پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»: امروز آزاد هستیم، یعنی میخواهیم بدون تکلیف رسمی حرکت کنیم و برویم در همان عمارت ویلهلمسهو ناهار بخوریم. کالسکه دوکروکه که خوب بسته میشود آوردند، چهار جا داشت، سوار شدیم. میرزا محمدخان و ابوالحسنخان در کالسکه ما نشستند، سایرین در کالسکههای دیگر، اشخاصی که بودند از این قرار هستند: عزیزالسلطان [ملیجک دوم]، صدیقالسلطنه که پیش از ما رفته آنجا بود، ناصرالملک، ابوالحسنخان، میرزامحمدخان، احمدخان، ادیبالملک، اکبرخان، باشی.
ناهار را در عمارت آنجا حاضر کردهاند. یک ساعت و نیم به ظهر مانده رفتیم. مجدالدوله سینهاش درد میکرد نتوانست بیاید. سینه ما هم کمی درد میکند. سرد و گرم شده سرما خورده است. بعد از رسیدن به عمارت قدری پیاده راه رفتیم. چمن و گلکاری را تماشا کردیم. عزیزالسلطان و پیشخدمتها با ما میآمدند. قدری گردش کردیم آمدیم، ناهار آوردند. ما تنها ناهار خوردیم. میزی هم برای همراهان حاضر کرده بودند. عزیزالسلطان و سایرین در میز عمومی شام، ناهار خوردند. ناهار خوبی بود. به میل خوردیم و شکر خدا را کردیم. صدیقالسلطنه در این بین آمد گفت: «من گردش رفته بودم، به بالای بنای هرکول رفتم سرم گیج خورد.» قصه کرد امروز جمعیتی نبود. زن و مرد جسته جسته در پارک دیده میشود. بیش از صد نفر نباید باشد. خیلی از وضع این عمارت خوشم آمد. اگرچه صد سال قبل ساختهاند خیلی سلیقه در معماری و زینت اطاقها و مخلفه و مبل به عمل آوردهاند. هیچ به این سلیقه عمارت ندیدهام. گذشته از زینت داخلی این چشمانداز باشکوه که تمام شهر و اطراف پیدا است خیلی جلوه میدهد. تمام عمارت از سنگ ساخته شده، ستونهای کلفت دارد به قطر پنج بغل از سنگ، سنگ یکپارچه نیست اما پارچهها را طوری جفت کردهاند که یک پارچه به نظر میآید. سنگها صاف نیستند، شبیه به سنگ شهرستانک است، زبر از تراش بیرون میآید.
بعد از ناهار سوار کالسکه شدیم. باز میرزا محمدخان و ابوالحسنخان در کالسکه ما نشستند، سایرین در کالسکههای دیگر. همه آمدیم. راندیم برای قله که مجسمه هرکول در آنجا است. هرکول در افسانههای قدیم یونان اسم پهلوانی است که از او میگویند آثار شجاعت فوقالعاده ظاهر شده. این مجسمه خیلی بزرگ است. در بالای مناره پیرامید [هرم] مانند که در روی عمارت موسوم به هرکول است واقع شده و این عمارت چیز غریبی است که نمیتوان نوشت چه جور است. از تخته سنگهای بزرگ درشت ساخته شده، مرتبهها و پلهها دارد تا زیر مجسمه هرکول ستونهای قوی سنگی در آنجا هست طوری عجیب است که چنانکه در مثل میگویند مثل کاردیو است. در پایین این عمارت و بنا حوض فواره دارد که در حقیقت منبع آبشار است در دو طرف دو مجسمه بزرگ هستند یکی از کمر به پایین به شکل اسب، بالا شکل آدم. مجسمه دیگر آدم است شیری در زیر پای خود دارد. به دست این مجسمهها بوق بزرگی است، طوری تعبیه کردهاند که وقتی آب میاندازند فشار آب هوا را از دهن مجسمهها و بوق طوری بیرون میدهد که صدای مهیبی میدهد. واقعا مهیب است. در جنگل میپیچد، مثل صور اسرافیل است.
