صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

يکشنبه - ۰۹ شهريور ۱۴۰۴
کد خبر: ۸۵۱۸۵۸
تاریخ انتشار: ۲۳ : ۱۵ - ۰۲ اسفند ۱۴۰۳
خود جریان آمریکایی داشت جریان مقابلش که اسلامی بود را آمریکایی جلوه می‌داد. برایمان خیلی دردناک بود تا اینکه شهادت شهید بهشتی خط بطلانی کشید بر همه این حرف و حدیث‌ها خون شهید، روی جریانات لیبرالیسم و جریان آمریکایی خط کشید و دست منافقین و بنی صدر و دار و دسته‌اش رو شد.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «من اطلاعاتی بودم» در دو جلد توسط رضا اکبری آهنگر و راضیه ولدبیگی توسط نشر شهید کاظمی منتشر شده است. این کتاب شرح خاطرات علی مهدوی، کارمند بازنشسته وزارت اطلاعات از سال‌های اول انقلاب و پرونده انجمن حجتیه است. نشر شهید کاظمی به آدرس قم - خیابان معلم - مجتمع ناشران - طبقه اول واحد ۱۳۱ و به شماره تلفن ۶ الی ۰۲۵۳۷۸۴۰۸۴۴ ناشر این کتاب می‌باشد.

 

انفجار حزب جمهوری اسلامی

هنوز در گروه تعقیب و مراقبت بودم آن شب در مقر همه بچه‌ها دور نشسته که حزب خط بودیم و تا دیروقت هم سر کار بودیم یک دفعه تلفن زنگ زد و کسی پشت شد یعنی منفجر گفت که حزب منفجر شد ما هنوز نمی‌فهمیدیم چه کمی که گذشت گفتند که آقای بهشتی و مسئولین رده یک کشوری آنجا بوده‌اند، تازه دوزاری‌مان افتاد که چه اتفاقی افتاده به ما ماموریت دادند که تمام بیمارستان‌ها را برای پیدا کردن و جویا شدن حال آقای بهشتی بگردیم همه برای سلامتی ایشان نگران بودیم که اگر زخمی شده باشند، نکند کسی در بیمارستان ایشان را از پا در بیاورد. تلاش می‌کردیم اگر جایی هستند تمام تمهیدات لازم برای مراقبت از ایشان به وجود بیاید ما چند اکیپ شدیم به سرعت تقسیم کار کردیم: شما این محدوده را بگردید، شما آن طرف را ما هم بیمارستان‌ها را می‌گردیم.

 با سرعت تمام خودمان را به بیمارستان رساندیم چک می‌کردیم که چند نفر از حزب جمهوری به آنجا آورده‌اند چه کسانی هستند و چه کسانی نیستند هر چقدر که می‌گشتیم به هیچ نتیجه‌ای نمی‌رسیدیم یعنی تقریباً هیچ کجا پیدایشان. نکردیم به یکی از بیمارستان‌ها که رسیدیم دیدیم شهید قدوسی از در بیمارستان آمد بیرون همانجا از ایشان پرسیدیم: آقای بهشتی اینجاست؟ گفت نه اینجا نیست اتفاقاً من هم دنبال ایشان می‌گردم همه بسیج شده بودند که دنبال آقای بهشتی بگردند.

 در این گیر و دار و عجله‌ای که داشتیم یکدفعه به ما خبر دادند که دیگر نگردید برگردید مقر‌های خودتان ایشان شهید شدند آن شب، شب عجیبی بود. حادثه بسیار بزرگی پیش آمده بود ضربه‌ای که می‌توانست کل انقلاب را زیر سؤال ببرد و همه چیز را برعکس کند از خودمان می‌پرسیدیم حالا چگونه به امام باید بگویند چه اتفاقی‌هایی می‌افتد؟ هزار جور فکر و خیال توی سرمان می‌چرخید جو عجیبی هم بود حتی بچه مسلمان‌هایی که به انقلاب اعتقاد داشتند، نسبت به شهید بهشتی موضع‌گیری داشتند و این درد بزرگی بود.

 من یادم هست آن روز‌ها چقدر بحث و جدل داشتیم ولی خدا به من لطف کرد که در گروه ضد بنی صدر رفتم و به تبع به آقای بهشتی و جناح ایشان اعتقاد داشتم. بچه حزب الله‌هایی بودند که انقلاب را قبول داشتند، ولی بهشتی را نه؛ می‌گفتند این جریان آمریکایی است. دقیقاً قصه قلب شده بود!

خود جریان آمریکایی داشت جریان مقابلش که اسلامی بود را آمریکایی جلوه می‌داد. برایمان خیلی دردناک بود تا اینکه شهادت شهید بهشتی خط بطلانی کشید بر همه این حرف و حدیث‌ها خون شهید، روی جریانات لیبرالیسم و جریان آمریکایی خط کشید و دست منافقین و بنی صدر و دار و دستهاش رو شد. گاهی که شرایط سیاسی امروز را می‌بینم فکر می‌کنم چه باید بشود؟ نکند یک شهید بهشتی دیگر باید داده شود که مردم دوباره هشیار شوند! باید بفهمیم این جریان آمریکایی چشمشان به دست کدخداست حتماً باید اتفاق دردناک دیگری بیفتد که ما بفهمیم دست این کد خدا همان دست شیطان است؟ فردا روز تمام آن‌هایی که خدایی نکرده به شهید بهشتی جسارت می‌کردند اشک ریزان در تشییع جنازه‌ی ایشان بودند اخوی ما که دفتر محل کارش اطراف پزشک قانونی بود می‌گفت نمی‌دونی که یک تیکه از پای قطع شده شهید بهشتی رو مردم برداشته بودن، نبودی ببینی چه طور می‌زدن به سر و کله شون یجورایی به غلط کردن افتاده بودن ولی دیگر فایده‌ای نداشت.

می‌گفتند یک زمان شهید بهشتی از مشهد تا تهران آمد، هیچ مسجدی اجازه‌ی سخنرانی به ایشان نداد و حتی شنیدیم جسارت کردند که یک الاغی را زیر پای ایشان ذبح کنند و از این مسخره بازی‌ها این افکار و حرکات فقط به خاطر این بود که آمریکایی‌ها زیرکانه اسلام را آمریکایی و آمریکا را اسلامی و میهنی جلوه دادند. روز‌های بدی بود، خبر نداشتیم که قرار است بعد از آن هم روز‌های تلخی داشته باشیم.