پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : در شهرها هر فضایی به فراتر از خودش ارتقا مییابد. فارغ از کارکرد
فیزیکی و لایه واقعی هر مکانی در شهر، میتوان فضایی معنایی و هویتبخش را
به عنوان فرهنگ شهری تشخیص داد.
به گزارش جام جم
فضایی که از لایه فیزیکی مکانها و کارکرد و مصرف ظاهریشان به لایهای
معنایی ارتقا مییابد که حاصل فرهنگ حاکم بر مکان است، از درون همین فرهنگ و
لایه معنایی و متافیزیکی ـ به معنای فلسفی ـ است که هنر، ادبیات،
خلاقیتهای مدنی (آموزش عمومی و نهادهای مردمیو...) بروز پیدا میکنند.
خیابان
در این افق، دیگر فقط محل عبور و مرور نیست؛ پاساژها مکان خرید و فروش صرف
کالا نیست؛ رستورانها صرفا محلی برای خوردن غذا نخواهد بود؛ مسجد محدود
به لحظاتی برای عبادت نیست؛ ورزشگاهها فراتر از مکانی برای برگزاری و
تماشای یک مسابقه است، کافیشاپها هم به همین منوال، صرفا جایی برای خوردن
چای و قهوه و نوشیدنیها و خوردنیهای لوکس نیست، این مکانها بیشتر از
اینها اتمسفری برای تجربه زیست شهریاند، فرهنگ محاط بر مکانی به نام
کافیشاپ است که نوع مصرف و مواجهه با آن را میسازد؛ آنقدر که آن خوردن در
حاشیه فرهنگ قرار میگیرد.
همین فرهنگ از سویی توسط آدمیان، سیاست، اجتماع و... ساخته میشود و سپس خود محاط بر آدمیان و مراوداتشان میگردد.
اما
فراتر از واقعیت مادی مکان شهری، بیشتر و پیشتر از هر چیز، شهروند فعال
طبقه متوسط را میخواهد که بهدنبال ارزشهای فرامادی است.
این
ارزشها در معنای شهری و مدرن آن مدنظر است که نمیتواند محصول فقر یا
تجمل باشد، بلکه خوب یا بد محصول شهروند طبقه متوسط است که در مرز مادیت و
فقر، کیفیت زندگیاش و میزان رضایتمندی و امیدش ساخته میشود.
این
ارزشهای فرامادی شامل ارزشهای زیباشناسانه، صلح، توجه به خود شکوفایی،
خودبیانگری، اهمیت و ارزش قائل شدن برای فردیت، توانایی برای پذیرش
دگرگونیهای جدید،داشتن نگاه جهانی و آمادگی اقتباس ارزشهای تازه، داشتن
نگاه تطبیقی میان خود و فرهنگهای دیگر و در نهایت داشتن تحرک و ارتباطات
اجتماعی از نوع زنده و مجازی و دغدغه خودآگاهانه هویت است.
این
گروهها با چنین ارزشهایی مدام در حضور رسانههای متنوع، حیاتی ذهنی
یافته و تلاش میکنند ارزشهای ذهنی خود را که در تعامل با جهان و جستجوی
خود، ساخته میشود در مکانهای واقعی بازتولید کنند و فرهنگ عمومی را
متأثر از نیازها و دغدغههای فرامادی خود کنند.
پاتوق، سرگرمی و مصرف فضا نیست
فرآیند شهرنشینی همان فرآیند جامعهپذیری است.تنوع و قراردادهای ارتباطی در مکانهای عمومی یعنی جامعهپذیری.
پاتوق
فارغ از گفت و شنود از روزمره، سرگرمی و مصرف فضا نیست، به همین دلیل
میتوان پاتوق را جایی برای اجتماع آدمهایی دانست که توان استفاده از
فضاهای شهری را دارند و این تواناییها اموری عادی مثل قانون و
قائدهپذیری، توان شنیدن و خودبیانگری را لازم دارد.
