arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۶۷۲۱۸
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۳۵ : ۱۳ - ۳۱ خرداد ۱۳۹۱

استینگ: بوییدن ایران آروزیم است

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
شرق: «استينگ» به ايران‌دوستي شهره است. عشق و علاقه به سرزمين ايران در گفتار و كلام او مشهود است؛ چه زماني كه براي ايرانيان پيغام تبريك نوروز مي‌فرستد و چه آن وقت كه در كنسرتش آرزوي بوييدن ايران را مي‌كند.

نام اصلي‌اش «گوردون ماتيو توماس سامنر» است. در دوم اكتبر 1951 در نيوكاسل انگلستان به دنيا آمد و در سال 1974 به گروه جاز «فونيكس جَزمن» پيوست. از همان زمان لقب «استينگ» را براي خود انتخاب كرد و كم‌كم حتي مدارك رسمي را هم با نام استينگ امضا كرد. او در كنسرت‌هايش بلوزهاي راه‌راه سياه و زرد بر تن مي‌كرد و شبيه مار مي‌شد.

به همين دليل، «استينگ» به معناي «نيش» لقب گرفت. در ژانويه 1977 به لندن رفت و به همراه استوارت كاپلند و اندي سامرز، گروه «پليس» را تشكيل داد. اواخر دهه 70 آلبوم‌‌هاي آنها در صدر جداول موسيقي قرار ‌گرفت و در سال 1980، گروه پليس، شش جايزه گرمي به دست آورد.

آخرين آلبوم پليس به نام «هر نفسي كه مي‌كشي» در سال 1983 منتشر شد و بسيار موفق بود. استينگ يك سال قبل از انتشار آلبوم، از گروه جدا شد و تصميم گرفت برخلاف سبك‌هاي پاپ راك پليس، ريسك كند و سراغ موسيقي جاماييكايي موسوم به «رگه» برود. او همچنين ابايي نداشت كه تم‌هاي كلاسيك و فولك و جاز را وارد ترانه‌هايش كند.

در سال 1985 آلبومي به نام «روياهاي لاك‌پشت آبي» را منتشر كرد كه بازسازي آهنگ‌هاي كلاسيك جاز بود. او از اين سال تا همين لحظه، 17 آلبوم منتشر كرده كه 9تاي آنها، فروش مولتي پلاتينوم (بالاي يك‌ميليون نسخه) داشته‌اند. استينگ همچنين تجربه بازي در 10 فيلم سينمايي را در كارنامه دارد. مهم‌ترين اين فيلم‌ها، «Dune» ساخته ديويد لينچ است. استينگ در ايران با آهنگ رز صحرا (Desert Rose) معروف شد؛ آهنگي كه سامان مقدم در فيلم پارتي از آن استفاده كرد.

 نواي شرقي سازهاي خاورميانه‌اي به همراه آواز عربي و تلفيق آن با صداي بي‌نظير استينگ و سازهاي غربي، باعث شد صحنه پارتي در فيلم پارتي به برگ برنده اين فيلم تبديل شود. تدوين عالي و ويديو‌كليپ‌گونه محمدرضا موييني هم به جذابيت اين آهنگ افزود و استينگ به يك چهره آشنا براي ايراني‌ها تبديل شد.

ويديوكليپ فيلم «لئون» (حرفه‌اي)» ساخته لوك بسون هم باعث شد تا استينگ بيش از پيش به جوانان ايراني معرفي شود. آهنگ بي‌نظير و ماندگار «Shape of my heart» روي تصاوير ژان رنو و ناتالي پورتمن بسيار عالي نشسته بود؛ آهنگي كه واقعا آدم را به فضاي مديتيشن مي‌برد. گفت‌وگويمان را با اين خواننده در ادامه مي‌خوانيد.



