پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سختگیریهای بهاره خستهام کرده، اشتباهم این بوده که با دختری 7 سال بزرگتر از خودم ازدواج کردهام.
به گزارش انتخاب، باید به حرف خانوادهام گوش میدادم ولی آن زمان هرگز تصور نمیکردم دچار این مشکلات شوم. همسرم مثل یک مادر با من رفتار میکند و من از امر و نهیاش خسته شدهام. دلم میخواهد با دوستانم به گردش و سفر بروم اما او میخواهد مرا در خانه نگه دارد و با زندگی ملالآور بسازم. اما نمیدانم با چه دلخوشی به این زندگی کسالتبار ادامه بدهم. در این 5 سال هم اگر تن به تحمل و بردباری دادهام به خاطر وجود دو دخترمان بود اما حالا دیگر نمی توانم و احساس پیری میکنم...
این قسمتی از گله و شکایت حمید، جوانی 27 ساله است که برای قاضی حسن عموزادی بازگو میکرد و همسرش بهاره که تا این لحظه ساکت نشسته بود با تأسف سری تکان داد و رو به حمید گفت: هنوز به یاد دارم روزهایی را که برای دیدن کارهای صنایع دستیام به گالری میآمدی و چه ایده و نگرشی داشتی، هر روز برایم دسته گل میآوردی و از هنرهایم تعریف میکردی تا اینکه با چاپلوسی فریبم دادی. وقتی از من خواستگاری کردی چقدر با خانوادهام صحبت کردم و دلیل آوردم که تو با بقیه خواستگارها فرق داری و به آنها اطمینان دادم که با هم خوشبخت میشویم ولی اشتباه کردهام. در تمام این مدت من با وجود دو دخترمان سعی کردم هیچ چیزی در زندگی برایت کم نگذارم و با اینکه عاشق کارم بودم ولی بهخاطر حفظ آرامش در زندگیمان دیگر انجامش ندادم ولی تو در ازای کارهای من چه میکنی؟ هر هفته با دوستانت برنامه تفریح میگذاری و بیتوجه به من و خستگیهایم رهایم میکنی و میروی، وقتی هم گله میکنم و میگویم که بچهها را پیش مادرت بگذاریم تا من هم هوایی بخورم مخالفت میکنی. فکر میکنی تحمل این شرایط برای من آسان است؟
مرد جوان که به عنوان مشاور در یک شرکت بیمه کار میکند با بیتفاوتی به صحبتهای همسرش رو به قاضی کرد و گفت: جناب قاضی من برای تأمین مخارج خانوادهام چند شیفت کار میکنم در حالی که پسرهای همسن من هنوز ازدواج هم نکردهاند اما من به جای خوشگذرانی باید به زن و بچههایم برسم. من هم بریدهام و میخواهم از جوانیام لذت ببرم. با هم توافق کرده بودیم که از هم جدا شویم و حاضر شدم خرج دخترانمان را بدهم چون نمیتوانم به این زندگی کسالتبار و یکنواخت، ادامه بدهم. هر روز ما جنگ و دعوا و درگیری داریم، ادامه این زندگی نه به نفع ما و نه به سود دخترانمان است.
زن که بیصدا اشک میریخت از قاضی خواست تا راهی پیش پایشان بگذارد و گفت: بهقدری به من فشار آورده که مجبور شدهام قبول کنم از هم جدا شویم ولی با چه رویی پیش خانوادهام برگردم. من مستأصل ماندهام که چه کنم. از طرفی نمیخواهم بیش از این خودم را به شوهرم تحمیل کنم. حمید میخواهد خودش با مد روز پیش رود و مرکز توجه باشد اما وقتی من هم سهمی از آرامش و تفریح میخواهم همه چیز برایم ممنوع میشود و حتی راضی به رفتن پیش مشاور نیست تا راهی برایمان باز شود. به قدری غرق در دنیای دوستان و تفریحاتشان شده که حاضر نیست سهمی از توجه و محبت را به من و بچههایمان بدهد.
قاضی حسن عموزادی با شنیدن اظهارات این زوج آنها را به سازش دعوت کرد و فرصتی دوباره داد که شاید دست از لجاجت بردارند تا در جلسه آینده حکم نهایی را صادر کند.
