آیتالله هاشمی رفسنجانی از پر سابقهترین مبارزان سیاسی در برابر رژیم پهلوی و دارای سمتهای سیاسی عالی پس از پیروزی انقلاب اسلامی بوده است. فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی وی و همراهی ایشان با امام خمینی(س)، در پیش و پس از انقلاب اسلامی و حضور وی در سمت های گوناگون در نظام جمهوری اسلامی، ایشان را به منبعی از خاطرات سیاسی و اجتماعی نیم قرن گذشته مبدل ساخته است. در این روزها که مصادف با هیجدهمین سالگرد ارتحال یادگار امام(س)، حجت الاسلام و المسلمین حاج سید احمد خمینی، است بخشهایی از خاطرات آیت الله هاشمی رفسنجانی درباره روابط و فعالیت های سیاسی و مبارزاتی این دو با یکدیگر را مرور میکنیم.
سابقه آشنایی
تا آنجایی که من یادم هست ما با خانواده امام به طور کلی از گذشته، از زمانی که در همان کوچهای که امام منزلشان بود؛ یعنی کوچه یخچال قاضی، ارتباط داشتیم. ما هم در همان کوچه، منزل اخوان مرعشی بودیم. من اول طلبگیام بود که از دور، امام را شناختم. به خاطر همسایگی و طبعاً در حد اسم با خانواده امام آشنا شده بودم. در زمانی که مبارزات شروع شد و ما در خدمت امام بودیم، بیشتر نزدیک شدیم، آن وقت حاج احمد آقا هنوز کوچک بود. من بیش از ده سال از احمد آقا بزرگتر بودم. ایشان آن موقع هنوز درس میخواند. دانشآموز بود. کم کم که بنا شد احمد آقا طلبه شود و طلبه شد یک تناسب صنفی هم پیدا کردیم. ما قبل از آن با مرحوم شهید حاج آقا مصطفی آشنا بودیم. ایشان از ما بزرگتر بودند.
در جریان مبارزه که احمد آقا وارد شده بود، بعد از اینکه امام را تبعید کردند و حاج آقا مصطفی را هم تبعید کردند، طبعاً ما نزدیکترین و طبیعیترین وسیلهمان برای ارتباط با امام، احمد آقا بود. دائماً هم کار داشتیم، یا میخواستیم نظر امام را در مسایل بدانیم یا میخواستیم پیغامی به امام بدهیم. البته راههای مختلفی برای این منظور بود، ولی بهتر از همه و راهی که خیلی مطمئن عمل میشد، احمد آقا بود. در طول مدتی که با حاج احمد آقا کار میکردیم، اطمینان لازم به وجود آمده و آشناییها هم قویتر شده بود. سالهای آخر مبارزه، من بازداشت شدم و در زندان بودم و این رابطه کم شد. فقط در حد پیغام و از دور بود. وقتی که از زندان آزاد شدم، احمد آقا خدمت امام در نجف بود.
در پاریس ارتباطمان دوباره شروع شد، از طریق تلفن و دیگر ارتباطات رسمی و علنی. با برگشتن امام، با توجه به نقشی که حاج احمد آقا داشتند در شکل گرفتن مسایل اوایل انقلاب و همچنین نقشی که من داشتم این آشناییها و همکاریها به مرحله عملیتر و خیلی ملموس و وسیعتری رسید.
ارتباط محدود و مخفی
مطالبی در زمینه ارتباط ما و مرحوم حاج احمد آقا زمانی که من در نجف بودم و ایشان در قم، وجود دارد. مثلاً شیوههای ارسال پیام برای امام و کارهایی که در مبارزه داشتیم، و من در سطح کلی میگویم. یعنی کارهایی که آن موقع میکردیم، بیشتر اعلامیه بود یا رسیدگی به خانوادهها و نیازهای مبارزین، یا پیدا کردن نیروهای جدید. البته در آن زمان به طور علنی نمیتوانستیم کار کنیم. این نوع کارهای ما همه غیررسمی و غیرعلنی بود و نمود خارجی نداشت، با یک مقدار احتیاط. زیرا بالاخره ایشان به عنوان پسر امام شناخته شده و زیر نظر بود. من هم به عنوان کسی که زندان رفته بودم و مورد توجه ساواک بودم، حرکاتم زیر نظر بود. پس لازم بود این ملاقاتها، مذاکرهها و ارتباطها را مخفی نگه داریم و پوششهایی برایش درست کنیم که چنین پوششی هم بین ما و احمد آقا کم بود. لذا ارتباطمان را محدود میکردیم.
