پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»: ۱۳ آبان ۹۸، درست ۴۰ سال از سالروز تسخیر سفارت آمریکا در ایران توسط دانشجویان پیرو خط امام میگذرد، این اقدام دانشجویان روابط دو کشور را در طول ۴۰ سال بعد در همه ابعاد تحت تاثیر خود قرار داد. «انتخاب» به مناسبت چهلمین سالگرد این رویداد میکوشد هر روز با بازنشر خاطرهای از یکی از دانشجویان تسخیرکننده سفارت، مخاطبان را هرچه بیشتر در جریان جزئیات این رویداد قرار دهد. روایت نادر دبیران، دانشجوی وقت برق دانشگاه صنعتی شریف و یکی از نیروهای بخش اطلاعات در سفارت پس از تسخیر آن، را در پی میخوانید:
حدود ۴۰۰ نفر در جریان تسخیر لانه شرکت داشتند. هیچکس نمیدانست این قضیه چه زمانی به پایان میرسد. بعضیها فکر میکردند جریان یک هفتهای تمام شود، برخیها گمان میکردند تا کریسمس به طول بینجامد و حدسهای مختلفی که وجود داشت. به همین دلیل با طولانی شدن این ماجرا کمکم بچهها از لانه میرفتند. به طوری که در بهار ۵۹ وقتی آن اتفاق افتاد (حمله طبس) تعداد نیروهای حاضر در لانه جاسوسی به ۲۰۰ نفر رسیده بود. در این مدت هم اتفاقات گوناگونی رخ میداد که نمونه آن فرار کماندوی آمریکایی از لانه، برگزاری انتخابات ریاستجمهوری، حمله آمریکا به طبس و... بود. از یک برهه زمانی به بعد آقای «حائری شیرازی» به لانه میآمدند و درس اخلاق میدادند تا اینکه بعد از حمله آمریکا تصمیم گرفته شد که این گروگانها در شهرهای مختلف پخش بشوند که بعد از مدتی تصمیم گرفته شد به تهران منتقل و در مکانهای مختلف تقسیم گردند. به هر حال بعد از گذشت ۳۳ سال از آن حادثه باید با مقداری واقعبینی به جریان نگاه کنیم.
در آن مقطع ما به عنوان نه آدمهای بالای ۵۰ سال و در پایان دهه هشتاد شمسی بلکه به عنوان دانشجویان مسلمانی که احساس میکردند فعالیتهایی در کشور صورت میگیرد که به نفع ایران نیست، مانند تحریک اقلیتهای قومی و قبیلهای و.. که بیشتر ما را یاد ایام دولت دکتر مصدق و فعالیتهایی که دولت آمریکا برای سرنگونی آن دولت انجام داد میانداخت. در جامعه مردم به این یقین رسیده بودند که در بسیاری از اتفاقاتی که در کشور میافتد و موجب هرج و مرج میشود دست آمریکا در کار است. گرچه نیروهای چپ فعالیت و نمود بیشتری داشتند، ولی بچههای مسلمان احساسشان این بود که باید کاری انجام داد. چون شبکههای افراد ساواک تا حدودی درکشور حضور داشتند و این سادهاندیشی بود که اگر فکر کنیم آمریکا با انقلاب ما کاری نداشته باشد. رفتن شاه برای معالجه به آمریکا نوعی دهنکجی به انقلاب و نوعی تحریک احساسات بود. این حالت مانند چاشنی یک مواد منفجره بود که هر لحظه امکان انفجار داشت. البته در هیات حاکمه آمریکا افرادی مانند آقای «سایرونس ونس» (وزیر خارجه وقت آمریکا) مخالف حضور شاه در آن مقطع در آمریکا بودند. او اعتقاد داشت زمانی [که] ایالات متحده با ایران روابط دیپلماتیک دارد نباید شاه را به آن کشور راه بدهند. در عوض آقای «برژینسکی» معتقد بود که آمریکا قدرت بزرگ دنیاست و نباید خود را تسلیم انقلاب کشور ایران بکند. در پایان هم دیدید که صحبتهای آقای سایرونس درست از آب درآمد.
بچههایی هم که این جریان را برنامهریزی کرده بودند، فکر نمیکردند که این ماجرا اینقدر طولانی شود. تصور این بود که شخصیتهایی که در دنیا محبوبیت دارند در ایام کریسمس برای میانجیگری بیایند، اما وقتی حضرت امام قاطعانه از این کار حمایت کردند و حتی استعفای دولت بازرگان را پذیرفتند، کار شکل دیگری به خود گرفت.
