مجله ي «بخارا»، شماره ي 63) در حقيقت، طنز با هجو و کمدي تفاوت‌هايي آشکار دارد... قصد ِهجو تخريب و ويران‌کردن موضوع هجوشده است و قصد طنز هرس کردن ِشاخ و برگ ِدرخت مورد ِنظر و شايد سم‌پاشي براي دفع آفت‌هاي آن! و بيش‌تر ِنگاه در اين نوشته به همين جنبه از طنز معطوف است؛ يعني همان هرس‌کردن و تنبيه ِخفيف و آگاهي‌بخش. در اين نوشته تنها درباره ي گل‌آقا ي ستون‌نويس ِ«دو کلمه حرف حساب» در دهه ي شصت خواهيد خواند؛ همين!
دو- در باب ِمناسبت دوم... اگر بخواهيم پا را از آزادي مطبوعات و قلم، فراتر گذاشته و از آزادي بيان و انديشه صحبت کنيم، هنگامي که کار به سخن‌گفتن از اين مفاهيم در جامعه ما- در ايران- مي‌رسد، بيش و پيش از هرچيز نکته‌يي توجه‌ها را جلب مي‌کند؛ اين آزادي که از آن سخن مي‌گوييم و تحديدها و تهديدهاي آن، براي ما، بيش از آن که به ناظران جامعه و حکومت‌گران آن سوق پيدا کند، به سوي خود ِما بازمي‌گردد. مايي که فراموش کرده‌ايم که هر کدام ِمان مي‌توانيم- بالقوه- مهم‌ترين تهديدگر و تحديدکننده ي آزادي ي انديشه ي خود و ديگري باشيم. در زمانه‌يي هستيم که فشارهاي هنجاري- اصطلاحن- ديگر از حد کنترل‌کننده اجتماعي گذشته و تبديل به نوعي تازيانه ي شخصي براي نواختن بر افکار ديگران شده و اين بيش‌از هرکس به خود ِما، فردفرد ها ي اين اجتماع بازمي‌گردد. اين تازيانه هرجا بخواهد به حركت درمي‌آيد؛ چه آن‌جا که کسي از فردي بنويسد که به قشري خاص، قوميتي معين، شغلي مشخص و... بنويسد و چه حتا آن هنگام که نويسنده، طنزپرداز يا منتقد اجتماعي سوژه ي خود را کاملن‌تخيلي و انتزاعي و بدون تعلق به شغل، مکان جغرافيايي، زبان، قوميت خاص و... در نظر مي‌گيرد. امّا اين «ما» ايم که ظرفيت ِمان آن‌قدر ناچيز شده که حتا شمايل ظاهري ِآن سوژه را که دست‌مايه طنز يا نقدي شده، «به خود مي‌گيريم». و اين‌چنين مي‌شود که تابوها، «به‌خود گرفتن‌ها»، اَنگ‌زدن‌ها و مرزبندي‌هاي مطلق، نه به شکل اعمال شده از سوي اجتماع، حکومت و... بل‌که به صورت تکي، شخصي و سليقه‌يي برذهن، زبان، قلم و بيان ما سلطه پيدا مي‌کنند. اين بلايي ست که ديرزماني مي‌شود به آن دچار شده ايم... همه تازيانه‌دردست به اين سو و آن سو مي‌روند و بر اين و آن، پسند ِخود را داغ مي‌زنند. در چنين شرايطي اسف‌بار، تنها تک‌منتقداني مي‌توانند حيات خود را ادامه دهند که با ابزارها و سلاح‎‌هايي چون «طنز» و «هجو» مي‌توانند از اين نبرد، سربلند بيرون بيايند.
سه- پرانتزي باز کنيم در همين ميانه... کيومرث صابري (قب!) در چنين شرايطي سرشار از سليقه و برچسب‌زني به ديگران بود که دو دهه ي قبل با «دو کلمه حرف حساب» در صفحه سوم روزنامه اطلاعات، آينه‌يي تمام‌نما شد در برابر اين وضعيت نابسامان. کاراکتر «گل‌آقا» در ميان آن چند نفر (شاغلام، غضنفر، ممصادق، کمينه عيال ِممصادق و...) دقيقن همان آدم ِهمه‌چيزدان، خود راي و يک‌دنده‌يي ست که هرکدام از «ما» مي‌توانيم باشيم. او در «دوکلمه حرف حساب» اطرافيان‌اش را (همان آدم‌هاي داخل ِپرانتز ِجمله قبل!) با برچسب‌هايي مطلق‌نگرانه نام‌گذاري مي‌کند؛ همان‌گونه که ما مي‌کنيم... برچسب‌هايي از قبيل عوام (شاغلام)، بي‌سواد، ناقص‌العقل (غضنفر)، زن‌ذليل (ممصادق) و... مي‌نامد امّا به مخاطب نشان مي‌دهد که همين «اَنگ‌خورده‌ها» خصوصن شاغلام «عوام» گاهي حرف‌هايي مي‌زنند که موجب شکست و تسليم ِگل‌آقاي دانا و خودراي مي‌شوند... گرچه گل‌آقا هم- به قول معروف- کوتاه نمي‌آيد و به روي مبارک نمي‌آورد...
