پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
محمدرضا بیاتی: خداداد عزیزی در برنامهی زنده ورزشی فحشهای عامیانه میدهد و میخندد. پشیمان هم نیست و از کار خود دفاع میکند. مدیران رسانه، واکنش سزاواری نشان نمیدهند گویی اگر هدف دشنام، دشمنی سیاسی باشد، چه داخلی چه خارجی، فحاشی، مُجاز است و چه بسا شایستهی پاداش!
در روابط انسانی، استفاده از ناسزا، بویژه در فرهنگ غیررسمی و مخفی، پدیدهای رایج است. با نگاهی روانشناختی، فحاشی اغلب ریشه در خشم یا شوخی دارد؛ آدمها برای تخلیهی هیجانات یا عواطف منفی -مانند خشم- از فحش استفاده میکنند، و گاهی برای سرگرمی، ایجاد صمیمیت و پیوند اجتماعی بهشوخی به یکدیگر دشنام میدهند؛ چرا که فحش میتواند یک سازوکار دفاعیِ روانی برای مدیریت هیجانها باشد. پژوهشها نیز نشان میدهند که دشنام -نه همیشه بلکه تحت شرایطی- به کاهش فشار روانی، اضطراب و حتی درد کمک میکند و میتواند از انباشتِ خشم مخرب جلوگیری کند (و دلایل و کارکردهای دیگر). بنابراین، گرچه فحشدادن در روابط فردی و اجتماعی از نظر اخلاقی پسندیده نیست اما پدیدهی خطرناکی هم نیست و بخشی طبیعی از کارکردهای زبان انسانی است.
اما فحاشی هنگامی یک هشدار است و پیشآگهیِ یک خطر بزرگ که نشانهی غلبه و سلطهی فرهنگ لمپنیسم بر جامعه باشد. اگر چنین باشد آنگاه ما دیگر با یک عادت زبانی زشت مواجه نیستیم بلکه دچار یک بیماری اجتماعی حاد شدهایم؛ یک اختلال وخیم که از کوچه و خیابان شروع شده و به بلندگوها و سیاست رسمی در رسانهها رسیده و در حال نهادینهشدن است.
اما برای پاسخ به این پرسش که چرا فرهنگ لمپنیسم بر جامعهی ما حاکم شده است بایستی نگاهی کوتاه به تاریخ لمپنیسم در ایران بیندازیم.
از عیّاران و لوطیها تا داشمشتیها و لات و لوتها
اگر کاوش در گذشتههای دورتر، پهلوانان و قهرمانان اساطیری در شاهنامه و ایران باستان، را نادیده بگیریم، تاریخ لمپنیسم در ایران با مفاهیم مثبتی مانند جوانمردی، دلاوری، درویشمنشی، عارفمسلکی و عاشقپیشگی، و ظلمستیزی آغاز میشود. دوران آغاز آن را میتوان از قرن چهارم هجری دانست که به این جوانمردان، عیّار میگفتند. در عصر صفویه، از قرن دهم هجری، اصطلاح لوطی جای عیّار را میگیرد و در قاجاریه این مفهوم تثبییت میشود.
در دوران صفویان و سالهای اولیهی قاجاریان، دربارهی لوطیها دوگانگیِ ارزشی دیده میشود و لوطی دیگر یک شخصیت کاملاً مثبت نیست و لوطیهای منفی در جامعه نمایان میشوند؛ کسانی که معتاد به افیون و شراب و دیگر رذیلتهایاخلاقیاند و میتوان آنها را اوباش یا لمپن نامید؛ مثبتها، لوطی زورخانهاند، و منفیترها لوطی قلندر. اما آنچه دقیقاً مصداق لمپنیسم به معنای مدرن آن است در دوران قاجار شکل میگیرد؛ نقطهی عطفی که لوطی به جاهل، داشمشتی و لات و لوت تبدیل میشود و قهرمان به ضدقهرمان؛ لوطیها حالا دیگر لاتهای چاقوکش، زورگیر، باجگیر، ابزار سرکوب و مزدور شدهاند.
