صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۱۶ اسفند ۱۴۰۲ - ساعت ۱۴:۵۶
کد خبر: ۶۳۹۹۶۶
تاریخ انتشار: ۰۶ : ۲۱ - ۰۶ مهر ۱۴۰۰
محمدعلی فروغی و تبار وی به قلم خودش؛
باری روز نوزدهم رمضان که جام صبر ما لبریز شده، وقت ظهر یکی از دوستان پدرم، میرزا علی‌خان منشی تبریزی به در خانه‌ی ما آمد و گفت: «آمده‌ام تو را نزدی پدرت ببرم.» به اتفاق او رفتم. وارد اصطبل امین‌السلطان شدیم. پدرم را دیدم عمامه به سر گذاشته و در صحن اصطبل قدم می‌زند...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ [...] هنگامی که ناصرالدین‌شاه سفر سوم، قریب دو سال پیش از آن، به فرنگ رفت ملکم‌خان معروف در لندن وزیرمختار ایران بود. در این سفر شاه و امین‌السلطان از او رنجیده معزولش کردند. او هم بنای بدگویی و بدنویسی از دولت را گذاشت و روزنامه‌ای به اسم «قانون» در لندن به زبان فارسی مبنی بر انتقاد و عیب‌جویی از دولت و رجال ایران و تحریک به انقلاب تاسیس کرد و شماره‌های آن را در جوف پاکت برای بعضی فرستاد. کسانی که از اوضاع دل‌تنگ بودند از دیدن آن روزنامه شاد شدند و پدرم از آن جمله بود و مستمسکی تازه برای طرح گفت‌وگو از مصالح مملکت و اصلاح‌طلبی به دست آمد. یکی از دوستان پدرم هم که میرزا محمدعلی‌خان نام داشت و بعدها فریدالملک لقب گرفت و اهل همدان و منشی بود و خط خوشی داشت مدت چندین سال با ملکم به عنوان منشی سفارت در لندن به سر برده و پس از عزل او به طهران مراجعت کرده بود و غالبا با او ملاقات اتفاق می‌افتاد و آن نوع صحبت‌ها به میان می‌آمد.

یکی از روزهای تابستان سال ۱۳۰۷ قمری میرزا محمدعلی‌خان و میرزا سید ولی با بعضی از دوستان دیگر مهمان ما بودند و من هم خدمت می‌کردم. صحبت روزنامه‌ی قانون و آن گفت‌وگوها به میان آمد. از پدرم تقاضا کردند مقاله‌ای برای روزنامه‌ی قانون بنویسند. پدرم که سرش برای این کارها درد می‌کرد همان‌جا به میرزا سید ولی گفت من می‌گویم، شما بنویسید و فی‌المجلس مقاله‌ی غرّایی نوشته شد که رفقا از آن محظوظ شدند و من متاسفم که صورتش را ندارم. مسوّده‌ی خط میرزا سید ولی را میرزا محمدعلی‌خان گرفت و نگاه داشت و خود پاک‌نویس کرده، برای ملکم فرستاد.

در این بهار که چندین ماه از آن موقع گذشته بود از قرار معلوم کاغذهایی از طرف اشخاص مجهول به اندرون ناصرالدین‌شاه انداخته بدگویی‌ها و تهدیدات کرده بودند و شاه بیمناک شده بود. چون مامورین به کشف مرتکبین پرداختند ذهن‌شان متوجه ملکم شد و در صدد برآمدند اشخاص مربوط به او را بیابند. میرزا محمدعلی‌خان به مناسبت این‌که سال‌ها با ملکم بوده منظور نظرشان گردید. توقیفش کردند و کاغذهایش را کاویدند و مسوّده‌ی خط میرزا سید ولی را یافتند. میرزا محمدعلی‌خان که مردی بی‌آلایش و صاف بود در استنطاق در کمال سادگی گفته بود این مقاله انشای میرزای فروغی و خط میرزا سید ولی است و برای ملکم نوشته شده است. توقیف میرزا سید ولی و تعقیب پدرم از این رو بود و شرح کتابخانه‌ی پدرم و جعبه‌های کاغذ را میرزا سید ولی در استنطاق نقل کرده بود.

