arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۵۹۰۹۴
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۵۸ : ۱۱ - ۲۷ فروردين ۱۳۹۱

داستان ممدلي يك دست و مرشد ماده /اين غول آتشخوار از كجا سر درآورد؟

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
شرق: ناصرالدين شاه، اين شاه شعبده باز كه هر زمان از فرنگستان برمي گشت، مردم پايتختش را با چيزي سرگرم مي كرد، در يكي از سفرهايش سوار بر هيولايي آهني مي شود و سخت به آن دل مي بندد و تصميم مي گيرد كه اين بار، خط آهن را براي مردم سرزمينش سوغات بياورد. وي پس از مراجعتش از بلاد فرنگ از صدراعظم خود خواست تا اطلاعاتي درباره راه آهن در اختيارش قرار دهد چرا كه در همان سفر، در سرش انديشه اتصال درياي خزر به خليج فارس را مي پروراند.

با پيشنهاد شاه، بيگانه ها به دربار هجوم آوردند و كشمكش ها بر سر گرفتن امتياز راه آهن شروع شد و سرانجام در اين نبرد ميان اجنبي ها، امتياز 99 ساله راه اندازي و بهره برداري از راه آهن ايران نصيب يك شركت بلژيكي در سال 1257 هـ.ش شد. اين شركت برنامه وسيعي در زمينه تاسيس شبكه خط آهن و تراموا داشت اما با دشواري هاي خاص مملكت ايران از جمله مقاومت مالكان با عبور ترن از اراضي شان، اعتصابات پي درپي كارگران، كهنه پرستي و اعتقاد به اوهام و خرافات روبه رو شد.

 در نتيجه، اين كمپاني بيش از 9 هزار متر نتوانست ريل آهني در دارالخلافه تاسيس كند. در واقع مي توان گفت خط آهن ايران، خط آهن تهران به شهرري با مسافتي حدود هشت هزار و 700متر ريل آهني بود كه در سال 1261 هـ .ش ساخته شد و تمامي قطعات لوكوموتيو آن از بلژيك وارد دارالخلافه شد. ناصر نجمي، مورخ ماجرايي طنزآميز از خط آهن در ايران را در كتاب خود نقل مي كند كه ذكرش خالي از لطف نيست: «در آن ايام يك توريست ايراني در فرانسه مشغول سير و سياحت بود كه با يك جوان فرانسوي درباره خصوصيات كشورهاي خودشان گفت وگو كردند. جوان فرانسوي با غرور به مرد ايراني مي گويد كه در كشور ما بيشتر شهرها را مي توان با قطار مسافرت كرد، مرد ايراني هم در پاسخ مي گويد اتفاقا در ايران ما هم خط آهن از مدتي پيش مشغول به كار شده و اگر شما قصد مسافرت به وطن ما را داشته باشيد، مي توانيد از فرانسه با كشتي طي طريق كرده و در بندر بوشهر پياده شويد و از اين بندر تا حضرت عبدالعظيم را با وسايل نقليه اسبي و كجاوه سفر كنيد. آن وقت بقيه راه را از حضرت عبدالعظيم تا طهران با قطار مسافرت كنيد.»
    
