صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۱۷ اسفند ۱۴۰۲ - ساعت ۰۰:۴۱
کد خبر: ۶۴۶۳۹۲
تاریخ انتشار: ۰۲ : ۰۰ - ۱۷ آبان ۱۴۰۰
خاطرات علامحسین مصدق، فرزند مصدق
پدر من همیشه همراه خودش یک سری دوا داشت مثل دوای سردرد، مسکن و خواب. سه چهار پنج شیشه از این لوله درآورد و همه را خورد، چون آن وقت‌ها هر کس را به ولایات می بردند، می‌‌‌کشتندش. مثلاً مدرس را بردند کشتندش، نصرت‌الدوله را بردند خفه‌اش کردند در سمنان. پدرم گفت اینها مرا به طرف مرگ می‌میفرستند، پس بگذار خودم به دست خودم خودم کشته شوم، چرا به دست اینها کشته شوم؟