حضور امام در پاریس
در دوران اقامت امام در پاریس من به آنجا نرفتم، اما تعدادی از دوستان رفتند. در آن دوران ما کار زیادی داشتیم و فکر میکردیم یک سفر چند روزه به پاریس موجب میشود به کارها آسیب برسد. البته تمایلات شخصی بود که آدم دلش میخواست برود و امام را زیارت کند، زیرا خیلی وقت بود که امام را ندیده بودم. چند سال قبل و پیش از آنکه به زندان بروم، فکر میکنم سال 53 یا 54 بود که رفتم سوریه و از آنجا با گذرنامه جعلی که شهید محمد منتظری برایم درست کرد. (ایشان آنجا بود و شناسنامهها و تذکرههای زیادی داشت. یکی از کارهایش این بود که برای افراد تذکره درست میکرد، برای من هم یکی درست کرد و مرا از طریق سوریه به نجف برد.) خیلی آسان رفتیم بغداد و از بغداد به نجف و امام را زیارت کردیم.
آن موقع حاج آقا مصطفی آنجا بودند. به نظرم حاج احمد آقا نبودند. هم امام را زیارت کردیم، هم حاج آقا مصطفی را. وقتی که برگشتم مرا گرفتند. دیگر حاج احمد آقا را ندیدم تا وقتی که انقلاب پیروز شد. وقتی هم که من از زندان بیرون آمدم، ایشان در ایران نبودند.
وقتی که ایشان در پاریس بود ارتباطمان با تلفن و نامه بود. بعد از اینکه من از زندان بیرون آمدم، ارتباطمان توسعه پیدا کرد.با حضور حاج احمد آقا در کنار امام ما مطمئن بودیم که کارها درست انجام میشود.
البته همانطور که گفته شد ما در گذشته با هم کار کرده بودیم و اعتمادی حاصل شده بود. اصولاً اعتماد به تدریج درست میشود، یک مرتبه که به وجود نمی آید. البته پسر امام، خودش یک زمینه مناسبی بود برای اینکه زود اعتماد کنیم. وی در دوران مبارزه با ما کار کرده بود. ما هم برای اطرافیان و فرزندان امام شناخته شده بودیم. آن اعتماد زمینهاش قوی بود. ما به احمد آقا با اینکه کوچکتر از ما بود و در کارها هم با شجاعت بیشتری وارد میشد اعتماد خوبی داشتیم. یعنی سطح این اعتماد در حدی بود که کارهای بسیار خطرناک را هم حاضر بودیم با هم در میان بگذاریم و در این فاصلهای که هنوز امام نیامده بودند از پاریس، در اینجا تشکیلاتی تنظیم میشد. فرض کنید مثلاً شورای انقلاب تشکیل شده بود. گروههایی برای اعتصاب، برای اداره راهپیماییها، برای رسیدگی به خانوادههای شهدا و مصدومین، برای تکثیر و توزیع اعلامیهها و پیامهای امام و برای دیگر کارها شکل گرفته بود. گروههای مختلفی بودند که از طریق ارتباطاتی که با احمد آقا وجود داشت، در اکثر موارد با امام مشورت میشد. مثلاً هیئتی بنا بود به خوزستان برود برای حل مشکل نفت، زیرا کارکنان نفت اعتصاب کرده بودند و صنعت نفت تعطیل شده بود. از طرف دیگر میخواستند نفت صادر نشود و در نتیجه نفت مصرف داخلی هم تأمین نمیشد و برای مصرف مردم هم نفتی پالایش نمیشد. زمستان بود و مردم در زحمت افتادند