 حيات هنري شما رنگارنگ است. در كارتان هم سبك‌هاي رگي (reggae)، جاز و راك ديده مي‌شود هم پاپ، فولك انگليسي و حتي موسيقي رنسانس. اين به غايت شگفت‌انگيز است! مي‌توانيد درباره اين نوع نگريستن به هنر و موسيقي بگوييد؟

 حق با شماست. رنگ‌هاي زيادي در موسيقي من هست. اين امر، تا حدي متاثر از نگاه لابيرنتي‌ام به موسيقي است كه از زندگي شخصي‌ام نشات مي‌گيرد. كودكي‌ام، با سختي و مشقت‌ سپري شد و از همان زمان ياد گرفتم كه خود را با شرايط وفق دهم. از طرف ديگر به عنوان خواننده‌اي آزاد، خود را در حصار هيچ سبك و گرايشي محبوس نكردم و البته به خود اين فرصت را دادم تا در سبك‌هاي مختلف بخوانم.

 با اين حال گاه شما از يك سبك به سبك ديگر حركت كرده‌ايد. آيا در خود احساس نياز سفر به قلمروهاي مختلف مي‌كنيد؟

 قطعا حس نياز به كشف قلمروهاي تازه، اصلي‌ترين دليل براي اين رفت و آمد بين سبك‌هاست. همين كه خود را در هيچ حصاري محصور نمي‌بينم، شعف زيادي به من دست مي‌دهد. موسيقي عرصه‌اي براي تجربه و آزمودن راه‌هاي طي‌نشده است.

 با اين حال كدام يك از سبك‌هاي موسيقي، شما را بيشتر به خود جذب كرده؟ موسيقي كلاسيك كه با موسيقي فولك مرتبط است يا موسيقي رنسانس انگليس كه تداعي‌گر عصر طلايي هنرها در انگلستان است؟

 هميشه موسيقي آنتيك برايم جذاب بوده است. با اين حال كارم الگوبرداري صرف از موسيقي كلاسيك يا آنتيك نيست. بيشتر تمايل به تلفيق موسيقي قديمي و جديد دارم، همان‌طور كه در «آوازهايي از هزارتو» براي اول بار نيوايج را با موسيقي رنسانس تلفيق كردم.



 چه شد در اين آلبوم آثار «جان داولند» را بازخواني كرديد؟

 داولند، آهنگساز و نوازنده بسيار مهمي است. در موسيقي قرن شانزدهم و عصر اليزابت يك گوهر ناب وجود دارد و یک ستاره می‌درخشد که آن داولند است. من سال 1982 اول بار از طريق دوستم جان برد كه يك كمدين است با اين نوازنده و آهنگساز آشنا شدم.

 همان‌ زمان كه از گروه «پليس» جدا شده بوديد؟

 بله، آن زمان در پي فعاليت انفرادي و مستقل بودم.

 در «آوازهايي از هزارتو» دنبال چه بوديد؟

 احترام به گذشته! مي‌دانيد كه جان داولند در دربار ملكه اليزابت «عود» مي‌نواخته. آهنگ‌هاي داولند درباره عشق ازيادرفته است. ببينيد، گذشته طعم عجيبي براي من دارد. اشتباه نكنيد! من آدم سنتي و واپس‌گرا نيستم. تنها به اين فكر مي‌كنم كه به هنرمندان معاصر امكانات زيادي داده شده است؛ اينكه مدام با گذشته مكالمه و البته روح قرن 21 را در اين مكالمه حفظ كنند. من البته در اين بازسازي و بازخواني‌ها، بسيار مديون «ادين كارامازوف» نوازنده برجسته عود اهل بوسني هستم. در واقع به كمك كارا مازوف آموختم كه چگونه با عود، آهنگ‌هاي اين آلبوم را بسازم. من حتي عودنواختن را ياد گرفتم. با اين حال از آنجا كه كارامازوف اغلب آثار «داولند» را بازنوازي كرده بود، از راهنمايي‌هاي اين نوازنده بهره بردم.

