صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

۱۹ اسفند ۱۴۰۲ - ساعت ۱۹:۴۴
کد خبر: ۶۴۹۹۷۶
تاریخ انتشار: ۲۴ : ۰۰ - ۰۹ آذر ۱۴۰۰
خاطرات علی امینی: وقتی آمدیم بیرون، مصدق گفت بشین تو اتومبیل من و با هم بریم منزل. رفتیم منزل مصدق‌السلطنه. گفت «گفتم شما با هوش هستید. از کجا شما می‌دانستید که این(شاه) با وزارت کشور شما مخالفت می‌کند.» گفتم «آقای مصدق‌السلطنه موقع انتخابات است؛ شما قوم‌وخویش من هستید. ایشان هم نمی‌تواند در انتخابات دخالت نکند. من رو هم می‌شناسد که نمی‌تواند از راه درکند. این است که روزه شک دار نمی‌گیرد و مخالفت می‌کند.» گفت «عجب»