با کالسکه از راههای پیچپیچ راندیم به قله، راه بسیار خوب است اما طولانی است و باید به تأنی رفت. بالا میرفتیم. از دو طرف درختهای کهن قوی بود. کاجهای بزرگ باشکوه، سایه، هوای لطیف خنک، سبزه، زیر درختها، بیان کردن مشکل است مثل بهشت و منزل پریها و مملکت پریان میماند. از این باصفاتر به تصور نمیآید. با کالسکه رفتیم تا بنای هرکول پیاده شدیم. از بالا تماشا کردیم. آبشارها مرتبه به مرتبه، حوضهای بالای هم تا پایین میرود. دو طرف آبشار درختهای کاج سر به آسمان کشیده و تا ساقه شاخه است. برگ مثل دیوار زمرد، عمارت ویلهلمسهو در مقابل آن پایین بود، پارک و خیابان بود. تمام شهر و اطراف تپهها، درهها، جنگل، همه سبز و خرم، آب هم به قوت میریزد و تا پایین میدرخشد. عظمت بنای بالای سر حقیقتا عالم غریبی داشت و حالت خوش غریبی، بعد از مدتی تماشا قدری از راه را با کالسکه پیچیدیم و آمدیم. در یکی از مرتبهها به کنار آبشار آمدیم پیاده شدیم. دو طرف آبشار و کنار مرتبهها تا پایین پله دارد. مسافت زیادی است. از آنجا پیاده پایین آمدیم. عزیزالسلطان هم همراه بود همه را با ما پیاده میآمد و ماشاالله خسته نمیشد. البته از زیربنای هرکول اگر شخص بشمارد هزار پله دارد بلکه بیشتر دو طرف یمین و یسار پله است و وسط آبشار، مرتبه به مرتبه تا پایین پلهها خیلی راحت و خوب بود که خستگی نمیداد. آب این آبشار از بعضی آبانبارهایی است که در پشت بنای هرکول واقع است، در زمستان از بارندگی پر میشود و بعد هر وقت بخواهند باز میکنند و همیشه آب جاری نیست. در واقع مخصوص آمدن امپراطور یا مهان باز میکنند، در اوقات مخصوص هم برای عامه باز میکنند. در وقت پایین آمدن هوا منقلب شد و باران سر گرفت. زود خود را به کالسکه رسانیدم. عزیزالسلطان را پیش خودمان در کالسکه آوردیم. ابوالحسنخان هم در کالسکه بود راندیم. باران شدت کرد. مثل سیل میریخت. تند راندیم دوباره به عمارت ویلهلمسهو، باز رفتیم به همان اطاقهای پایین نشستیم. آقادایی صبح در میدان سبزیفروشها کاهو خریده بود بهتر از آن کاهو نمیشد. لطیف و نازک در دهن آب میشد گفتیم شست و آورد با سکنجبین طهران که همراه داشتیم خوردیم خیلی مزه داد، لذت بردیم و افسوس خوردم بر جد امپراطور که در این عمارت کاهو سکنجبین نخورد مرد.
فرنگستان این کاهوهای خوب را کثافتمآب میآوردند؛ روغن زیتون روی آن میریزند ضایع میکنند میخورند. از کاهو سکنجبین به عزیزالسلطان هم دادیم خورد و حظ کرد. بعد قدری راحت [استراحت] کردیم. کالسکه خواستیم. باران متصل مثل سیل میریزد. کالسکهچیها از شدت باران اکراه داشتند، کالسکه بیاورند و تاخیر میکردند آخر رفتند آنها را حاضر کردند. سوار شدیم عزیزالسلطان در کالسکه دیگر نشست ابوالحسنخان و میرزا محمدخان با من بودند. در همان شدت باران راندیم تا به شهر، میخواستیم امروز حمام برویم، میرزا رضاخان را از ویلهلمسهو فرستادیم برود حمام را بلد بشود و آدرس آن را بیاورد.
