صفحه نخست

تاریخ

ورزش

خواندنی ها

سلامت

ویدیو

عکس

صفحات داخلی

دوشنبه - ۲۴ آذر ۱۴۰۴
کد خبر: ۹۰۰۱۹۲
تاریخ انتشار: ۴۹ : ۲۳ - ۲۴ آذر ۱۴۰۴
یادداشت‌های اسدالله علم: بعد مرخص شده به کارهای جاری رسیدم. گزارشاتی که از [طغيان] mutiny نیروی دریایی یونان بر علیه رژیم سرهنگها (که البته بر له پادشاه است) رسیده بود، برای شاهنشاه فرستادم. گویا چند نفر آدمیرال بازنشسته، دو تا [ناوشکن] destroyer را خواسته‌اند ببرند و یکی از جزایر را بگیرند و آن جا با این آتو حکومت سرهنگها را وادار به استعفاء بکنند. بعد از ظهر از رم، سفیر شاهنشاه مرا پای تلفن خواست که وامصیبتا! پادشاه یونان (بعد از تبعید، در رم بسر می‌برد ولی خلع نشده) می‌خواهد با شاهنشاه تماس بگیرد، نمی‌تواند. مرا دیوانه کرده است.فوری.... به شاهنشاه تلفن کردم. فرمودند: میدانم، ولی نمیخواهم با او تماس بگیرم، مصلحت نیست. این احمق نمی‌داند که تلفن او را کنترل می‌کنند.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
سرویس تاریخ «انتخاب»: اسدالله علم (۱ مرداد ۱۲۹۸ بیرجند – ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ نیویورک)، یکی از مهم‌ترین چهره‌های سیاسی دوران محمدرضا شاه، وزیر دربار از ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ و نخست‌وزیر ایران از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ بود.  
 
«انتخاب» هر شب یادداشت‌های روزنوشت علم را منتشر می‌کند.
 
یکشنبه ۶ خرداد ۱۳۵۲: صبح شرفیاب شدم. عرض کردم: سفیر انگلیس نیامده است که اوامر شاهانه را ابلاغ کنم. برای شنبه و یکشنبه به حدود خراسان برای گردش رفته [است].... اسامی دو نفر افسری را که باید به لبنان بفرستیم که ایرانیهائی را که در کمپ فلسطینیها تعلیم می‌گیرند، محرمانه بشناسند، عرض کردم، تصویب فرمودند.
 
بعد مرخص شده به کارهای جاری رسیدم. گزارشاتی که از [طغيان] mutiny نیروی دریایی یونان بر علیه رژیم سرهنگها (که البته بر له پادشاه است) رسیده بود، برای شاهنشاه فرستادم. گویا چند نفر آدمیرال بازنشسته، دو تا [ناوشکن] destroyer را خواسته‌اند ببرند و یکی از جزایر را بگیرند و آن جا با این آتو حکومت سرهنگها را وادار به استعفاء بکنند. بعد از ظهر از رم، سفیر شاهنشاه مرا پای تلفن خواست که وامصیبتا! پادشاه یونان (بعد از تبعید، در رم بسر می‌برد ولی خلع نشده) می‌خواهد با شاهنشاه تماس بگیرد، نمی‌تواند. مرا دیوانه کرده است.فوری.... به شاهنشاه تلفن کردم. فرمودند: میدانم، ولی نمیخواهم با او تماس بگیرم، مصلحت نیست. این احمق نمی‌داند که تلفن او را کنترل می‌کنند.
 
باری سرشب به منزل والاحضرت اشرف رفتم، که عذرخواهی کنم نمی‌توانم برای شام بمانم، چون مهمان ارتشبد اویسی فرمانده نیروی زمینی هستم که به تازگی زن گرفته است، مهمانی عروسی می‌دهد. برحسب تصادف شاهنشاه زودتر تشریف آوردند و مرا دیدند. فرمودند: همین حالا سفیر آمریکا را احضار کن و این مطالب را به او بگو که: خبرهای یونان چیست؟ پادشاه یونان از حکومت یونان ناراحت است و فکر میکند که این بازی را برای خلع او راه انداخته اند. آیا شما خبر صحیحی دارید؟ آیا فکر کرده اید که اگر رژیم سلطنتی یونان از بین برود شما با چه وضعی رو به رو خواهید بود؟ میخواهید یک ایتالیای دیگر و یک عراق دیگر به وجود بیاورید؟ فرمودند: همین الساعه او را بخواه و بگو که فوری با پرزیدنت تماس بگیرد و ناراحتی مرا از پیش آمد بگوید، تا من سفیر را خواستم که به دفترم آمد و رفت ساعت ۱۱ شب شد و بیچاره مهمانها در منزل اویسی معطل و سرگردان ماندند. ساعت ۱۱ شب شرفیاب شدم و عرض کردم که سفیر میگوید غروب از تبریز مراجعت کرده و هیچ خبری ندارد ولی ممکن است تا فردا خبر بگیرد و به هر صورت اوامر شاهانه را به پرزیدنت همین امشب می‌رساند. فقط می‌پرسد که منبع خبر شاهنشاه از کجا است؟ با عصبانیت فرمودند: "من که به تو گفتم، بگو پادشاه گفته. چرا نگفتی؟" در صورتی که نفرموده بودند و بعد هم عصری به من فرمودند: نمی‌خواهم با او حرف بزنم.
 
عرض کردم: شاهنشاه نفرمودید که این مطلب را بگویم. فرمودند: گفتم. عرض کردم: چشم! دعوا ندارد. الان تلفن می کنم و بعد کردم. خلاصه اینکه ساعت ۱۲ سر شام بیچاره اویسی رفتم....