 كارشناسان مي‌گفتند اين الگوبرداري و بازسازي موسيقي قرن شانزدهمي ريسك‌ بزرگي بوده است...

 فكر مي‌كنم از همان كودكي كه گيتار كهنه عمويم را در دست گرفتم، دست به ريسك بزرگي زدم. موسيقي سراسر ريسك است و البته من هميشه از ريسك كردن استقبال كرده‌ام.



 شما سال 2000 هم همزمان با اجراي نمايش «رومئو و ژوليت» در لندن، شعري از داولند را اجرا كرديد كه البته گويا در آن اجرا موفق نبوديد!

 بله، آن‌طور كه منتقدان نظر دادند، اين كار ظاهرا چنگي به دل نمي‌زد. شايد اشتباهم در آن سال این بود كه در زمينه تلفظ كلمات آموزشي نديده بودم.

 شما در صحبت‌هايتان به گروه «پليس» اشاره كرديد. از تاسيس اين گروه بگوييد.

 راه‌اندازي گروه پليس ماجراي خود را دارد. هفت‌ساله كه بودم، شديدا احساس تنهايي مي‌كردم. در واقع از همان زمان تغييري را درون خود احساس كردم. بعد از انجام كارهاي مختلفي چون شيرفروشي، كارگري سر ساختمان و شاگرد شوفري، به عنوان «معلم» در مدرسه گرامر كاتوليك مشغول شدم. از همان زمان احساس كردم زندگي نيش‌اش را به بدنم فرو كرده و بايد سفت و سخت‌تر كار كنم.

 در همين سال‌ها پي بردم آواز خوبي دارم! متاسفانه همان سال‌هاي آغاز كودكي، پدر و مادرم از هم جدا شدند و من ضربه روحي سختي از اين قضيه خوردم. بنابراين موسيقي و آواز، مايه‌اي براي التيام دردهايم شد. اولين فعاليت جدي‌ام در موسيقي در گروه جاز «فونيكس» در سال 1974 رقم خورد، با اين حال از همان نوجواني آشنايي با موسيقي جيمي هندريكس تاثير زيادي رويم گذاشت. در واقع دو نفر در حيات هنري‌ام تاثير زيادي بر من گذاشته‌اند: جيمي هندريكس و جان داولند. سه سال بعد از پيوستن به گروه «فونيكس»، گروه «پليس» (Police) را با همراهي استوارت كاپلند (نوازنده درامز) و اندي سامرز (نوازنده گيتار) راه انداختيم.

پيوستن به اين گروه زماني رخ داد كه از نيوكاسل به لندن مهاجرت كردم. در گروه «پليس» ما به موسيقي پانك (Punk) گرايش داشتيم و من تا سال 1982 در اين گروه بودم. با اين گروه به موفقيت‌هاي زيادي رسيدم و چند جايزه گرمي (Grammy) برديم. گرايش ما در اين گروه، آن اوايل به موسيقي پانك بود، اما بعدا به رگي و راك و پاپ ميني‌‌ماليستي روي آورديم. اما همان‌طور كه در يك فيلم مستند هم گفته‌ام، من سر اجرا در استاديوم shea، مشكل داشتم. از طرف ديگر، هر كدام از ما سه نفر در گروه در پي فعاليت‌هاي شخصي بوديم.

 آخرين آلبوم مشترك شما سه نفر «هر نفسي كه مي‌كشي» در سال 1983 منتشر شد و استقبال خوبي از آن به عمل آمد؛ در حالي كه گروه شما عملا سال قبل از آن از هم جدا شده بودند...