پاتوقهای
شهری ما ایرانیها متنوع و اغلب یکسره با یکدیگر غریباند؛ چه شباهتی
میتوان بین قهوهخانههای مهاجران به تهران و مثلا کافههای موزه سینما
پیدا کرد؟ کافههای اطراف دانشگاه در خیابان انقلاب، چه شباهتها یا
تفاوتهایی با کافههای خیابان گاندی تهران دارند؟ تفاوت و شباهت پارک شهر
با پارک قیطریه چیست؟ ایران بهعنوان کشوری در میان مدرنیته و سنت، مابین
این پاتوقهای مدرن (کافهها، تئاترها، پردیسهای سینمایی و...) و
پاتوقهای سنتی (قهوهخانهها، زورخانهها، ورزشگاهها و...) شکل میگیرد.
آنچه
در این میان اهمیت دارد تضاد گفتمانی و ایدئولوژیک بدیهی این پاتوقها
نیست، بلکه در امکان ملاقات و گفتوگوی این پاتوقها با هم و پذیرش هویتشان
که ناشی از مصرفکنندگانشان، توسط طرف مقابل است صورت میگیرد.
مفهوم
پاتوق ماهیتی دور و دست نیافتنی در فرهنگ عمومی مردم ایران نبوده، خاصه از
دوران صفویه و سپس با ورود اولین بارقههای مدرنیسم در دوران رضا شاه، این
مفهوم با کارکردی قدرتمند در تمام قهوهخانهها، تکیهها، حوزهها، مراکز
درسی و... وجود داشته است.
خیلی از این کارکردها
هم اتفاقا سیاسی بودهاند اما آنچه در پاتوقهای دوران سنت ـ و نه صرفا
پاتوقهای سنتی که امروز هم وجود دارند ـ وجود نداشته است تشتت درونی و امر
سیاسی به معنای عام آن ـ که در پوشش و گویش و سلایق جزئی و کلی نمود
مییابد ـ بوده است.
تنوعی که در شهر مدرن و
دوران مدرن به سبب تکثر خرده فرهنگها رخ میدهد در پاتوقها نمودی ماهوی
دارد و سبب بروز خود بهعنوان یک وجود مستقل در شهر میشود به همین دلیل
فرهنگها و تفکرات هر پاتوق، گروهی اجتماعی را نمایندگی میکند که در نهایت
کارکردی جمعی و تأثیرگذار در نیروهای کنشگر اجتماعی ایفا میکنند.
بسیاری
معترفند نتایج انتخابات ریاست جمهوری سال 84 تحت تأثیر هیات مذهبی بود،
همانطور که در انتخابات سالهای دیگری مثلا سال 76 هم حرف از دانشگاه و
پاتوقهای دانشجویی بوده است.
هر دوی این
گونههای پاتوق در معنای دستکمی خود روزبهروز بیشتر گسترش یافتهاند،
اما پرسش این است که اینها کجا به یکدیگر میرسند و حلقه واسط و حد وسط این
دو جایگاه کجاست؟
پاتوقها، جایی برای ملاقات و دیدار دوستان
آنچه
پاتوق را پاتوق میکند عنصر ملاقات و دیدار افراد است.حال برخی پاتوقها
مثل کافیشاپ و قهوهخانه منحصر در دو خرده فرهنگ متفاوت و گاه متضاد است،
اولی متعلق به خرده فرهنگ جوانان مدرن و روشنفکر و دومی منحصر در فرهنگ
سنتی و مردسالار.
در اولی باید این را در نظر داشت که منظور از روشنفکر، همان روشنفکر گذشته نیست که کافیشاپهای دهه 40 شمسی پاتوق او بوده است.
این
روشنفکری جدید تماما متفاوت با روشنفکری گذشته است. اگر کافیشاپهای پیش
از انقلاب در انحصار نویسندگان و روشنفکران نخبه بود اینک با رشد آموزش
عالی و آمار بالای دانشجویان و گسترش تحصیلکردگان پس از انقلاب اسلامی
روشنفکری، خاصیتی عامتر و وسیع یافته که بخش مهمی از جوانان را به خود جذب
کرده است. چنین نظمی کافیشاپها را محل کنار هم قرارگیری گروه بزرگی از
افراد میکند.