دربارهی دلایل شکلگیری این گروه اجتماعی ویرانگر، بسیار گفتهاند که از میان آنها بحران اقتصادی، مهاجرت انبوه روستائیان به شهرها و افزایش ناگهانی و ناهنجارِ جمعیت و گسترش حاشیهنشینی، فروپاشی اقتصاد سنتی و بیکاری، اساسیتر بهنظر میرسند؛ این بحرانها پیامدهای ناگواری دارند که یکی از آنها زوال فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و ظهور لمپنیسم ایرانی بود.
برای مثال، مالیات سنگین و قحطی در روستاها باعث شد ساکنان مزارع بهناچار به شهر مهاجرت کنند و جمعیت تهران که در آغاز قاجار 150 هزار نفر بود را به 300 هزار نفر برسانند در حالیکه-برخلاف اروپا- امکانات صنعتی مناسبی برای اشتغال وجود نداشت و بیکاران حاشیهنشین را به داشمشتیهای قمارباز، شرور و ماجراجو یا لمپنهای ایرانی تبدیل کرد. یکی از نتایج سیاسی ظهور لمپنیسم ایرانی سوءاستفادهی دولتهای ضعیف قاجار از داشمشتیها برای حفظ قدرت و برقراری نظم بود؛ در واقع، اوباش، گروه ضربتی شدند که در بحرانهای اجتماعی، مانند اعتراض برای نان، همچون بازوی حکومت برای مهار مردم عمل میکردند. اما اوباشان از نیروی مقابله با اعتراضات کوچک، در برابر پول پیشکشی از اشراف و درباریان، فراتر رفتند و در تحولات کلان سیاسی، مثل سرکوب مشروطهخواهان، جایگاهی ویژه پیدا کردند.
واکنش پهلویها به لمپنیسم دوگانه بود؛ رضاشاه از لمپنها بیزار بود و آنها را از صحنه اجتماعی و سیاسی حذف کرد، اما در دروان محمدرضاشاه دوباره میدان برگشتند و در یکی از پیچهای بزرگ تاریخ سیاسی ما، کودتای 28 مرداد 1332، نقشی تعیینکننده داشتند چنانکه شعبان جعفری (بیمخ) به شعبان تاجبخش معروف شد. لاتهای عصر پهلوی، در واقع از همان نسل قاجاری بودند، محله همان محلههای لاتهای ناصری-مظفری، فرهنگ همان فرهنگ، فقط لباسشان عوض شده بود و به جای شال و کلاه، کت و شلوار و کلاه لگنی میپوشیدند.
اما آنچه در سالهای اخیر در جامعهی ما برجسته شده خبر از ظهور دوبارهی لمپنیسم با تغییر لباس میدهد؛ از بعضی مجریهای رسانهی ملی، برخی مداحان تندرو یا مبلغان مذهبی قشری و متحجر تا لمپنهای مجازیِ پادشاهیخواهان جدید در اپوزیسیون خارجی؛ از این میان، فحاشی غزال تیزپای ایران در استرالیا آخرین کسی است که باید نگران او بود (لمنیسم و هولیگانیسم همیشه بخشی از مسابقات فوتبال بوده است).
در واقع، آنچه مایهی اضطراب است حاکمیت فرهنگ لمپنیسم است؛ مشروعیت پیدا کردنِ سبکی از زندگی که در آن، خشونت کلامی و بدنی، امری عادی است، آنگاه که احترام به قانون و ادب اجتماعی، و فرهنگ گفتگوی مدنی به حاشیه میرود، و زورگویی، بیادبی و تحقیر عامدانهی دیگران به هنجار رایج تبدیل میشود و لمپنها این ویژگیها را نشانهی قدرت، جسارت و حتی صداقت خود میدانند و به آن افتخار میکنند.
وقتی که فرهنگ لمپنیسم به قلمرو سیاست سرایت میکند، فحاشی به ابزاری مشروع برای حمله به مخالفان تبدیل میشود و چهبسا از دیدگاه تندروهای سیاسی (در هر گروهی)، فحاشی به دشمن یک وظیفهی ملی، انقلابی و یا حتی مذهبی باشد. اگر در یک شرایط فرضی، هیچ نیروی متقابلی در جامعه بهکار نیفتد، اعتماد و همبستگی اجتماعی و ملی فرومیپاشد چون دیگر هیچ کس با احترام و استدلال منطقی و زبان مدنی با دیگری حرف نمیزند و بیادبی، اصالت پیدا خواهد کرد.