 در واقع بايد بگويم ما تا اين لحظه جدايي كامل به مفهوم آنچه در ديگر گروه‌ها مرسوم است، نداشته‌ايم. با اينكه هر كدام‌مان در اوج شهرت تصميم گرفتيم انفرادي كار كنيم اما سال 2007 بعد از 21 سال از آخرين كنسرت‌مان، تور جهاني‌اي را آغاز كرديم كه تا سال بعد از آن ادامه داشت. جدايي ما از هم، به معناي فروپاشي گروه نبوده است. در واقع من شخصا بعد از اتمام همكاري با گروه «پليس» به دنبال جهان شخصي خود رفتم و سعي كردم روي سبك‌هاي ناشناخته كار كنم.



تجربه‌گرايي از همان زمان برايم يك اصل مهم بود و من تلاش داشتم به افق‌هاي تازه‌اي برسم. گروه «پليس» بيشتر روي سبك پاپ- راك متمركز بود، اما من به سمت ريسك كردن رفتم و يادم مي‌آيد همان زمان موسيقي «رگي» جذبم كرد. در عين حال گرايش خاصي به تم‌هاي كلاسيك پيدا كردم و همه اينها به دليل كشف جهان‌هاي تازه بود. در همين راستا سال 1985، «روياهاي لاك‌پشت آبي» را منتشر كردم كه بازسازي آهنگ‌هاي كلاسيك جاز بود.

 شما در برخي موارد كنسرت‌هايتان را در مكان‌هاي تاريخي يا كليساها برپا كرده‌ايد. از نظر شما چه تفاوتي بين ضبط موسيقي در مكان‌هاي تاريخي و كليساها با استوديو هست؟

 قطعا تفاوت بين اين دو، از زمين تا آسمان است. بايد بگويم حضورم در مكان‌هاي تاريخي و كليساها براي برپايي كنسرت بوده نه ضبط يك قطعه خاص. اتفاقا آخرين بار سال 2009 در كليساي جامع سنت جان آلبوم «اگر در شبي زمستاني» را روي صحنه بردم. روي صحنه رفتن در آن كليسا آن هم در يك شب زمستاني، دلايل خاصي داشت. فكر مي‌كنم زمستان، فصل شگفت‌انگيزي است. حال اگر شما بخواهيد در يك شب زمستاني، كنسرتي برپا كنيد كه حال و هواي تاريخي آن هم حفظ شود، چه جايي بهتر از يك كليسا؟

 اين آلبوم البته منتقدان زيادي داشت...

 طبيعي است كه منتقدان از تمام كارهاي يك خواننده خوش‌شان نيايد؛ همچنان كه آلبوم‌هاي من همگي، تحسين طرفداران يا منتقدان را در پي نداشتند من شكايتي از اين موضوع ندارم!

 شما در ايران با آهنگ «رز صحرا» معروف شديد. نگاه‌تان به جواناني كه در ايران آهنگ‌هايتان را گوش مي‌دهند، چيست؟

 ايران و هند، دو كشوري بوده‌اند كه از سال‌ها پيش روياپردازي زيادي درباره‌شان كرده‌اند. بخشي از علايق من به موسيقي و فرهنگ شرقي برمي‌گردد؛ از «يوگا» گرفته تا موسيقي خاورميانه، عود و تمدن چندهزارساله ايران.

يادم مي‌آيد 11 سال پيش همزمان با عيد نوروز، در پيغامي خطاب به ايرانياني كه دوست‌شان دارم، از عشق خود به ايران گفتم. حتي در يكي از كنسرت‌هايم ترانه «باران» را به افتخار مردم ايران خواندم و در آن ترانه اين حقيقت را گفتم كه براي بوييدن ايران به هند، همسايه اين كشور سفر كرده‌ام. بوییدن ایران آرزویم است. اميدوارم روزي به ايران سفر كنم.    
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۴:۰۸ - ۱۳۹۱/۰۳/۳۱
0
1
چه جالب!
خب چرا میخوای ایرانو ببویی میری هند؟؟؟عین بچه ادم یه سره بلیط تهرانو بگیر بیا ایران دیگه!!!
نظرات بینندگان