وقتی به شهر رسیدیم از عمارت منزل خودمان گذشتیم به میدان وسیعی رسیدیم. گِرد، اطراف آن عمارتهای بلند خوب چهار پنج مرتبه [طبقه]، هطل [هتل] که همراهان ما بعضی آنجا منزل دارند، مهدیخان هم آنجاست در این میدان واقع است. گفتند صبحهای زود اینجا میدان و بازار میوه و سبزیفروشی است. دهاتیها بار میآوردند اینجا جمع میشوند، تماشا دارد.
از میدان یک پیچ خوردیم به حمام رسیدیم. در ورود شهر کالسکه میرزارضاخان را دیدیم جلوی ما میآمد. در آن باران شدید مثل دیوانهها پیاده شد، جلوی ما دوید، کاغذ کوچکی که آدرس بود به کالسکهچی داد، رفتیم. با همان شدت باران پیاده شدیم، وارد حمام شدیم. در آنجا چند نفر مرد و زن بودند. زن و دختر حمامی و عمله حمام چند نفر هم خارجی، میرزا حسین آنجا بود. حاجی حیدر نبود. از پیشخدمتها فرستادیم او را آوردند. قریب یک ربع معطل شدیم. لابد در میان این جمع ایستاده بودیم آنها هم ایستاده بودند تا حاجی حیدر آمد.
وضع حمام این است؛ از پلهها باید بالا آمد سرِ حمام، و اطاق سرِ حمام بود. باز باید از پله پایین رفت به خود حمام، حمام کوچک و سیاه و خفه بود. حوض کوچک مرمری در آنجا بود. شیر داشت، آب سرد و گرم. شیری هم دارد که باز میکنند از بالا آب مثل باران یا لوله آبپاش میریزد به سر، لخت شدیم، حاجی حیدر کیسه مختصری کشید. خیلی زود رخت پوشیدیم. بیرون آمدیم.
عزیزالسلطان در مراجعت از ویلهلمسهو یکسر به عمارت رفته بود با ما نیامده بود. ما هم از حمام به عمارت آمدیم. در بیرون آمدن از حمام دیدیم باران قطع شده است، فردا ساعت هشت باید از اینجا حرکت کنیم به آمستردام برویم. اطاقی که این دو شب گذشته در آن خوابیدیم خبط کردیم، جلو رو به میدان واقع شده بود. به قدری صدا و قال و قیل هست که خواب محال است. متصل کالسکه آمد و شد و مردم هیاهو میکنند. میدان است؛ مست میگذرد، فریاد میزند، آواز میخوانند، معرکه است. این صداها و خیال اینکه باید صبح زود برخیزیم نگذاشت بخوابیم. کشیک آقا مردک بود. گفتیم رختخواب ما را ببرد در اطاق عقبی که دالانمانند بود. آنجا بیندازد. آنجا نیمتختی بود. روی نیمتخت انداختند. تخت کوتاه بود. پا به پایین آن میخورد. تنگ بود، نتوانستم بخوابم. باز گفتیم روی زمین جا انداختند. بد خواب شدیم. به زحمت با کثافت اگر سه ساعت توانستم بخوابم.
صبح ساعت شش از نصف شب گذشته بیدار شدیم با کمال کسالت و خستگی. اینجا بچهها چیز میفروشند. سگ را هم به عراده میبندند. بعضی اشخاص به بعضی اشخاص در دنیا خیلی شبیه هستند. اگر خوب دقت نموده ملاحظه کنند میبینند که خیلی اشخاص به هم شباهت دارند، مثلا رئیسپلیس اینجا خیلی شبیه بود به حاجی میرزا عباسقلی، یک شخصی هم بود توی اجزای اکسپوزیسیون [نمایشگاه] شکار که خیلی شبیه بود به والی برادر مجدالدوله پسر عیسیخان اعتمادالدوله دایی ما که رفت به مکه و در راه مکه مرد. به عینه به این مردکه والی بود، طوری شبیه بود که من گفتم والی نمرده است آمده است فرنگستان. در اینجا ترنوای [تراموا] را با بخار حرکت میدهند. اسبی هم دارد اما بیشتر بخاری است.
منبع: خاطرات ناصرالدینشاه در سفر سوم فرنگستان، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: رسا، چاپ اول، ۱۳۶۹، صص ۲۴۵-۲۴۸.