روشنفکری یا مخاطبان آن پس از
انقلاب با رشد جمعیت شهرنشین و دانشجو وسیع و متکثر شد که در نهایت موجب
افزایش متقاضیان پاتوقهای مدرن و گسترش کافیشاپها شد.
**قهوهخانه جایی برای سنتیها
در
مقابل، قهوهخانه روز به روز بیشتر محل تجمع افراد سنتی (و نه الزاما
مذهبی) و طبقات زیر متوسط شد. قهوهخانهها همچنان با درکی سنتی از فضای
سرگرمی شکل میگیرد و تحت تأثیر ارزشهای بومیتر است. در این میان شکاف
بین این دو پاتوق کاملا محسوس است.
پارکها به
عنوان شکل دیگری از پاتوقهای اجتماعی بیشتر متعلق به خانوادههاست و به
شرط وجود آرامش و امنیت در شهرها و کنترل بزهها، اغلب توسط خانوادههای
متوسط و سنتی پر میشود و به شکلی فراطبقاتی محل تجمع خانوادگی است.
آنچه
مهم است و کمبودش در میان تمام این وعدهگاههای عمومی و فضاهای جمعی به
چشم میآید نبود گفتوگو و ارتباط این بخشهای متفاوت با یکدیگر است.
اجتماعپذیری،
قرارگیری زیر چتر فرهنگ شهروندی و قانون مدنی در شکلگیری تمام این
پاتوقها در یک کلانشهر الزامیاست، هر چند بخشی از آنها متعلق به فضای
سنتی و بخشی دیگر در یک فضا و موقعیت مدرن و پست مدرن شکل میگیرد، اما در
وجودشان زیر چتر هویتبخش شهر مشترکاند.
مساله
ارتباط و گفتوگوی فضاهای متفاوت شهری از یک سو به پراکندگی منطقهای این
فضاها و از سوی دیگر به سیاستهای توسعه شهری برمیگردد، اما از سوی دیگر
به نوع توسعه فرهنگی و چتر دربرگیرندگی آن مربوط است.
تضادهای
طبقاتی به لحاظ فرهنگی ـ و نه در معنای محدود چپگرای صرفا اقتصادیاش ـ
نشانگر این است که گفتوگوپذیری پاتوقها با هم اندک است. غالب جامعه به
دلیل مشکلات آموزشی از ملاقات یکدیگر و پذیرش و نقد بیبهرهاند لذا ورود
هر پاتوق به محدوده پاتوقی دیگر امکان گفتوگو را گسترش میدهد.
گفتوگوپذیری
اجتماعی و پذیرش دیگران با محدود کردن کافیشاپها به دانشجویان و
روشنفکران و همچنین قهوهخانهها به گروههای سنتی و کهنسال امکانپذیر
نیست. ترس از هردوی این فضاها توسط خانوادهها هم معضلی مشابه است که پذیرش
و گفتوگو را دشوارتر میکند.
تا زمانی که
گروههای اجتماعی وارد حوزه یکدیگر نشوند و فضاهای مختلف را اشغال نکنند،
گفتوگو بین طبقات رخ نمیدهد و تا زمانی که این گفتوگو اتفاق نیفتد، خرده
فرهنگها با یکدیگر آشتی نخواهد کرد. عدم آشتی خرده فرهنگها با
ایدئولوژیکتر شدن فضا به ناهمزبانی و حتی خشونت بخشی از شهر نسبت به بخشی
دیگر منجر خواهد شد.
کافیشاپها با تنوعهای
سبکی، قهوهخانه با جاکن شدن از کلیشههای اجتماعی خود و گسست از انحصار در
فضای سنت میتوانند توسط گروههای متضاد خود تصحیح شده، تعاریف تازهای
پیدا کنند و خرده فرهنگهای مختلف را از تضاد به نقد یکدیگر و گفتوگوی با
هم بکشاند. این آغاز اجتماعپذیری اصلی و تربیت شهروند فعال در همه سطوح
اجتماعی است.