    ترس مردم از غول آتشخوري
    لوكوموتيو يا غول آتشخوري يا ماشين دودي يكي از مظاهر عجيب و غريب تمدن فرنگي براي تهراني ها محسوب مي شد و از آنجا كه لوكوموتيو خوراكش زغال سنگ بود و صداهاي عجيب و غريب و بخاراتي مانند دود از خود نشان مي داد، دارالخلافه نشينان به آن غول آتشخوار لقب داده بودند، هرچند كه دسته دسته مردم براي تماشاي اين پديده آهني به هنگام حركتش مي آمدند اما از سوار شدن بر آن هراس داشتند و كسي حاضر به سوار شدن بر آن نبود. اين وضع به اين منوال ادامه داشت تا جايي كه شركت بلژيكي خود را در آستانه ورشكسته شدن ديد و تدبيري انديشيد و به سراغ شاه مملكت رفت و جريان را به اطلاع ناصرالدين شاه رساند. شاه براي از بين بردن ترس و وحشت عمومي دستور داد تا عده اي از مشهورترين افراد از جمله سرداران و سپهسالاران به همراهي خود با لوكوموتيو به حضرت عبدالعظيم بروند تا مردم با ديدن آنها ترس شان از بين برود. ناصرالدين شاه با لباس رسمي پرنشان و افتخار خود سرانجام سوار بر اين ترن شد و از تهران به شهرري رفت. نقل است بعد از پايان سفرش گفت: «سوار شدن بر ماشين دودي اوقات ما را خوش كرد.» به كار بردن ماشين دودي توسط صاحب قرانيه سبب شد كه تهرانيان دست از نام غول آتشخوار بردارند و لوكوموتيو را ماشين دودي صدا بزنند. به دنبال مسافرت ناصرالدين شاه، ترس مردم فرو ريخت، سيل مسافرت با ماشين دودي به شهر ري سرازير شد و مدير كمپاني براي آنكه نظر مساعد علما را كه مردم به شدت از آنها فرمان مي گرفتند، جلب كند يك واگن ويژه مخصوص علما نيز تعبيه كرد.
    
    واگن و ايستگاه هاي ماشين دودي
    ماشين دودي در طول مسير و راهش داراي دو ايستگاه به نام «گار» بود، يكي كنار حرم حضرت عبدالعظيم يعني در محل كنوني پارك رازي شهرري و ديگري در مكان فعلي ميدان قيام (انتهاي خيابان مولوي)، درست جايي كه براي هميشه ماشين دودي متوقف شد. مورخان، ماشين دودي را اين گونه تقسيم بندي كرده اند: لوكوموتيو يا آتشخانه كه در آن ماشينچي مشغول هدايت قطار بود، واگن شاهي به طول 10متر كه از سه بخش تشكيل مي شد. قسمت اول آن، آبدارخانه شاهي بود که مسافران موجود در آن به وسيله چاي و قليان پذيرايي مي شدند، قسمت دوم، مخصوص رجال طراز اول و صدراعظم وقت به طول پنج متر بود و قسمت سوم كه به طول سه متر كه مخصوص شاهان قاجار بود. بعد از واگن شاهي، واگن وزرا و علما طراز اول بود و بعد از آن واگني به طول هفت متر اختصاص به زنان داشت كه بايد جدا از مردان مسافرت كنند و هشت واگن نيز به مردها تعلق داشت و چندين واگن هم مخصوص بار و كالاهاي تجارتي بود كه جمعا 30 واگن بود. در هر واگن بين 40 تا 50 نفر از تهرانيان مي توانستند بنشينند و در هر نوبت 1500 نفر بين پايتخت و شهرري جابه جا مي شد. جعفر شهري نيمكت واگن ماشين دودي را شبيه نيمكت هاي بيمارستان با تخته هايي از هم گشوده توصيف كرده است كه چهارتا چهارتا مقابل هم قرار مي گرفت و راهرويي از وسط آن مي گذشت كه تشكيل كوپه مي داد و جلو و عقب هر يك از آنها دسته ترمزي قرار داشت. در هر كدام از واگن ها، چراغ هايي نصب بود كه در فانوس ها جاسازي شده بود و از لامپ هاي نفت سوز روشنايي مي گرفت. داخل اتاق ها به رنگ قهوه اي و بيرون آن به رنگ سبز بود. استفاده از رنگ سبز به دليل سياست شركت بلژيكي بود چراكه آنها مي دانستند ايراني ها به دليل علاقه شان به سادات تمايل بسياري به رنگ سبز دارند.
    
    قيمت بليت ماشين دودي
    نخستين بليتي كه تهرانيان براي سوار شدن غول آتشخوار تهيه كردند به ارزش سه شاهي در زمان مظفرالدين شاه بود. اين مبلغ به پنج شاهي و زمان احمدشاه به هفت شاهي و 10شاهي رسيد و آخرين مبلغ آن دوريال و نيم بود. سرانجام اين غول آتشين با آن صداهاي عجيب و غريبش در اوايل دهه 30 هـ .ش براي هميشه آرام گرفت.
    