باری چون من معاشرین پدرم را می‌شناختم شبانه به خانه‌ی یکی از آن‌ها که حدس می‌زدم آن‌جا باشد رفتم. اتفاقا حدس من صائب بود. تفصیل واقعه را به او گفتم. گفت به خانه برگرد و منتظر من مباش. برگشتم و یک هفته‌ی تمام من و خانواده در حال بی‌خبری و سرگردانی و نگرانی بودیم. اکثر آشنایان و دوستان در آن موقع از ترس از ما دوری جستند، ولی معدودی مردانگی کردند و گاه‌گاه آمدند و دل‌داری دادند؛ از آن جمله میرزا محمدخان نقاش‌باشی یعنی کمال‌الملک بود.

باری روز نوزدهم رمضان که جام صبر ما لبریز شده، وقت ظهر یکی از دوستان پدرم، میرزا علی‌خان منشی تبریزی به در خانه‌ی ما آمد و گفت: «آمده‌ام تو را نزدی پدرت ببرم.» به اتفاق او رفتم. وارد اصطبل امین‌السلطان شدیم. پدرم را دیدم عمامه به سر گذاشته و در صحن اصطبل قدم می‌زند. پس از آن‌که قدری راز و نیاز کردیم میرزا علی‌خان مرا برداشته به خانه‌ی دکتر طولوزان که سابقا از او ذکر کرده‌ام رفتیم. آن خانه نزدیک اصطبل امین‌السلطان بود و امروز جزء بانک ملی شده است. پدرم عریضه به امین‌السلطان نوشته و دکتر طولوزان را واسطه‌ی ایصال قرار داده بود. میرزا علی‌خان عریضه را برای دکتر خواند و چون او سال‌های دراز در ایران مانده بود فارسی خوب می‌فهمید و حرف می‌زد. از نگارش عریضه تمجید کرد و گفت می‌رسانم، مطمئن باشید.

عصر همان روز شخصا به اصطبل آمد. چون پدرم عمامه داشت اول نشناخت و او را می‌جست. همین که متوجه شد دست به گردن او انداخت و بوسید و دل‌داری داد و گفت عریضه را به امین‌السلطان می‌دهم و خود با شاه گفت‌وگو می‌کنم، و او با شاه گستاخ بود و به وعده وفا کرد و یقینا حرفش موثر بوده است. باری دکتر رفت و وقت غروب محمدتقی‌خان، آبدارباشی امین‌السلطان آمد که ببیند مقصود چیست. چون اجمالا از قضیه آگاه شد رفت و من به خانه برگشتم. فردا صبح که به اصطبل رفتیم پدرم نبود و گفتند دیشب از این‌جا رفت.

شرح یک هفته غیبت پدرم این‌که چون آن شب من او را از واقعه آگاه کردم پس از مشاوره با دوستان جان خود را در خطر دیده، مصمم شد از ایران بیرون رود. پس برای این‌که او را نشناسد تغییر لباس داده عمامه به سر گذاشت و به سوی مازندران رفت. دو سه روز که راه پیمود و بالنسبه به فراغت فکر کرد، متوجه شد که فرضا من خود را نجات دادم، زن و فرزندانم چه خواهند کرد؟ پس این شعر را به خاطر گذراند که جهان را صباحی باشد خدا نام/ کز او شوریده دریا گیرد آرام

و توکل به خدا کرده مراجعت نمود و به خانه‌ی میرزا علی‌خان سابق‌الذکر وارد شد. آن مرد غیرتمند بر خلاف بعضی از دوستان ترس به خود راه نداده، ششلولی آورد و گفت بدانید که تا من زنده‌ام و ششلول و فشنگ دارم نمی‌گذارم کسی دست به شما دراز کند. آن‌گاه چاره اندیشیدن گرفتند و توسل به امین‌السلطان را یگانه راه نجات یافتند.

ادامه دارد...

 

منبع: خاطرات محمدعلی فروغی به همراه یادداشت‌های روزانه از سال‌های ۱۲۹۳ تا ۱۳۲۰، به خواستاری ایرج افشار، به کوشش محمدافشین وفایی و پژمان فیروزبخش، تهران: سخن، چاپ سوم، ۱۳۹۸، صص ۵۷-۵۹، (رساله در سرگذشت خود و پدر).