و خیلی مشکل پیدا شد. هم رژیم در مشکل افتاد و هم مردم. امام از طریق مشورتهایی که صورت میگرفت، البته عمدتاً از طریق احمد آقا و مسافرانی که رفت و آمد میکردند، به این نتیجه رسیدند که باید نفت داخلی را تأمین کنیم و بنا شد هیئتی که میرود از طرف امام باشد. در مورد ترکیب این هیئت با حاج احمد آقا صحبت کردیم. احمد آقا به من تلفن کردند و گفتند: «نظر امام این است که تو هم در آن هیئت باشی». من موافقتم را اعلام کردم، و وقتی که امام حکم تشکیل هیئت را دادند، من هم به عنوان عضو هیأت تعیین شدم و رئیسش مهندس بازرگان بود. به بیان دیگر در مورد کارهایی که در اینجا انجام میشد بلافاصله از طریق تلفن، آنهایی که علنی بود یا آنهایی که سرّی بود از طریق پیک، ما با هم صحبت میکردیم و کاملاً ایشان از آنجا در جریان تشکیلات ما در اینجا بود. اما بنا بود ایشان اعلام نکنند. موضوعی که پیش میآمد حاج احمد آقا تلفنی از من یا از دیگری میپرسیدند. به هر حال رابط فعال ما در خدمت امام حاج احمد آقا بودند. از وقتی که وارد ایران شدند تا زمان صدورحکم نخست وزیری مهندس بازرگان چند روزی طول کشید. این چند روز خیلی روزهای پرحادثهای بود. هر لحظه ما مسئله داشتیم. همان موقع از طرف بختیار نمایندگانی به مدرسه رفاه برای مذاکره درباره چگونگی انتقال قدرت میآمدند. آنها در فکر چگونگی تثبیت قدرت بودند و ما در فکر چگونگی انتقال قدرت. در این مسایل، حاج احمد آقا خیلی فعال بود. خوب، امام یک مقدار زیادی گرفتار تشریفات و رفت و آمد مردم بودند. مرتباً مردم میآمدند و میرفتند. امام هم باید به احساسات مردم جواب میدادند. لحظه به لحظه لازم بود که با امام ارتباط داشته باشیم. آن موقع که باید امام افرادی را معین میکردند برای مسئولیتهای سنگین مملکتی. آن روزها مشاوره ما و حاج احمد آقا خیلی جدی و فعال بود. ما هم نوعاً در مدرسه علوی و مدرسه رفاه، نزدیک هم بودیم. مقرّ ما مدرسه رفاه بود و امام در مدرسه علوی بودند. جایی هم داشتیم که برای مشورت مینشستیم. کارهایی که از دوازدهم تا بیست و دوم بهمن ماه شد واقعاً یک فصل مهمی از تاریخ است. آن موقع عادت نداشتیم که آنها را یادداشت کنیم، زیرا هنوز تحت تأثیر دوران تقیه مبارزاتمان بودیم که معمولاً یادداشت نمیکردیم، از ترس اینکه به دست دشمن بیفتد. خیلی از آنها باید از خاطرهها در بیاید. این هفت ـ هشت روز خیلی از سرنوشتهای آینده رقم خورد تا رسیدیم به اینکه میخواستیم دولت تعیین کنیم. شورای انقلاب به عنوان یک مجلس کار میکرد و حاج احمد آقا با آنکه عضو شورا نبود، اما مرتب در جلسات میآمد و نظرات امام را میآورد و نظرات ما را برای امام میبرد و همان ارتباط ویژه من و حاج احمد آقا خیلی مؤثر بود برای تعیین افراد در آن موقع.
