و
نيز چون ميدانيم كه: غايت خلقت بشر كمال اوست از نقطۀ نظر عقل علمي و
عملي، و وصول به درجات توحيد و معرفت ذات باري، و اين امر در مرحلۀ قواي
تفكيريّه بدون دراست علوم عقليّه امكان پذير نيست، بنابراين از باب وجوب
مقدّمه واجب، عقلاً علوم عقليّه نيز واجب و دراست آنها لازم است.
ما
چگونه ميتوانيم جلوي علوم عقليّه را بگيريم؛ و به طور كلي مردم را از
خواندن حكمت منع كنيم، در حاليكه در وهلۀ اوّل، اوّلين حجّت الهيّۀ ما عقل
ماست؟! ما نبوّت پيغمبر و حجج الهيّه و كتب آسماني را به عقل خود
ميشناسيم، و دعواي نبيّ را از ادّعاي متنبّي با عقل خود تمييز ميدهيم، و
قرآن ما و روايات ما مملوّ از دعوت به تعقّل است؛ و چون اساس دين
اسلام بر پايۀ توحيد و واقعيّت است و هيچگاه احكام عقليّه نميتواند
مخالفت با متن واقع داشته باشد، بنابراين منع كردن از خواندن فلسفه عبث و
خبط است.
آري،
علماي نصاري مردم را از خواندن فلسفه منع ميكنند، زيرا براهين عقليّۀ
فلسفيّه انسان را به توحيد دعوت ميكند و آنان براي سرپوش گذاردن بر عقيدۀ
باطل تثليث، خواندن فلسفه را حرام كردهاند؛ و أين هذا مِن ذاكَ؟!
و
ثانياً: بر فرض عدم دعوت به علوم عقليّه، مگر مجرّد فرا گرفتن آن را
ميتوان از بدعت شمرد؟! بدعت چيزي است كه در دين تغييري دهد، چيز ثابتي را
نفي، و چيز منفي را اثبات كند؛ وليكن چيزي كه ابداً در اين مسير نيست،
چگونه بدعت است؟!
در
شرع انور تحريض و ترغيب به علم منطق و علم طبّ و جرّاحي و زمينشناسي و
طبيعيّات و علم مكانيك و صنعت نفت و غيرها نشده است؛ آيا ميتوان گفت اين
علوم همگي ممنوع و حرام هستند؟!
پيدايش
مدارس و تشكيل حوزههاي علميّه بدين طريق فعلي از شرع انور وارد نشده است و
در زمان امامان هيچگونه از اين نمونهها نبوده است؛ آيا ميتوان گفت:
ساختن مدارس و حجرات و جمع كردن طلاّب براي دراست دين، بدعت است و حرام
است؟!
نه،
چنين نيست. اگر مراد از اُحدوثه و بدعت، هر چيز تازهاي باشد، هر بدعت
حرام نيست؛ و اگر مراد از آن هر چيز مخالف شرع باشد، اينگونه علوم و
اينگونه امور مخالف شرع نيستند.
علّت اعراض ائمّه عليهم السّلام از تصوّف و فلسفه در بعضي از روايات
و
اگر در بعضي از روايات ديديم كه ائمّه عليهم السّلام از تصوّف و فلسفه
اعراض كردهاند، مراد ترتيب مكتبها و احزاب بر خلاف خطّ مشي آنان است؛ نه
مراد گرايش به باطن بر طريق احسن، و تقويت قواي فكريّه بر راه صواب.
در
آن زمان ـ كه همانند بعضي از متصوّفۀ زمان ما ـ عدّهاي بر خلاف راه شرع،
از خود راهي براي وصول به واقع معيّن كرده و به اعمال و كردار غير مشروع
عامل بودهاند؛ البتّه چون اين طريق سير، مُمضاي آن بزرگواران نبوده است
منع كردهاند؛ نه آنكه هر كس كه در صدد تهذيب اخلاق و تزكيّۀ نفس برآيد، و
از راه عبادات و دستورات شرعيّه بخواهد به مقام يقين برسد، و به معرفت الهي
فائز گردد، و با نور باطن و چشم دل ادراك حقايق را بنمايد، او را صوفي
بدانيم و زير تازيانه و شلاّق ملامت و سرزنش قرار دهيم! اين گناهي
نابخشودني است كه ناشي از جهل است.
