پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ «انتخاب»: محمود فروغی فرزند محمدعلی فروغی نخستوزیر دوران پهلوی بود. وی فارغالتحصیل دانشکدهٔ حقوق و علوم سیاسی از دانشگاه تهران و از کارمندان وزارت خارجه بود. او در دوران خدمت خود سرکنسول ایران در نیویورک، سفیر ایران در برزیل و سوئیس و آمریکا و افغانستان، معاون وزارت امور خارجه و کفیل وزارت امور خارجه بود.
س – با دکتر شایگان تا چه حد آشنا بودید؟
ج – من با دکتر شایگان خیلی آشنا بودم. اولاً من وقتی در دانشکده حقوق تحصیل میکردم، ایشان معاون دانشگاه ما بودند. رئیس، دهخدا بود. ایشان معاون رئیس بودند. معلم من نبودند ولی معاون مدرسه بودند.
و میدانید که دکتر شایگان از جمله کسانی بود که تحصیلات قدیمی داشت؛ شاگرد فرصت شیرازی بودش، تحصیلات عالی قدیمی داشتند. و جزو محصلین اعزا میرفتند به اروپا، تحصیلات خیلی خوبی داشتش، برگشته بودش.
بعدها هم من در اداره مستشاری وزارت دارائی که بهتون گفتم یک مدت کوتاهی بودم، ایشان از مستشاران ما بودند، همانموقع که استاد دانشگاه هم بودند.
و با هم دورهای داشتیم، همدیگر را میدیدیم. ایشان بودند، دکتر کاویانی بودش، دکتر هدایتی بودش، محمدعلی؟
س – محمدعلی؟
ج – محمدعلی هدایتی. و دکتر جلالی بود، اینها بودند. با هم بودیم.
س – دکتر جلالی که وزیر کشور شد؟
ج – وزیر کشور شد بعد. آنموقع خیلی با هم همسلیقه بودیم. اولش، خدا بیامرزد، دکتر شهید نورائی هم بود، بعد فوت شد. و اینها با هم بودیم، دورهای داشتیم، دور هم جمع میشدیم.
من ایشان را مردی والا، بسیار تحصیلکرده و سالم، خدمتگزار مملکت میدانستم. خب متأسفانه فرصتی پیدا نشد، هر دفعه یک گرفتاری برایش پیدا شد که صدمه خورد، هم به خودش، هم به نظر من.
شخص آدم صالحی که فرصت خدمتگزاری پیدا نکرد، به مملکت هم صدمه خوردش.
س – آن وقت که آقای دکتر فاطمی را برای اولین بار شما در نیویورک دیده بودید، آشنایی قبلی هم داشتید با ایشان؟
ج – آقای دکتر فاطمی را من اولین بار در لندن دیدم، وقتی که آنجا گفتم برایتان دبیر سفارت بودم. آنجا و ایشان همراه رهنما که وزیر مختار ایران بودند در پاریس.
س – کدام رهنما؟
ج – زینالعابدین رهنما، وزیر مختار رم بود در پاریس، و آقای رحمت مصطفوی. این سهتایی با همدیگر راه افتاده بودند و آمده بودند به انگلستان.
و آقای رهنما که وزیر مختار ایران هم بودند، متأسفانه لیره انگلیسی – پوند انگلیسی – اسکناس در جیبشان زیادتر از مقدار مجاز داشتند و انگلیسیها این را ازشان گرفتند.
س – با وجود اینکه دیپلمات بودند؟
ج – با وجود اینکه دیپلمات بود، چون دیپلمات آکردیته در انگلستان که نبودند، از جیبشان درآورده بودند و اسباب رسوایی هم شد.
حالا دیگر هیچکس خبر نشد ولی من کپی نامه وزارت خارجه انگلیس به سفارت ما در لندن را دارم که بسیار لحن زنندهای بود. این پول را از جیب ایشان درآوردند.
آمدند، ما دیدیم که کنایه و اشاره میگویند.
واقعاً اگر یک کسی بیاید و در سرحد پول از جیبش بگیرند، بالاخره آن وقت آقای قدس نخعی مستشار سفارت بودند، و با رهنما اینها مربوط بودند. گویا یک وقتی معلم فرانسه این زینالعابدین رهنما، آقای قدس بودند.
بالاخره به قدس گفتند که «بابا، از جیب ما پول درآوردند، اینها گرفتند، توقیف کردند.» آقای تقیزاده به اصرار آقای قدس، بعد از روزها بحث، حاضر شده بود که اجازه دهد آقای قدس با وزارت خارجه مذاکره کند بلکه این پول را پس بدهند.