*ایران
با آرزوی توفیق الهی
هر چه کردیم نتوانستیم پسرم را قانع کنیم که به صلاحش نیست
یکماه نشده بدرفتاریها و خودخواهی و زورگویی هایش هایش شروع شد و من هم بخاطر اینکه نگویند من در دعواهایشان مقصرم شروع به تعامل کردم
پسرم پشیمان شده بود اما دلش نمیامد حرف طلاق بزند همین طور گذشت تا الان که پسرم 36ساله و او 38 ساله است و یک پسر 6 ساله دارند اما از روزی که بچه دار شدند بر خلاف تصور ما روز به روز بر مشکلات اخلاقی و رفتاری و روانی او اضافه می شود
حتی خودش بخاطر مقایسه مردم از بیرون رفتن با پسرم و از شرکت در مهمانیها و جمع های خانوادگی جز با خانواده خودش طفره میرود
وقتی کنار هم هستند کمتر کسی می تواند باور کند که اینها زن و شوهرند
غذا درست نمی کند هفته ای یک بار ظرف می شوید دوسه سال است اتاق خوابشان جداست ساعت 8 شب تا فردا صبح به اتاق خودش می رود و بچه اش را هم می برد هر وقت شوهرش در خانه است او خوابیده است و بهانه ضعف و سردرد دارد
ساعت 7 صبح تا تقریبا 6 و7 شب پسرم سر کار است در این ساعتها بیرون می رود و رفت و آمدها و رفتارهای مشکوک دارد
جدالهای بسیار تا حالا داشته اند و متاسفانه طبقه بالای خانه خودمان می نشینند و من و شوهرم آنها را ساپورت می کنیم پسرم ناهار در محل کارش می خورد و شام اکثر شبها شام ندارند و من باید حمایتشان کنم یا او برای خودش چیزی می خورد و می خوابد پسرم میگه دق کردم با این زندگی چکنم
جگرم برای پسرم و نوه ام خون است پسرم می گوید هیچ آینده ای برای خودم متصور نیستم
زنی که روزی به من گفت شما دل بزرگی دارید که اجازه می دهید پسرتان با من ازدواج کند سعی می کنم باعث عزت و آبرویتان باشم همه جا به بهانه خسیسی و خرج نکردن پسرم آبرویمان را برد جالب است که دلیل طلاق از شوهر قبلش را هم خسیسی و خرج نکردن عنوان می کرد
زندگی پسر کوچکترم را با موزی گریهایش به هم زد و در این آب گل آلود به خیال خودش تا می توانست ماهی گرفت
چند بار خانه خریده اند و با ایرادات و بهانه های مختلف اصلا نرفته آنجا را ببیند و الان که می خواهم پسر دومم را سر و سامان بدهم و از شیطنت هایش می ترسم هنوز حاضر نیست بخانه خودشان بروند و دور و برم را خلوت کنند
هر زنی شوهرش خانه میخرد در کنارش با شادی و انگیزه رفت و آمد می کند و برای قشنگ کردنش نقشه می کشد و ذوق و هنر نشان می دهد اما این زن از من 60 ساله کمتر مایه می گذارد اما برای کارهای پیش پا افتاده ساعتها بیرون می رود و برای خانواده اش کار می کند
هر بار حرف رفتن می شود یک سری جدال درست می کند و یک دور در دادگاه و دادسرا می دود
پسرم مانده است چکار کند بچه اش را چه کند با او چه کند با مکرهایش چه کند
اینها را گفتم تایید کنید پسرها و حتی دخترها بخوانند
این اشتباهات بزرگ به راحتی قابل جبران نیست پسرها با زندگی خود و اطرافیانشان اینطور بازی نکنند
این ازدواجها باعث خراب شدن زندگی خودشان و پدر و مادر و خواهر و برادرشان می شود و روی همه تاثیر می گذارد
حتی خود دخترها بدانند که در این نوع ازدواجها خیری برایشان نیست
انتخاب اگر خواستی اینو به عنوان یک پست بذار که برای جوانان عبرت آموز است