او به مانند پدر بسیار صریح بود
نکته حائز دقت در این برخوردها این بود که حاج احمد آقا در رساندن پیام امام خیلی صریح عمل میکرد. اگر یک جایی نظر خودش بود میگفت این نظر خود من است، حاضر نبود که نظر امام را به گونه دیگری برای ما بگوید. بهعلاوه رابطه ما آنقدر صمیمی بود که هر لحظهای از شب یا روز که لازم بود میتوانستیم خدمت امام برسیم. اینطور نبود که حجابی بین ما و امام باشد ولی در عمل برایمان ثابت شده بود که احمد آقا این امانت را به خوبی رعایت میکند. اگر گاهی نظر خودش بود میگفت: «من اینجور فکر میکنم». برای ما نظر شخصی ایشان نظر یک دوست و مشاور بود، زیرا ایشان صاحبنظر بود. اگر به نظر امام احتیاج داشتیم باید صریحاً نظر امام باشد. یا خودمان میرفتیم و میپرسیدیم یا احمد آقا برایمان نقل میکرد.
از کارهای خوبی که حاج احمد آقا انجام میداد، این بود که ما در میدان بودیم و ممکن بود نظراتی داشته باشیم که امام، نظرات ما را یا ندانند و یا خودشان نظر دیگری داشته باشند، ایشان خیلی کمک میکرد برای اینکه نظرات به هم نزدیک شود. اولاً نظر امام را زود به ما میگفت که یک وقت ما کاری خلاف نظر امام نکنیم و نیز این امانت را رعایت میکرد که خلافی را به امام گزارش ندهد و تقریباً برای من ثابت شده بود زیرا چنانکه گفتم اگر یک وقت نظر دیگری داشت، نظر خودش را میگفت. اگر در حضور امام هم بودیم باز میگفت، امام این را میفرمایند ولی نظرمن این نیست. موارد کمی هم نبود. ولی در عین حال همهمان مطیع امام بودیم.
در آن زمان مسایل مهمی داشتیم که باید با امام بحث میکردیم و دقیقاً اطلاعرسانی میکردیم تا نظر ایشان با توجه به همه جوانب شکل بگیرد. این کار آسانی نیست. در سنّی که امام داشتند و بالاخره مسایل ریز مملکتی خیلی زیاد بود. همه مسایل هم یک الگوی روشنی نداشت. ما باید خیلی چیزها را از صفر شروع میکردیم. احمد آقا این وضعیت را درست میکرد که ما بتوانیم حرفها و پیشنهادهایمان را به امام بگوییم و بحث کنیم. علیرغم اینکه امام خیلی هم قاطع بودند و معمولاً روی حرفشان میایستادند، ولی در مورد مملکتداری خیلی انعطافپذیر بودند. وقتی ما میرفتیم و میگفتیم، ما دستمان در کار است و باید مسئله این جوری باشد، و منطقی برخورد میکردیم، میپذیرفتند. این ارتباط را حاج احمد آقا درست کرده بود. یا حرف ما را میبرد خدمت امام، واگر گاهی میدید که قضیه خیلی حساس است میگفت بنویسید. ما هم نظرمان را مینوشتیم. از آن طرف هم، گاهی مسایل مهمی بود که باید به ما میرسید، و اگر لفظ بود، ممکن بود بعداً بگوییم که حرف، بد رسیده و اشتباه شده، ایشان هم از امام خواهش میکرد که ایشان هم بنویسند.
گاهی خط خود امام را میگرفت، گاهی خودش یادداشت میکرد و لفظ را برای امام میخواند، میگفت این است و این لفظ را برای ما میآورد. واقعاً واسطه امینی بود بین ما و امام بود.
