صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

چهارشنبه - ۰۵ شهريور ۱۴۰۴
کد خبر: ۸۷۶۷۲۲
تاریخ انتشار: ۱۹ : ۲۳ - ۰۱ مرداد ۱۴۰۴
یادداشت‌های اسدالله علم: رابط نیکسون را پذیرفتم و اوامر شاهنشاه را گفتم. گفت اقدام می‌کند و فوری ظرف چند دقیقه به نیکسون می‌رساند. بعد مدتی با او در خصوص وضع مراکش و این که اعلیحضرت همایونی نمی‌توانند کمک مستقیم مؤثری به ملک حسن بفرمایند صحبت کردم. او هم معتقد بود که اگر ما آلوده این کار مراکش بشویم، مثل آمریکا در ویتنام گرفتار می‌شویم؛ و بالاخره او معتقد بود این که همه مراکشی‌ها این قدر تشبث می‌کنند، برای این است که راهی برای نجات بیابند، اما هنوز راه و برنامه معین ندارند و نمی دانند چه می‌کنند و چه می‌خواهند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهم‌ترین چهره‌های سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخست‌وزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.  
 
«انتخاب» هر شب یادداشت‌های روزنوشت علم را منتشر می‌کند.
 
سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۵۱: صبح که شرفیاب می‌شدم، نخست وزیر را در کاخ سفید دیدم. بدون اجازه شرفیابی آمده بود. یعنی قریب رئیس تشریفات که خود فراماسون و به قول معروف اهل بخیه و هم مسلک معنوی نخست وزیر است، گفته بود بیاید، شرفیاب می‌کنم. من هم طبق معمول همه روزه برای شرفیابی رفتم. قریب طبق معمول که اول صبح شرفیاب می‌شود، چند دقیقه برنامه‌های شاهنشاه را تقدیم می‌کند، قبل از ما شرفیاب شد و بعد با سبیل آویزان آمد که فرموده اند وزیر دربار شرفیاب شود. نخست وزیر خیلی در هم شد. من که شرفیاب شدم، جریان را عرض کردم. شاهنشاه خیلی خندیدند. عرض کردم: اجازه فرمایند عرایضم را کوتاه کنم که نخست وزیر سکته نکند. فرمودند: عیبی ندارد. 
 
کارهای جاری را عرض کردم. فرمودند: با وسیله ای که داریم به نیکسون اطلاع بده که موضوع تانک‌های اردن فوریت دارد. باید به ملک حسین جواب بدهیم. اگر وسائل را شما به من بدهید و به علاوه اجازه بدهید که در کارخانه تعمیر تانک ما در مسجد سلیمان تانکهای اردن را تعمیر بکنیم، کار آن کارخانه را ما ۳ شیفت می‌کنیم که کار این بیچاره انجام شده باشد - چون قرار بین این دو کشور این است [که] تانک کشور سوم را، طبق قوانین آمریکا، نمی‌توانیم تعمیر بکنیم.
 
بعد هم فرمودند: همه مراکشی‌ها می‌گویند مگر شاه ایران به ملک حسن پادشاه آن جا بتواند کمکی بکند. وزیر دربار او هم که آمده بود، همین را می گفت. ولی باز هم نامه ای دائر بر تقاضای خود پادشاه به من نداد. بنابراین من نمی‌دانم چه بکنم. این را هم نیکسون بداند... در حدود نیم ساعت شرفیابی طول کشید. مرخص شدم. وقتی بیرون آمدم نخست وزیر از عصبانیت نمی توانست حرف بزند. تعجب می‌کنم این شخص چرا این قدر حسود و [عقده ای] complexé است.
 