و
در آن زمان كه بعضي از متكلّمين عامّه ـ چه از اشاعره و چه از معتزله ـ
براي جدايي از مكتب اهل بيت علوم فلسفيّه و اصول موضوعه آن عصر را كه از
ميراث يونان و مصر و ايران به ارمغان آورده شده بود، دستاويز كرده و براي
خود مكتب و مذهبي تشكيل داده بودند، البتّه اين طريق مشي مورد امضاي آن
سروران نبوده است؛ ولي اين چه مناسبت دارد به علوم فلسفيّه و حكمت متعاليۀ
فلاسفه اسلام و علوم عقليّۀ خورشيدهاي درخشاني چون: بوعلي سينا، و فارابي، و
خواجه نصيرالدّين طوسي، و ميرداماد، و ميرفندرسكي، و صدرالمتألّهين
شيرازي، و حاجي سبزواري، و بسياري از بزرگان عصر ما چون: مرحوم آخوند
ملاّعلي نوري، و زنوزي، و آقا ميرزا مهدي آشتياني، و آقا ميرزا ابوالحسن
رفيعي، و آقاي حاج آقا روحالله خميني، و استاد بزرگوار و فقيد ما: علاّمه
سيّد محمّد حسين طباطبايي؛ كه هريك تا أمد وسيعي از شعاع وجودي خود، درياي
ظلماني اوهام و شكوك را زدوده و به نور عرفان منوّر كردهاند.
اينان
پاسداران قرآن و اسلام و مكتب تشيّع ميباشند، اينان حافظان شرع و شريعت
هستند، ايشان پشتوانههاي علم و ايقان و محورهاي ثبات دين از انحراف و
اندراس و كهنگي و پوسيدگي ميباشند. شكّر اللهُ مساعيَهم الجميلةَ، و
ضاعَفَ درجاتِهم، و أعليٰ مقامَهم عنده.
اسفار اربعۀ ملاّصدرا از مفاخر جهان اسلام است.
او كه يك عمري كوشيد تا بين مشاهدات قلبيّۀ ملكوتيّه و براهين فلسفيّه و
روايات شرعيّه وفق دهد، و بدين مهمّ نائل آمد، حقّاً خود او و كتابهاي او
از مفاخر است؛ و دريغ كردن از مطالعه و ممارست بر اين آثار، موجب حسرت و
ندامت.
البتّه
هيچ جاي شبهه نيست كه طلاّب علوم دينيّه بايد در حكمت متعاليه نيز مجتهد
باشند، و بدون دليل مطلبي را نپذيرند، و براهين ملاّصدرا را تقليداً قبول
نكنند ـ بلكه در نفي و اثبات، و ردّ و ايراد آن با استقلال فكري خود، قدم
در اين مضمار نهند؛ زيرا كه نتيجه تابع أخسّ مقدّمتين است ـ و تا وقتي كه
مسائل فلسفي را برهاناً قبول نكنند، نپذيرند، زيرا كه اين امر ارزش فلسفه
را ساقط ميكند.
اشكال به اينكه اختلاف آراء فلاسفه دليل بر بطلان فلسفه است
و
بعضي ديگر از مخالفين فلسفه، اشكال را بدين قسم مطرح ميكنند كه: بهترين
دليل بر بطلان فلسفه، اختلاف آراء و تفاوت انظار آنهاست، زيرا در هريك از
آن مسائل ميبينيم كه با هم اختلاف دارند، و چون حقايق پيوسته ثابت و قابل
تغيير نيستند، بنابراين از اين اختلاف پي به بطلان انظار و آراء آنها
ميبريم!
پاسخ
اين اشكال واضح است، زيرا اين اختلاف انحصار به فلسفه ندارد، در هريك از
شعب علوم ـ از علوم طبيعيّه و طبّ و هيئت، و علوم شرعيّه چون تفسير و فقه ـ
اين اختلاف به نحو شگفتآوري وجود دارد.
و
اختلاف بين دو قول، دليل بر بطلان هر دو قول نيست؛ زيرا الهيّون با
طبيعيّون هم در وجود خدا و عدم وجود خدا، و در معاد و عدم معاد، و در تجرّد
و عدم تجرّد، و بسياري از مسائل اختلاف دارند.
و
از مجرّد اختلاف نميتوان آن علم را به كلّي كنار زد؛ بلكه بايد با بحث و
تنقيد و جرح و تحليل، حقّ را از باطل متمايز ساخت. البتّه فلسفه هم مانند
ساير علوم حركت تكاملي دارد، و در اثر بحثها رو به كمال ميرود؛ كما اينكه
در ساير علوم نيز مطلب از اين قرار است.
اگر
روزي ديديم فيروزهاي با سنگ آبي رنگي مشتبه شده و در تاريكي افتاده است،
نميتوان از هر دو صرفنظر كرد؛ بلكه بايد با كنجكاوي هرچه تمامتر فيروزه
را شناخت و از آن براي زينت بهره برد. و اگر روزي ديديم كه دانههاي گندم
با كاه و يا شن مخلوط شده است، نميتوان از آن به كلّي رفع يد نمود، وگرنه
در گرسنگي بايد بمانيم و هلاك شويم؛ بلكه بايد گندم را از شن جدا نمود و
تنقيح كرد، اين است طريقۀ عقلاء!