نقش ایشان در دوران جنگ
از دیگر نکاتی که همیشه در زندگی به یاد خواهم داشت و آن را فراموش نخواهم کرد، مسئله جنگ بود. در جنگ مسایل بسیار مشکلی داشتیم، گاهی که مثلاً من در خوزستان بودم، مسایل آنجا با یک تلفن و حرکت احمد آقا حل میشد. یا با یک پیغام، مسئله حل میشد که به طور طبیعی اگر چنین واسطه خوبی نداشتیم من باید میآمدم و کلی بحث میکردم و وقت صرف میکردم. بقیه هم همین طور بودند. دولت هم همین جور بود و از ایشان کمک میگرفت. در مجلس هم ـ وقتی ما در مجلس بودیم ـ همین کمکها را میگرفتیم. احمد آقا واقعاً حق زیادی دارد، هم برای ابلاغ نظرات امام و هم ابلاغ نظرات کارگزاران نظام به امام و هم کمک به اینکه این نظرات به صورت کارشناسی اجرا شود. به همین دلایل ما از حضور حاج احمد آقا در جلسه شورای عالی دفاع، دفاع میکردیم. چون هم مسئله جنگ مهم بود و هم ایشان آدم خیلی باهوش بودند. احمد آقا واقعاً نظرات خوبی میداد و برای ما مهم بود که ایشان در ریز مذاکرات باشند و ما دیگر نیاز نداشته باشیم برویم خدمت امام و توضیح بدهیم. ایشان بروند و هر موقع که ممکن است امام را مطلع کنند. اما امام میگفتند که اگر او بخواهد وارد این بخش شود به کار خودش نمیرسد. شما بگذارید کار خودش را بکند، شما یک مقدار هم خودتان توضیح بدهید.
حضور احمد آقا در شورای پنج نفره
از دیگر مواردی که امام پذیرفتند این بود که ایشان عضو شورای پنج نفره باشند. البته حالا چون همه امور تنظیم شده، آنطور ضرورت ندارد، معهذا میبینیم هنوز هم جایش خالی است. امام اختیارات کامل به ما داده بودند. شورای پنج نفره خیلی کارگشا بود. امام بهحق تشخیص داده بودند که نمیرسند در همه مسایل خودشان نظر بدهند، لذا این جلسه با حضور رییسجمهور که آیتالله خامنهای بودند، نخست وزیر ـ آقای میرحسین موسوی ـ من که رییس مجلس بودم و آقای موسوی اردبیلی رئیس قوه قضائیه و حاج احمد آقا هم که یکی از اعضاء بود که البته امام با تقاضای ما، ایشان را تعیین کردند، تشکیل میشد. امام معمولاً سعی میکردند که به احمد آقا مسئولیتی ندهند. چند مورد بود که ما میخواستیم، ولی امام میگفتند: احمد آقا الآن کار دفتر ما و کار ما را دارد میکند. این کار کمی نیست. شما بگذارید او فرصت بیشتری داشته باشد که بهتر به کارهای خودش برسد، بالاخره افراد دیگری هستند که بیایند آنجا و همین کارها را بکنند.
ما پنج نفر تصمیمات لازم را اتخاذ میکردیم. جنگ و شرایط جنگی بود و به طور معمول چنین اقتضا میکرد که تصمیمی بگیریم و اجرا کنیم. کارهایی که باید انجام میشد و اجرای آن در دست ما بود، یا در مجلس باید اقدام میشد یا در دولت، یا در قوه قضائیه یا در ارتش، همه آنجا جمع بودیم.
یکی از علتهای تشکیل این هیئت هم اختلاف نظرهایی بود که بین افراد و مسئولین وجود داشت و امام که نمیرسیدند داوری کنند، داوری را بر عهده همین پنج نفر گذاشته بودند. خودمان، مسایل را حل و فصل میکردیم. شرایط جنگی هم بود و این شورا به خاطر همین شرایط درست شده بود. زیرا جنگ صبر نمیکرد که ما چند روز فرصت داشته باشیم و برویم قانون بگذرانیم. باید تصمیمات آنی میگرفتیم. ای کاش مجموعه تصمیمات آن روزهای شورا جمع و یک روزی پخش میشد. حالا من نمیدانم امکانش هست یا نه. خیلی امر بعیدی است، زیرا خیلی چیزهایش ثبت نشده است. ما جایی را نداشتیم که مذاکرات را ثبت کنیم یا تصمیمات را بنویسیم. تصمیم میگرفتیم و این تصمیم در مسیر خود میافتاد و عمل میشد و حاج احمد آقا خیلی به ما کمک میکرد. مثالهای آن، آنقدر زیاد است که من الآن نمیتوانم آن را بشمرم. مثلاً نقش حاج احمد آقا این بود که گاهی در همان جلسه که نشسته بودیم، تصمیمگیری مشکل میشد. او از همان جا، مسئله را تلفنی با دفتر مطرح میکرد، آنها یادداشت میکردند و به خدمت امام میبردند و جواب را مکتوب میگرفتند، میآمدند و به ما میدادند. یعنی گویی امام در جلسه ما حاضر است. گاهی نیاز بود، حاج احمد آقا پا میشدند و میرفتند، زیرا کافی نبود که با پیغام مسئله را حل کنیم.