ظهر خارج شهر، در کن، مهمان دکتر [علینقی] کنی بودم، ولی ناهار خورده نخورده برگشتم... در مراجعت سفیر انگلیس را خواسته بودم، دیدنم آمد. برحسب امر شاه این مسائل را با او صحبت کردم:
شیخ زاید شیخ ابوظبی اعلامیه مربوط به برقراری روابط بین دو کشور را امضا کرد و متن اعلامیه به قراری که سفیر ما اطلاع می‌دهد همان است که تصویب کرده بودیم. پس معلوم می‌شود فشار شما بر او اولاً راست بوده و بعد هم مؤثر بود. بنابراین تصدیق می‌کنم که شما حالا با ما [رفتار منصفانه] fair play دارید و راضی هستم. البته این کار به نفع خودتان هم هست، زیرا یک متحد قوی خود را مطمئن می‌سازید که نمی خواهید محض خاطر عرب‌ها کلاه بر سر او بگذارید. بعد هم فرمودند: باز هم به شوخی به او بگو که این سوریه معتدل شما... که بدتر از مصر سابق می‌شود. بعد هم به او بگو تانکهای چیفتین شما که من خریده ام، ۳۰ تا ۴۰ اسب قدرت آن کمتر از قدرتی است که در معامله قرار گذاشته بودیم. این یعنی چه؟
 
سفیر آن قدر از پیام اول خوشحال شد که از جا جست و خیلی اظهار خوشوقتی کرد و گفت این پیام آن قدر مهم است که من همین الان به وزیر خارجه و نخست وزیر پیام می‌فرستم، اما در مورد سوریه، هنوز هم خیال می‌کنم رویه سوریه نسبت به جزایر خلیج فارس از عراق و لیبی معتدلتر است. در مورد تانک‌ها، نماینده وزارت دفاع می‌آید و تعهد کتبی می‌سپارد که ما این نقص را به خرج خودمان مرتفع خواهیم کرد. اما شاهنشاه از پیش آمدهای سوریه و عراق خیلی هم ناراحت نباشند، زیرا اولاً موضوع اتحاد بعث سوریه و عراق تقریباً غیر ممکن است. زیرا آن قدر رقابت بین آنها هست، که محال است با هم راه بروند و این خبر از طرف مسکو هم تأیید شده است. به این صورت که برحسب تصادف معاون وزارت خارجه شوروی با سفیر ما صحبت می‌کرده و گفته است که محال است بین سوریه و عراق اتحاد این شکلی به وجود بیاید. به علاوه ارتش عراق [روحیه] moral ندارد. ارتش بدون [روحیه] دیگر وحشتی ندارد. من گفتم خرابکاری که می‌تواند بکند. بعد هم مذاکرات تجارتی کرد که ارزش ندارد این جا بنویسم.
 
پس از رفتن سفیر، رابط نیکسون را پذیرفتم و اوامر شاهنشاه را گفتم. گفت اقدام می‌کند و فوری ظرف چند دقیقه به نیکسون می‌رساند. بعد مدتی با او در خصوص وضع مراکش و این که اعلیحضرت همایونی نمی‌توانند کمک مستقیم مؤثری به ملک حسن بفرمایند صحبت کردم. او هم معتقد بود که اگر ما آلوده این کار مراکش بشویم، مثل آمریکا در ویتنام گرفتار می‌شویم؛ و بالاخره او معتقد بود این که همه مراکشی‌ها این قدر تشبث می‌کنند، برای این است که راهی برای نجات بیابند، اما هنوز راه و برنامه معین ندارند و نمی دانند چه می‌کنند و چه می‌خواهند. من گفتم: ملک حسن جز یک اسم نوه پیغمبر که ممکن است اثری در بیابان نشین‌های مراکش داشته باشد، نه دهقان، نه کارگر، نه مردم متوسط را ـ مثل آن که ما صد درصد با خود داریم ـ اصلاً در دست ندارد، زیرا ملک حسن حامی یک طبقه فاسد است. ارتش را هم که در کنترل ندارد، احزاب را هم که ندارد، قدرت منکوب کردن احزاب را هم که ندارد. چه طور می‌شود به او کمک کرد و او را نجات داد؟ تصدیق کرد. با وصف این گفت: آخرین نظر واشنگتن و آخرین تحولات آن جا را خبر خواهم داد.....