پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند
به گزارش انتخاب، در خاطرات علم آمده است:
صبح شرفیاب شدم. باز تیراندازی به فورد شده و باز هم جان سالم به در برد و تلگراف اظهار خوشوقتی را تقدیم کردم، توشیح فرمودند. قدری خندیدند. فرمودند: «به این بیچاره احمق چه کار دارند؟»
تلگرافات تسلیتی در مورد درگذشت خاتم از طرف چوئن لای و ملکه دانمارک رسیده بود. جواب آن را توشیح فرمودند. عرض کردم: «اگر اجازه فرمایید، حالا که دو سه تلگراف رسیده این تلگرافات و تلگراف فورد را منتشر کنیم.» فرمودند: «عیبی ندارد.»
بعد عرض کردم: «شاهنشاه دیروز بمب عجیبی ترکاندید.» فرمودند: «چطور؟» عرض کردم: «همه منتظر بودند که دولت هویدا ترمیم بزرگی بشود، نه تنها شاهنشاه جلوی آن را گرفتید و فرمودید فوضولی موقوف، آنهایی که این خیالپلوها را برای خود پخته بودند که دولت را در دست بگیرند به کلی مایوس فرمودید.» فرمودند: «احمقها هرکسی برای خودش خیالی میکند. این کار لازم بود.» من عرض کردم: «بسیار هم لازم بود.»
بعد عرض کردم: «بعد از علی امینی، صبح روزی که غلام نخستوزیر شده بودم و فرمان مبارک در کیف من بود ولی هنوز کسی خبر نداشت، ابراهیم خواجهنوری پیش من آمده بود و به من گفت میدانی نخستوزیر در دست انسان باشد چقدر مهم است. گفتم بلی. بعد گفت البته من میل داشتم که تو نخستوزیر بشوی ولی چون آمریکاییها با تو خیلی مخالف هستند ما کار دکتر جلال عبده را با آمریکاییها و انگلیسیها تمام کردیم. فقط لازم است حضور شاهنشاه اقدامی بشود. حالا تو به من اولا قول بده که همین امروز پیش شاهنشاه بروی و شرفیاب بشوی و عرض کنی که عبده بسیار خوب و چنین و چنان است و تلویحا هم به عرض برسانی که کار او با آمریکاییها و انگلیسیها هم گویا تمام شده باشد. ثانیا حالا من عبده را تلفن میگیرم به او بگو که چنین اقدامی میکنی. من هم حرامزادگی کردم گفتم: بسیار خوب، عبده را بگیر تا صحبت کنم. و وقتی با او صحبت کردم او به کلی منکر شد و مخصوصا از من خواست که چنین اقدام در پیشگاه مبارک نکنم و گفت اصولا داوطلب چنین پستی نیست. ولی خواجهنوری گفت خفض جناح میکند، تو اصرار بکن. من هم باز اصرار کردم و او باز انکار. به هر صورت خواجهنوری به خیال خودش کارش را کرد و منت را هم بر سر نخستوزیر آینده گذاشت و تا ظهر هم که من در اداره املاک راجع به وزرایم فکر میکردم دو سه دفعه به من تلفن کرد که چرا زودتر شرفیاب نمیشوم که مطالب را عرض کنم. بعدازظهر که اعلان شد من نخستوزیر شاهنشاه هستم دیگر خواجهنوری هرگز به سراغ من نیامد تا وقتی که دولت من سقوط کرد.»
شاهنشاه خیلی خیلی خندیدند. فرمودند: «سابقا هم شمهای به من گفته بودی. ببین این احمقها چه جور فکر میکردهاند. آیا هنوز عدهای هستند که باز هم اینطور فکر میکنند؟» عرض کردم: «متاسفانه فکر میکنم باز هم عدهای باشند.» فرمودند: «به هر حال از روزی که ما نفوذ خارجی و نفوذ آخوند را در این مملکت از بین بردیم راحت شدیم.» عرض کردم: «صحیح است، چون هر دوی اینها به نفع خودشان فکر میکنند، نه نفع کشور. و به هر صورت بمب شاهنشاه دیروز اثر عجیبی داشت و غلام دیروز در دانشگاه جنگ نخستوزیر را هم خیلی پکر دیدم.» فرمودند: «نه، خیلی با [نرمش] flexible است، فوری خودش را تطبیق میدهد.» عرض کردم: «این را اگر جسارت نکنم... گشادی میگویند. بعد از دبیرکلی حزب ایران نوین، با آن طمطراق، بلافاصله دبیرکل حزب رستاخیز شدن، بعد از شکست [انتخاباتی] ۹۰ درصد اعضای حزب سابق ایران نوین (که ادعا میکرد قاطبه ملت ایران طرفدار او هستند) باز هم به صورت نخستوزیر باقی ماندن و حالا هم بعد از تصمیم بر تغییر صدی نود اعضای کابینه با همه آنها باقی ماندن، جز... گشادی چه اسمی میتواند داشته باشد؟» دیگر شاهنشاه چیزی نفرمودند ولی لبخند خیلی پرمعنی زدند.
برنامه والاحضرت شمس را برای رفتن به رم و ملاقات با پاپ عرض کردم. فرمودند: «مانعی ندارد، اما دیگر شیپور نزنند که با پاپ ملاقات کردهایم.» خبر کوچک ولی بسیار مهمی راجع به تعهدات ایران برای نفترسانی به اسرائیل عرض کردم. فرمودند: «همینطور است، ما که سابقا هم به کیسینجر گفته بودیم و نوشته بودیم که این کار را میکنیم.»
بعد مرخص شدم. به کارهای جاری مختلف رسیدم. بعدازظهر جشن دانشگاه تهران بود (اول مهر). شاهنشاه تشریف آوردند و با دانشجویان عضو حزب رستاخیز مدت زیادی وقت صرف کردند. برنامه جشن یک ساعت بود ولی سه ساعت طول کشید، اما بسیار عالی و خوب بود. شب تمام در منزل کار کردم حالا نصف شب است.