آنها این کاغذ زننده را نوشتند. نوشتند: «خب، به احترام تقاضای شما، این امر قاچاق را ما اینطور برداشت میکنیم که عین پول – اسکناس – را در پاریس به ایشان پس میدهیم.»
س-آنجا من اول دفعه آقای فاطمی را دیدم. آنموقع چی بود؟ روزنامهنویس بود؟
ج – روزنامهنویس بود. گویا تحصیل هم میکرده در پاریس، بله. بعد، دیگر دفعه دوم از دور. من زیاد با ایشان تماس نداشتم.
س – در همین نیویورک؟ آنموقع وزیر خارجه بود؟
ج – وزیر خارجه بودند، همراه آقای دکتر مصدق آمده بودند. خیال میکنم وزیر خارجه بود یا معاون نخستوزیر، درست نمیتوانم برایتان بگویم، یادم نیستش.
چون تماس زیاد نداشتم.
برادرشان را چرا، زیاد میدیدمشان. در پرینستون بودند و میآمدند کنسولگری، همدیگر را میدیدیم، منزل ما میآمدند، منزلشان میرفتم.
ولی با خودشان نه، من زیاد نشستوبرخاستی نداشتم.
ولی باز، از قول کسانی که آنموقع در وزارت خارجه بودند، زیاد تعریف نمیشنیدم.
شاید هم حق این بوده، برای اینکه اینها را نمیشناختند، خیال میکردند بهشان ظلم شده، بدگویی میکردند یا مصلح روزگار.
حقیقتش، من اصلاً نباید اعتنا کنم به آن حرفها.
س – یعنی با آقای تقیزاده شما کار کرده بودید؟
ج – بله، با آقای تقیزاده، همان در لندن بودم، باهاشون کار کردم.
آقای تقیزاده خب البته از سیاستمداران کهنهکار ایران بودند. با کمال تأسف باید بهتون بگویم که از لحاظ اخلاقی من ضعفهایی دیدم در ایشان.
و بحث زیاد هم داشتیم با همین دوست عزیزمان که خدا بیامرزدش، آقای مینوی. بحثهای زیاد داشتیم.
ایشان گاهی غلو میکردند. میگفتم دیگر اینقدر حالا دیگر ننویسید که فرشتهای بود. فرشته بودن، خیلی مقام بالایی است.
نخیر، ایشان انسان عادی بود. از این حیث یک قدری هم از لحاظ اخلاقی پایینتر بود.
سوادشان خیلی خوب بود. منتهایش به اذعان خودشان: «من نه موسیقی میفهمم، نه شعر میفهمم.»
عجیب است، همچین آدم محققی، ولی نه از شعر زیاد خوشش میآمد، نه از موسیقی. اصلاً اهل ذوق نبودند ایشان.
س – آدم خشکی بود؟
ج – یک آدم خشکی بود، خیلی آدم خشکی. بیشتر با ارقام کار داشت.
و کتابی که نوشتند بهعنوان گاهشماری، آدم خیلی دقیقی بود و به مثقال و خشخاش، خیلی دقت داشت، خیلی وسواس داشت.
عرض کنم که احترام میداشت در جامعه دیپلماتها در آنجا.
ولی با وجود اینکه سالها در اروپا بودند، ایشان، میدانید که در جنگ اول همه اینها… ولی به نظر من هنوز، آن حالت اروپایی دستشان نیامده بود.
س – نطقشان در شورای امنیت که برای مسئله آذربایجان بود؟
ج – در لندن، هیئتی آمدند از ایران، نطق کردند. من هیچ وارد نبودم چون کار کنسولی در لندن آن موقع دست من بودش.
خب سنگ را بسته و سگ را آزاد کردن. سعدی را مثلاً به انگلیسی ترجمه کردند، کسی نمیفهمیده این حرفها یعنی چی.
ببینید، دور بوده از مرحله، از آن حالتی که باید به زبان خارجی – انگلیسی یا فرانسه – یک مطلبی را آلمانی گفت که اینها بفهمند.
به نظر من ایشان دور بودش.
س – انگلیسها چطور تحویلش میگرفتند؟
ج – انگلیسها با وجود همه این حرفهایی که میزنند که ایشان نمیدانم توی دستگاه اینها بود با این منظور، ولی من میدیدم برایش احترام دارند.