[...] آن موقع سال سوم دانشگاه بودم، اما به دلیل تعطیلیهایی که در قبل از انقلاب صورت میگرفت تنها یک سال درس خوانده بودم [...] شب قبل از ۱۳ آبان [رسول خلیفه سلطانی] مرا دیدند و گفتند: «یک اتفاق خیلی مهم قرار است بیفتد که امشب نمیتوانم به تو بگویم، فردا صبح متوجه جریان خواهی شد.» با یکدیگر اطراف سفارت ایالات متحده قرار گذاشتیم. یادم هست آن روز باران میآمد و در تصاویر به جای مانده این کاملا معلوم است.
بعضی از دوستان قیچیهای بزرگ آهنبُری با خود آورده بودند؛ بچهها از قبل شناساییهای لازم را انجام داده و حسابی تمرین کرده بودند. بعضی از خانمها در زیر چادرشان قیچیها را پنهان کرده بودند که جلوی درب لانه از آنها استفاده شد. در همین حین هم بعضی از آقایان از درب لانه بالا رفتند و بخش اعظمی از بچهها هم از درب لانه وارد شدند. بعد از ورود بچهها مجددا درب لانه با زنجیر بسته شد و به من و تعدادی از بچهها دستور داده شد تا در مقابل درب بمانیم و به پرسشهای مردم پاسخگو باشیم تا ما را با هواداران گروههای چپ اشتباه نگیرند. یعنی کار اصلی ما معرفی «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» به مردم و توجیه آنها بود. [...] اولین سوالی که همه میپرسیدند این بود که «شما کی هستید؟ به کجا وابسته هستید؟» ما هم در جواب میگفتیم: «ما پیرو حضرت امام هستیم.» مردم میپرسیدند: «شما جنبشی هستید؟ طرفدار حزب جمهوری هستید؟» و... که در جواب همه آنها میگفتیم: «ما دانشجویان مسلمان پیرو امام هستیم و به هیچ گروه و حزبی هم وابسته نیستیم.» دومین سوال [...] میگفتند: «از این کار نمیترسید؟ نکند با این کار شما صدمهای به مملکت وارد شود.» ما هم در جواب میگفتیم: «توکل بر خدا.»
[...] به نظر من یکی از اشتباهاتی که ما انجام دادیم به هنگام تصرف لانه، بستن چشمان و دستهای آمریکاییها بود. بعد از آنکه تصاویر آنها در تمامی رسانهها منتشر شد، البته بعدها از آقای اصغرزاده، شنیدم که حضرت امام هم با این کار موافق نبودند و گفته بودند که «این نشان از بیتجربگی بچهها بوده که به آمریکاییها فرصت میدهند که ترحمها را به سمت خود جلب کنند.»
[...] یکی دو نفر [از دانشجویان پیرو خط امام] که من تعمدا نامشان را نمیآورم با حزب [جمهوری اسلامی]مخالف بودند حتی آنها شدیدا ضد روحانیت و مخالف آقای بهشتی بودند. آنها در لایههای دوم و سوم مسئولین لانه حضور داشتند که در حال حاضر از نزدیکترین افراد به مسعود رجوی و از مهرههای خیلی بالای منافقین (مجاهدین خلق) هستند. یکی از آنها عباس زریباف اهل اصفهان بود.
[...] خاطرات [ی] در نشریه مجاهد شماره ۱۰۳ الی ۱۰۷ تحت عنوان «خاطرات یک دانشجوی پیرو خط امام» منتشر شد که این کار عباس زریباف نبود. این خاطرات برای شخصی بود که حتی در هنگام فرار از لانه جاسوسی، اسلحه یوزی یکی از پاسداران محافظ لانه را هم دزدید و با خود برد. آن پاسدار فکر میکرد که فرد مورد نظر با او شوخی کرده. باورش نمیشد که یکی از دانشجویان این کار را بکند. بچههای خودمان هم فکر میکردند آن فرد میخواسته که به آن پاسدار آموزش بدهد تا لحظه نگهبانی بیشتر حواسش به اسلحهاش باشد. بچههای کمیته مرکزی فکر میکردند که به شوخی کسی این کار را کرده است، ولی بعدا فهمیدیم که کار آن شخص نفوذی بوده است...
منبع: دانشجویان و گروگانها؛ تاریخ شفاهی دانشجویان پیرو خط امام، تدوین: حسین جودوی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، تابستان ۹۲، صص ۱۱-۱۵ و ۲۱-۲۲.