پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
اعتماد: نخستينباري
هم كه آقاي شجريان را در منزل يكي از دوستان در محموديه ديدم، مشغول به
نوازندگي بوديم. در زدند. محمود عبادي با پسر جوان خوش سيماي لاغر اندام و
سبزهيي وارد شد.
عبادي او را سياوش بيدگاني معرفي كرد. بعد كه ساز زدن ما
تمام شد، عبادي گفت حالا اجازه ميدهيد من ساز بزنم و اين آقا بخواند. ما
هم كه آرزو داشتيم عبادي ساز بزند. آنجا براي نخستينبار آواز خواندن
شجريان را شنيدم كه خيلي هم خوب خواند. از حق نبايد گذشت استاد عبادي براي
شجريان بسيار زحمت كشيد. شجريان در بزرگداشت جليل شهناز در فرهنگسراي
ارسباران گفت من هرچه دارم از جليل شهناز است. من به اين حرف شجريان اعتراض
دارم. شجريان هرچه دارد از عبادي دارد. چرا اينگونه بيوفايي كرد من
نفهميدم من هيچوقت آدم سياسي نبودم. اما از مسوولان گله دارم.
من ديگر
عمرم رو به اتمام است ولي اين انصاف نيست كه هنرمندي 90 ساله را به حال
خودش رها كنيم. من 69 سال موزيسين بودم يعني 69 سال از راديو و تلويزيون
ايران موسيقي من پخش شده است. اگر جاروكش هم بودم بايد قدر مرا ميدانستيد.
اين را براي مهندس ضرغامي هم نوشتم. آقاي ضرغامي اي كاش حداقل جواب نامه
مرا ميداديد. احترام سن و سال مرا نگه ميداشتيد. همين كه الان موسيقيام
را از راديو پخش ميكنند، يعني من هنوز هم دارم خدمت ميكنم. افتخار هم
ميكنم به اين خدمت ولي اي كاش شما هم قدر مرا بدانيد
فريدون حافظي، تار نواز و آهنگساز موسيقي ايراني سال 1301 در كرمانشاه به
دنيا آمد و سال 1392 در تهران بدرود حيات گفت و اگر كودكي و نوجوانياش را
كنار بگذاريم و تنها به فعاليتهاي رسمياش بپردازيم قريب به 70 سال صداي
ساز او را مردم شنيدند. حالا يا با شناسنامه و امضايش يا به سبك و سياق غير
حرفهيي بدون اينكه نامي از او بيايد، آثارش پخش شده. فريدون حافظي
پديدهيي است كه از چند زاويه قابل بحث است. يكي اينكه شيوه خاص نامتعارف
نوازندگياش كه باعث شده خيليها، حتي از نامآوران موسيقي منتقد سبك او
باشند. او آرام و با طمانينه ساز ميزد و خيلي با وضوح ميشد تكتك نتهاي
او را شنيد و اين باعث ميشد اين نقد به او وارد باشد كه موسيقياش حس و
حال ندارد يا هيجانآور و... نيست. منتها معلوم نيست چرا وقتي هنرمندان
مينيماليست و تجربهگراي غربي با چنين رويكردي نوازندگي يا آهنگسازي
ميكنند، اين بحث مطرح ميشود كه آنها ميخواهند در فضايي آبستره، ارزش
تكتك نتها را به مخاطب بازنمايي كنند ولي هنرمندي از داخل حتي اگر
ناخودآگاه اين كار را بكند قابل بحث نيست. نكته ديگر اينكه حافظي از سال
1323 وارد راديو ميشود و تا نزديكي انقلاب در راديو حضور دارد و خاطرات او
از آن دوران ميتواند به عنوان سندي دست اول مطرح باشد و مهمتر از اينها
زاويهيي است كه او با جرياني كه ابتهاج در راديو به راهانداخت، دارد. او
صراحتا منتقد اين جريان است و بحث و دلايل خاص خودش را دارد و از سوي ديگر
او با جريان سنتگراي موسيقيدانان رديف هم مساله دارد و نوآوري را ضرورت
هنر و هنرمند ميداند. نكته جالب اين است كه او منتقد هنرمندان يك نسل و
حتي دو نسل بعد از خود است و اين در نوع خود موضوع جالبي است كه در اين
مصاحبه به آن پرداخته شده. اين گفتوگو اواخر اسفند سال 1391 اتفاق افتاد.