    جيب برها و مزاحمان ماشين دودي
    از زماني كه ترن مزبور از دروازه ماشين دودي خارج مي شد، جماعتي از بچه و بزرگ ظاهر مي شدند كه به دنبال قطار مي دويدند و خودشان را به در و پنجره و بدنه اتاق ها مي آويختند يا عده اي نيز در كمال بي ادبي و بي شرمي حركات زننده اي در داخل قطارها مي كردند، با اينكه در هر قطار يكي، دو ژاندارم و پاسبان براي رفع مزاحمت وجود داشت اما آنها هيچ گونه تواني براي مبارزه با اين مزاحمان و اوباش نداشتند. البته ناگفته نماند آنچه بيش از همه باعث مزاحمت مسافران مي شد، جماعتي جيب بر بودند كه زندگي شان را از طريق دزدي كيف، اثاثيه، بقچه، عبا و كلاه مسافران قطار مي گذراندند. يكي از دزدان خبره در ماشين دودي، شخصي بود كه يك دست بيشتر نداشت و به ممدلي يك دست معروف بود. با اين حال با زيركي و چالاكي حيرت آوري در ماشين دودي به جيب بري مي پرداخت.
    
    سرقفلي نخستين ترن دارالخلافه
    مرشد ماده يا مرشد بلقيس در آن روزگار جزو سرقفلي ماشين دودي به حساب مي آمد، عده اي اين مرشد را زني ميانسال و زشت رو معرفي كرده اند و برخي وي را دختركي كم سن و سال، نمكين و گندم گون مي دانستند در هر صورت وي داراي نقص بينايي بود اما داراي دهاني گرم و گيرا و مردم شناس بود كه توجه كامل مسافران را به خود جلب مي كرد و هميشه چادر و چارقد را به دور خود مي افكند و يك پيراهن بلند مي پوشيد و كلاه دست دوزي مثل مردها بر سر مي گذاشت و موها را زير آن پنهان مي كرد و مانند مرشدها و دراويش معركه مي گرفت و قصيده و غزل مي خواند. داستان ها، حماسه ها و مرثيه هايي كه بيان مي كرد در هيچ كتاب، لوحه و طوماري نوشته نشده بود و داراي هيچ راوي و سندي نبود اما سخت به دل تهرانيان مي نشست. در آن هنگام كه اين مرشد ماده غرق مداحي بود و چوب دستي خود را به اين طرف و آن طرف حركت مي داد، ناگهان صداي سوت ماشين دودي بلند مي شد و يك مرتبه معركه به هم مي خورد و مردم به پشت درها هجوم مي آورند و از سر و كول هم بالامي رفتند و فرياد سر مي دادند. تا وقتي كه درها باز شود، آن وقت يك مرتبه روي هم مي ريختند و يكديگر را لگدمال مي كردند و يكي از كساني كه زيردست و پا مي ماند و مردم به آن توجهي نمي كردند همين مرشد بلقيس يا مرشد ماده بود.
   
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۱
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۳:۲۹ - ۱۳۹۱/۰۱/۲۷
1
10
"ر آن هنگام كه اين مرشد ماده غرق مداحي بود و چوب دستي خود را به اين طرف و آن طرف حركت مي داد، ناگهان صداي سوت ماشين دودي بلند مي شد و يك مرتبه معركه به هم مي خورد و مردم به پشت درها هجوم مي آورند و از سر و كول هم بالامي رفتند و فرياد سر مي دادند. تا وقتي كه درها باز شود، آن وقت يك مرتبه روي هم مي ريختند و يكديگر را لگدمال مي كردند و يكي از كساني كه زيردست و پا مي ماند و مردم به آن توجهي نمي كردند همين مرشد بلقيس يا مرشد ماده بود.
"
متاسفانه هنوز هم فرهنگمان چندان تغییر نکرده !
نظرات بینندگان