arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۴۴۴۷۴۴
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۹ : ۰۹ - ۱۴ آذر ۱۳۹۷

وصف حال امروز و دیروز جواد لاریجانی در طنز مرحوم زرویی نصرآباد

مرحوم زرویی نصرآباد، در ستون تذکره المقامات مجله گل آقا،نوشته طنز زیبایی در باره محمدجواد لاریجانی داشت که هنوز هم با این روزهای این چهره سیاسی متناسب است.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

وصف حال امروز و دیروز جواد لاریجانی در طنز مرحوم زرویی نصرآباد / در نماز فکرش هزار جا می رود!

مرحوم زرویی نصرآباد، در ستون تذکره المقامات مجله گل آقا،نوشته طنز زیبایی در باره محمدجواد لاریجانی داشت که هنوز هم با این روزهای این چهره سیاسی متناسب است.

متن این طنز را می خوانید:

ذکر «محمدجواد لاریجانی» - حفظه‌الله-!
آن جامع فضایل، آن حلّال مسائل، آن بدر منیر، آن مشار مشیر، آن خبردهنده از روابط پنهانی، العبد‌ الفانی «محمدجواد لاریجانی»، در علوم قدیم و جدید دستی داشت و از غیب خبر می‌داد و از اجله غیبگویان بود و هم اوست که مولانا «ولایتی» در باب او فرموده است: «کاش لاریجانی بودمی، اگر ولایتی نبودمی!»

نقل است که روزی در حلقه مریدان نشسته بود،‌ ناگاه بر زبانش رفت که: «مردی خواهد آمد از ینگه‌دنیا و مکتوبی از آن دیار خواهد آورد.» پس هنوز سخن به پایان نبرده بود که گفتند: «قاصدی به همین نشان از آن بلاد بر در ایستاده است!»

روزی یکی از اصحاب، او را گفت: چه گویی در باب «مک فارلین»؟ گفت: «جز این چیزی به یاد ندارم که زمین‌خورده ماست!»

گویند: طی‌الارض می‌کرد. روزی وقت نماز پیشین، مریدی در مسجد «بلال» دیده بودش که نماز می‌کرد. مریدی دیگر گفت: «هم در آن وقت در کمیسیون امنیت ملی دیدمش!» و هم در آن زمان، در بلاد کفر دیده بودندش که می‌رفت و اگر کسی پرسید که: «این چگونه تواند بود؟» گوییم: «در نماز پیشین، فکر آدمی، هزار جا تواند رفت!»

و همو گفت: «تا رسیدن به اصل‌الاسرار، هجده هزار و هفتصد و سی‌وشش پرده است. من تمامی آن پرده‌ها برداشتم، ‌مگر یک پرده که باقی گذاشتم و اگر آن یک را نیز برداشتمی، تمامی اسرار سیاسی به معاینه دیدمی!» گفتند: «پس از چه برنداشتی؟» گفت: خواستمی برداشت ولی استادم، مولانا «ولایتی» - مد طول وزارته‌العالی - گفت: «ای جواد! از آن نترسی که از برایت حرف‌ها درآورند؟» گفتم: «ترسم!» گفت: «پس آن پرده آخر باز مگیر!»

آورده‌اند که وقتی او را بیماریی پدیدار شد، مگر سید «محمود دعایی» بر بالینش نشسته بود و سخت می‌گریست. گفت: «گریستن بر چون منی روا نیست که هنوز دستم بر شاخه‌ای از درخت سیاست بند است.» گفت: «بر حال خود می‌گریم که پس از تو، چه کس مکتوب سیاسی از برایم خواهد نگاشت؟!» گفت: «تا آن عصاره مهربانی، سید «عطاء‌الله مهاجرانی» هست، هیچ غم‌مدار!»

بیگانه‌ای گفتش: «مکتوب سیاسی چگونه نویسی و خبر از غیب چگونه دهی؟» گفت: «هرگز در تاریکی سنگ انداخته‌ای؟» گفت: «نی!» گفت: «پس بینداز که گفته‌اند: سنگ مفت گنجشک مفت! و ما انداختیم و شد!»

او را -ادام‌الله طول مشاورته - کرامات بسیار بود. یکی آن که چون بر «بنز» دولتی بنشستی، بر دست چپ یله دادی و در همان حال، مکتوب می‌نگاشتی بر دست راست! و به هنگام قیلوله، خواب وزارت دیدی و به بیداری نیز! والله اعلم.

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
Germany
|
۱۰:۰۹ - ۱۳۹۷/۰۹/۱۴
0
0
به هنگام قیلوله، خواب وزارت دیدی و به بیداری نیز!!
و قالیباف نیز، که بر همین حال بود در باب ریاست جمهوری!!
این داستان: .... شدگان!!
نظرات بینندگان