تشکیل جلسات در منزل احمد آقا
قرارگذاشته بودیم این جلسات همیشه در یک جا تشکیل نشود. به همین دلیل، جلسه دور میگشت. یک دفعه هم برای اینکه خدمت امام باشیم به منزل احمد آقا میرفتیم، لذا مسایلی که نیاز به بحث با امام داشت، در صورتی که فوریت نداشت نگه میداشتیم تا وقتی که خدمت امام برسیم آن را مطرح کنیم. امام هم معمولاً میآمدند و در حدی که بحث لازم بود و حوصلهشان اجازه میداد شرکت میکردند و جواب سؤالات ما را میدادند. خیلی هم مفید بود.
در سایه خورشید
ایشان با توجه به همین ویژگیهای شخصیتی خود، اگر مثلاً فرزند امام نبودند، قطعاً شکوفایی بیشتری داشتند؟ فرزند امام بودن باعث شد که تمام زندگیشان زیر سایه آن خورشید قرار بگیرد و تحتالشعاع آن عظمت قرار بگیرند.
لذا هر دو جنبه صحیح بود. هم همینگونه بود و هم معکوس آن صحیح است. بنگرید که از یک طرف احمد آقا اگر خودش به عنوان یک فرد خود ساختهای مثل امثال ما در صحنه بود، به عنوان یک عنصر بسیار نیرومند مستقل انقلاب جایگاهش را به دست میآورد، الآن ما میگوییم یادگار امام، فرزند امام تحتالشعاع شخصیت امام است، ولی این یک طرف قضیه است. طرف دیگر هم این است که نقش امام در انقلاب خیلی عظیم است. اگر بخواهید نقش امام را با مثل امثال ما مقایسه کنید هیچ قابل مقایسه نیست. مثل ذره و خورشید است.
احمد آقا به خاطر اینکه کنار امام قرار گرفت، هم در اواخر دوره عراق و هم در پاریس و بعد هم در ایران، سهمی که پیدا کرد در اداره و هدایت انقلاب خیلی زیاد بود. بالاخره تصمیم امام در مسایل انقلاب خیلی کارساز بود و احمد آقا در این تصمیمات خیلی شرکت جدی داشت. سهمش این بود که مسایل کشور را به امام منتقل میکرد و مشاور امینی برای امام بود. هر چه را میفهمید به امام میگفت. مشاورین خارج از حوزه خانوادگی یک ملاحظاتی میکنند و حاضر نیستند همه حرفها را بزنند زیرا ممکن است سوءظن درست شود. ممکن است مثلاً خیالاتی پیش بیاید که برایش خوب نشود. من خودم را میبینم. همه ملاحظه میکنند. من یک شاگرد صریحی برای امام بودم و هیچوقت هم نگران نبودم که ذهن امام به من جور دیگری بشود، چون در مدتهای طولانی ایشان ما را شناخته بودند ولی خیلی موارد از وجود احمد آقا برای طرح مسایل استفاده میکردم و این کار بسیار ظریفی بود. بنابراین، سهمی که حاج احمد آقا در کنار امام داشت بیشتر از آن سهمی بود که اگر مستقل میتوانست انجام دهد. ممکن است در بیرون یک حالت تحتالشعاعی داشته باشد که هست. همه تحتالشعاع امام هستیم، ولی او بیشتر تحتالشعاع است. همه تحتالشعاع عمل امام حرکت میکنیم. من به نظرم این تدبیر بسیار خوبی بود برای حاج احمد آقا که کنار امام قرار گرفتند که اگر چه کمی آن ارزش استقلالیاش را از دست داد، ولی آنچه که از طریق وابستگی به امام به دست آورد و توانست در انقلاب سهم داشته باشد خیلی بیش از این است و در تاریخ گم نمیشود. اینها مورد به مورد بعداً که آثار امام منتشر بشود و دیگران که از طریق احمد آقا مسایل کشور را حل کردهاند، اگر یک یک بیان کنند نقش حاج احمد آقا برجسته میشود و به یک مجموعه با ارزش تبدیل خواهد شد.