چهار- «خرمگس» را مي‌شناسيد؟ حتمن شنيده‌ايد که هر معرکه‌يي خرمگسي دارد که مورد طعن و لعن اکثر ِحاضران قرار مي‌گيرد؛ چه پنهان و چه آشکار. «خرمگس اجتماعي» (SocialGadfly) اصطلاحي ست که نخستين بار از کتاب «آپولوژي» ِافلاطون گرفته شده که به شرح دفاعيات «سقراط» استادش در محکمه ي آتني‌ها اختصاص دارد. افلاطون واژه ي «خرمگس» را در اين کتاب، تنها واژه‌يي مي‌داند که براي توصيف حالت و وضعيت ِاستاد اش سقراط در برابر مردم آتن مناسب است. افلاطون سقراط را مانند خرمگسي براي اکثريت مردم يک‌دست‌مخالف ِسقراط ِآتن مي‌داند که چنان از وزوز و مزاحمت او در عذاب اند که تا از شر اش خلاص نشده‌اند دست از سر ِاو برنخواهند داشت! اين اصطلاح «خرمگس اجتماعي» بعدها مورد استفاده بسياري قرار گرفت. امثال ِآناتول فرانس با آثاري چون جزيره ي پنگوئن‌ها، جورج اورول با مزرعه ي حيوانات و جاناتان سوييفت با سفرهاي گاليور، در نقابي انتزاعي، بي‌رحمانه به نقد تک‌تک افراد ِجوامع فرانسه و بريتانيا، افکار و عقايد حاکم و سليقه‌ها و تابوهاي محدودکننده آزادي در اين جوامع پرداختند اما به‌گونه‌يي که علاوه بر حملات و هجمه‌هاي بخش‍هاي بزرگي از اجتماع، در بلندمدت به محبوبيت و بزرگي در ميان آحاد مردم دست يافتند. در ايران هم مي‌توان چنين مفهومي را بر شخصيت‌هايي چون حافظ، عبيد زاکاني، ميرزاده عشقي و... اطلاق کرد و من حتا به جرأت مي‌توانم بزرگاني چون احمد شاملو و کيومرث صابري (گل‌آقا) را هم از اين دسته بدانم چه در عرصه ي کلام، چه روزنامه‌نگاري و طنزگويي... امّا تاريخ‌چه ي واژه ي «خرمگس» و سابقه ي توجّه به آن در ايران، به چهار دهه ي قبل و ديده‌شدن و همه‌گير شدن رماني به همين نام نوشته ي «اتل ليليان ووينيچ» نويسنده ي انگليسي قرن نوزدهم بازمي‌گردد. اگر نخوانده‌ايد، حتمن بخوانيد...
پنج- اکنون گل‌آقا را نداريم... شاملو را هم نداريم... هنوز کسي در جامعه ما به آن درجه از ديده‌شدن، قلقلک دادن و مزاحمت ايجاد کردن براي افکار و سليقه‌هاي تک‌ساحتي و خودراي آحاد جامعه نرسيده که بتوان او را يک خرمگس اجتماعي تازه ناميد... هرچند که انگشت‌شمار افرادي هستند که بالقوه خواست و توانايي ِرسيدن به چنين جاي‌گاهي را دارند (و کي‌ست که نخواهد به اين جاي‌گاه برسد؟!) و هنوز نتوانسته‌اند... امّا تا آن زمان هنوز هم مي‌توان به گذشته ي اين مفهوم و مصداق‌هاي آن انديشيد... مي‌توان دوکلمه-دوکلمه‌ها ي حرف حساب گل‌آقا و اصحاب و اذناب آب‌دارخانه‌اش را خواند و امروز را در آن ديد و همين در مورد همه ي آن‌ها که گفتم صدق مي‌کند.
شش- از ويژه‌گي‌هاي بارز ِقلم ِگل‌آقايي، ايجاز و اختصار ايشان بود... اميدوارم با اين همه اطناب و بازي ِذهني و زباني روان ِوي را نيازرده باشم!
هفت- به نظر شما طنز اين نوشته نيست كه نويسنده در همان”سرخط”اش خود را از هرگونه سوءتفاهم – كه ممكن است در آينده پيش بيايد- مبرا كرده؟!
نظرات بینندگان