arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۱۰۲۴۱۵
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۴۵ : ۱۰ - ۰۱ فروردين ۱۳۹۲

"عیدی که همه آزاد شدند جز هاشمی"

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
آخرین روزهای اسفند سال ۴۳ بود که صبح زود از قم با طومارها و نوارهایی که همراهم بود برای رفتن به تهران و بعدش هم  مشهد ،از منزلم بیرون آمدم .مامورهای شهربانی در کمینم برای دستگیری بودند، برایم عجیب بود چون جز چند نفرخاص، کسی از برنامه سفرم خبر نداشت ..."

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی آیت الله هاشمی رفسنجانی ، گزیده روایت ایشان ازدستگیری و شکنجه نوروزی در عید سال 1344 بدین شرح است : 

آخرین روزهای اسفند سال ۴۳ بود که صبح زود از قم با طومارها و نوارهایی که همراهم بود برای رفتن به تهران و بعدش هم  مشهد ،از منزلم بیرون آمدم .مامورهای شهربانی در کمینم برای دستگیری بودند، برایم عجیب بود چون جز چند نفرخاص، کسی از برنامه سفرم خبر نداشت .

وقتی دستگیرم کردند فقط به فکر لو رفتن طومارها و نوارها بودم . به مامورها گفتم اجازه دهند از طریق بقالی سر کوچه به خانه ام اطلاع دهم که منتظرم نباشند.آنها هم پذیرفتند. به سمت بقالی سرکوچه رفتیم . از روی جوی آب که می پریدم ،طومارها را اززیرعبا طوری انداختم که آنها متوجه نشدند. امّا نوارها همچنان همراهم بود .

مرا سوار تاکسی کردند . چون می خواستند مشکلی پیش نیاد و جلب توجه نکنند با تاکسی آمده بودند. توی تاکسی موفق شدم با کمی جابجایی ، اول نوارها را زیر پام بیاندازم و بعدشم هم با کف پا به زیر صندلی جلو فرستادم .بعدها متوجه شدم همان راننده تاکسی بعد از پیدا کردن نوارها به جای شهربانی، آنها را به آشنایان من تحویل داده بود.

 یکسره من را به زندان قزل قلعه بردند و بازجوئی ها آغاز شد.شکنجه و شلاق بود همراه با فحاشی و اهانت. مقداری که زدند یکی از آنها گفت: "نزنیدش، الان حرف می زند! ". من هم  البته گوش می کردم و حرفهای کم اثری تحویلشان می دادم!.

اینکارم آنها را بیشتر عصبی می کرد. مجدداً شروع کردند و اینبار با عصبانیت بیشتر، فکر می کردند من آنها را مسخره کرده بودم . بارها چاقو زیر گلویم گذاشتند و گفتند: " الان سرت را می بریم!". من هم فرصت کوتاهی برای نماز خواستم .به زحمت توانستم نمازبخوانم . وضع سختی داشتم . آنها هم مرتب داد می زدند : " زود باش! نمازتو تموم کن ،‌باهات کار داریم" .تا حدود چهار صبح این وضع ادامه داشت .

شلاق گوشت تنم را برده بود و استخوان پایم بیرون زده بود،پایم شکسته بود .این وضع رو که دیدند مجبور شدند با لباس مبدل مرا به بیمارستان نظامی در چهار راه حسن آباد بردند ، آنجا بودم تا شب عید . دوباره مرا به زندان برگرداندند.توی زندان به من خبر دادند همه روحانیون دستگیر شده آزاد می شوند. آقایان ربانی املشی ، ربانی شیرازی ، انصاری شیرازی برای خداحافظی با من آمدند. حالت خیلی سختی بود. تنهایی و جدایی از دوستانی که با آنها انس گرفته بودم .

همه که رفتند ، عضدی آمد و با روی خوش گفت : "می خوام به تو هم عیدی بدهم اگر توام یک عیدی به ما بدی. عیدی من آزادی تو و عیدی تو اطلاعات برای من! ". همون موقع منم  که به آزادی دوستانم دلگرم شده بودم واز طرفی هم شنیده بودم که آقای حکیم دخالت برای آزاد کردن من دخالت کرده . محکم روبرویش ایستادم. جواب تندی دادم . عضدی با دیدن این برخورد بود که شکنجه سختی شروع کرد . با مشت ، لگد ، اهانت ، دستبند قپانی ، فحاشی ،سوزاندن با سیگار .....نمی دانم چه قدر زدند و چه قدر طول کشید .فقط یادم می آید که بالای سرم آمد و گفت : "می دونم پاتم شکسته ولی مطمئن باش اینبار خبری از معالجه نیست ." اینبارتو باید زیر شکنجه بمیری" .چشمانم را بستم و یاد مقداری از آیات جهاد ( سوره توبه ) افتادم که در شب اول بازجویی خوانده بودم و شیرینی آن را دوباره در وجودم یافتم ...

 

منبع : جلد دوم کتاب دوران مبارزه

( کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی )

از انتشارات دفتر نشر معارف انقلاب

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۲
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۱:۱۷ - ۱۳۹۲/۰۱/۰۱
1
36
همان سالهایی که احمدی نژاد ها در کار نبودند
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۳:۴۹ - ۱۳۹۲/۰۱/۰۱
5
34
هاشمی قهرمان ان شاء الله که 120 سال زنده باشی و کور و شل وعلیل و خوار شوند دشمناننت و شمارا دوباره بر مسند ریاست جمهوری و ریاست خبرگان و خطیب توانمند نماز جمعه ببینیم
نظرات بینندگان