باید این را یک تدبیر مبارک تلقی کرد که خداوند سبحان چنین پسری را برای امام قرار داد و او هم چنین پدری داشت که از استعدادش خوب استفاده کند. مثلاً همین مسئله رهبری بعد از امام، فرض کنید اگر مدتی کشور بدون رهبر بود، معلوم نبود چه وقایعی در ایران اتفاق میافتاد. او خیلی نقش داشت و به این مسئله کمک کرد. یک انسان در تمام عمرش اگر همین کار را کرده باشد کافی است. یا مثلاً برای سلامت امام هیچکس نمیتوانست از میان اطرافیان مثل احمد آقا کمک کند که امام با آن سنشان، با آن کسالت قلبیشان و... بتوانند محور حرکت نظام در زمان جنگ و در آن تحولات سریع انقلاب باشند. اصلاً احمد آقا مکمل وجود امام بود. درباره سلامت امام که همه ما نگران بودیم، یک پرستاری مثل احمد آقاکنار امام بود. احمد آقا یک وسیله مخابره را به بدن امام وصل کرده بودند که هر لحظه و در هر جا دکترها بتوانند وضع قلب امام را بدانند تا اگر یک حرکت یا ناراحتی برای امام پیش بیاید بتوانند جلوگیری کنند.
احمد آقا نسبت به حفاظت امام، خیلی حساس بود. حتی گاهی، چند روز چند روز از خانه بیرون نمیآمد به خاطر اینکه میترسید در غیاب او یک حالت بدی به امام منتقل بشود یا خبر ناگواری یا یک حرکت نادرستی که امام را «شوکه» کند. واقعاً این هفت-هشت ساله اخیر، احمد آقا برای تأمین سلامتی امام بسیار زحمت کشید.
در مورد احمد آقا باید دقیقتر فکر کرد
به هر حال به نظرم میرسد کسانی که آثار امام را جمع میکنند به آن نوشتهها اکتفا نکنند، باید یک مقدار دقیق بشوند. اگر میخواهند احمد آقا را معرفی کنند، یک قدری بروند در همین نکتههایی که من الآن اشاره میکنم کار کنند. آن نقشی که کمکهای احمد آقا داشت که امام بتوانند این ده ـ دوازده سال به آن خوبی کشور را اداره و ولایت خود را به این خوبی در دوران جنگ و آشوبها و شکلگیری انقلاب و نظام اعمال کنند، آن نقش را باید پیدا کنند. حالا من یک مقدارش را اشاره کردم. این کسانی که دور احمد آقا بودند، بیشتر میتوانند در این زمینه کمک کنند، مثل آقای رحیمیان، مثل آقای رسولی و آنهایی که آنجا بودند و خودشان میدیدند. آنها به طور روزمره کنار احمد آقا بودند. مثل آقای سراج که کنار حاج احمد آقا بود. من ممکن بود در یک هفته مثلاً چند ساعت با احمد آقا ارتباط تلفنی داشتم، اما آنها ساعتهای متوالی بودند، باید ریزهکاریها را پیدا کرد. زحماتی که ایشان میکشیدند.
منبع: جماران