پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»؛ صبح یک ساعت از دسته گذشته برخاستم. امروز باید به منزل ریوَد باید رفت. سه فرسنگ راه است. رخت پوشیده سوار کالسکه شدیم. دو اسب، حیدرقلیخان ایلخانی آورده بود؛ به حضور آوردند. در سواری با همه نوکرها یکان یکان صحبت شد. معیرالممالک [میگفت] چند روز است میانه عزتالدوله و عصمتالدوله، در سواری پیش و پس، بحث و گفتوگو واقع میشود، یعنی میانه آدمهایشان. این کالسکه او را پیش میکشد، این مال او را.
خلاصه هیأت ارضی امروز هم مثل دیروز است و دهات و مزارع از طرف دست راست و چپ از دورها پیدا بود. در محاذی [روبهروی] مهر طرف دست راست به فاصله یک فرسنگ و نیم کوهی است در وسط صحرا طولا دو فرسنگ، اغلب تپه کوچک است اما در اول آخر کوه شبیه به هم؛ کوه گرد بلند است و در وسط حقیقی کوهی مخروطی است. تپههای کوچک و بزرگ دیگر این سه کوه را به هم وصل کردهاند، عقب این کوهها باز جلگه و دهات و کبیر [کویر] است.
خلاصه راندیم؛ هوا گرم بود. در صحرا آسیابی به نظر آمد درختدار؛ راندیم آنجا به ناهار افتادیم. جای بدی بود؛ درختهای کوچک بدسایه داشت؛ آب قرمز از پهلوی درختان میآمد. حکیم روزنامه خواند. یحییخان، هاشم و غیره و غیره بودند. معیرالممالک هم بود. پیرمرد خراسانی – صاحب آسیاب – را آوردند حضور، پیر بامزه خوشصحبتی بود. زبان خراسانی حرف میزد، زبان عجیب و غریبی داشت.
بعد از ناهار سوار شده، بعد سوار کالسکه شدم. راندیم، رسیدیم منزل. درخت فلفل سفید خیلی بود در سراپرده. گربهها آمده بازی میکردند، کوفته معرکه میکرد. میرزا علینقی [و] محقق کتاب روزنامه قدیم ما را میخواندند. زردآلو، کباب، ریواس، آلوچه و غیره خوردیم.
کاروانسرای قدیمیساز خوشترکیبی با آبانبار خوب در ریوَد هست، باید کاروانسرا را تعمیر کرد؛ انشاءالله. آقا سلیمان دو سه روز است ناخوش است. توی زیر لُپ چپَم تُوَل زده بسیار اذیت میکند. نمیتوانم چیز بخورم.
دهاتی که در طرف دست راست و چپ بود از این قرار است:
طرف دست راست بلوک باشتن است: اول مهرآباد، شاهرخآباد، حسنآباد، شهرآیین، غیاثآباد، فیضآباد، تاجآباد، سهپشته، یحییآباد، خیرآباد؛ باشتن که ده معظمی است و بلوک مسمی به آن شده است؛ نامن، بفره.
طرف دست چپ: ریود که منزلگاه بود؛ فوشتنیق، ساروق.
شب را قُرُق شد، بعد از شام مردانه شد. عکاسباشی [عکس] اردو را از بام کاروانسرا انداخته بود؛ شیشه را آورد دیدم، خوب انداخته است. شب را باد میآمد. عکاسباشی میگفت بالای کاروانسرا روی پشتبام قاطرچیها گنجفه بوترنو [۱] بازی میکردند.
اینجا رسیده بودند، وسط نجاستها قمار میکردند. یکی باخته بود، اسمش عباس لات بود. هرچه داشت باخته بود، لخت [و] سر باز نشسته بود، یک مار زنده هم گرفته دستش بود. خلاصه یحییخان، آقا علی، محقق و غیره بودند.
شب انیسالدوله بله شد. اسب کرند [و] تکه جیران پیشکشی ایلخانی را عصری حاجی فیروز آورد سراپرده تماشا کردیم؛ ماشاءالله عجب اسبی است؛ جفت ندارد.
پینوشت:
۱- گنجفه در اصل «گنج فهم» بوده است و به کثرت استعمال در لفظ تخفیفی دادهاند، گنجفهاش خواندهاند، به روایتی واضع گنجفه غیاثالدین شیرازی ملقب به منصور است و از مخترعات اوست. چنان مفهوم میشود که اقتباس از گنجفه فرنگیان کرده است که به زبان فرانسه کارت مینامند. یکی از اقسام آن معروف به بطرنو است که عدد اوراقش سیوشش است. شش از آنها صورت و سی ورق از تکخال تا ده خال است. که از هر کدام سه ورق میباشد؛ و قاعده این بازی آن است که سه ورق سه ورق پخش مینمایند، هر یک از دو حریف سه ورق برمیگیرد، بعد از آن حساب میکنند، بعد از وضع ده خال که بطر است اگر حریف نه خال اضافه دارد، گرو را سه سر میبرد، اگر هشت خال اضافه دارد، دو سر میبرد، اگر شش و پنج و چهار از اینها دارد، این خال بالا است، دست هر کدام که زیادتر باشد برد او راست و یکسر گرو را میبرد. (بازیهای برد و باتی قرن سیزدهم).
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه، از ربیعالاول ۱۲۸۳ تا جمادیالثانی ۱۲۸۴ به انضمام سفرنامه اول خراسان، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ دوم، ۱۳۹۷، صص ۱۹۶-۱۹۸.