فريدون حافظي در 91 سالگي مهربان و با نشاط ميزبان ما بود و سعي ميكرد
دقيق و شمرده سوالات را پاسخ بدهد و بعضا نكاتي را هم مطرح ميكرد كه در
جريان مصاحبه پيشبيني نشده بود. اين شايد آخرين گفتوگويي باشد كه با
فريدون حافظي، استادي از نسل بزرگان افسانهيي موسيقي ايراني كه طعم موسيقي
ناب را به مخاطبان موسيقي چشاند، انجام شد. دوست گرانمايه، سيد عباس
امامزاده باعث و باني اين گفتوگو بود كه در چهلمين روز درگذشت فريدون
حافظي پيش روي شما قرار ميگيرد.
براي شروع لطفا درباره چگونه علاقهمند شدن و آموزش ديدنتان براي ما صحبت
كنيد و اينكه چطور به موسيخان معروفي رسيديد و ماجراي تاري كه ايشان به
شما دادند...
همكار شما از اين تار عكس گرفته است. اين تار، تار يحيي است.
بله ميدانيم كه تار يحيي است. اگر بحث و حرفي از آن روزها به خاطر داريد براي ما بگوييد.
قبل از هرچيزي به شما بگويم كه من حافظه بسيار خوبي دارم. دو سالگيام را
به خاطر دارم. مثلا نخستينبار كه رفتيم كربلا من دو سال و نيم داشتم. توي
صحن كبوترها را كه ديدم به پدرم گفتم يكي از اين كبوترها را براي من بياور.
گفت اين پرندهها مال حضرت است، نميشود. من كه راه ميرفتم سنگهايي كه
روي زمين بود براي پاي من خيلي بزرگ بود و مرا اذيت ميكرد. بعد فروردين 57
رفتم مكه. سالي كه انقلاب شد من مكه بودم. زيارت كردم. رفتم ببينم اين
سنگهايي كه براي من آنقدر بزرگ بودند، چه اندازهيي هستند. ديدم سنگها
خيلي كوچك هستند! ولي پرندهها همان پرندهها بودند. من چون كوچك بودم فكر
ميكردم اين سنگها بسيار بزرگ هستند. اين را گفتم تا به اين نكته برسم كه
موسيقي از همان زمان كودكي روي من تاثير داشت. يكبار مادرم براي من لالايي
خواند، چنان گريه و زاري كردم كه مادرم خواندن را قطع كرد. مادرم صداي زنگ
داري داشت و مرا بسيار متاثر ميكرد.
آن لالايي كه مادرتان براي شما ميخواند هنوز هم به ياد داريد؟
بله. (شروع به خواندن در مايه دشتي ميكند)؛ «لالايي گويم و خوابت كنم من
/دلايي لايي لايي لالايي لاي و...» اين آواز مرا بسيار متاثر ميكرد. گريه
ميكردم. ما كلفتي داشتيم كه ننه نوري جان صدايش ميكرديم. يكبار داشتم
ساز ميزدم ننه نوري جان در اتاق را باز كرد، ديدم مادرم دارد نماز
ميخواند. ساز زدن را قطع كردم. سي و هفت بار به پابوس امام حسين رفته بود.
من چهارم ابتدايي بودم دهه اول محرم مصادف شد با تولد رضا شاه. من آن موقع
در مراسمهاي مدرسه ساز ميزدم. قرار شد من روز تولد رضا شاه ساز بزنم.
آمدم خانه و به مادرم گفتم دهه اول محرم است و اينها از من خواستند فردا در
جشن تولد رضا شاه ساز بزنم. مادر به من گفت من نميگويم ساز نزن هر تصميمي
خودت دوست داري بگير ولي من براي اين خانواده (منظور خانواده امامان معصوم
است) احترام قائلم. همين شد كه من نرفتم. فرداي جشن كه رفتم مدرسه ديدم
روي تابلو مدرسه نوشتهاند فريدون حافظي 3 روز از مدرسه اخراج است. رفتم
پيش ناظم مدرسهمان و گفتم دليل اخراج بودنم را هم بنويسد. ناظم به من گفت:
«حافظي جان برو سه روز گردش كن بعد بيا.»
در دوران كودكي جز خانواده چه چيزي شما را تحت تاثير قرار داد و در علاقه شما به موسيقي موثر بود؟
5 يا 6 سالم بود. هنوز مدرسه نرفته بودم. سينما ميرفتيم. آن زمان سينما
صامت بود. ويولنيستي بود كه به او ميگفتند «اكبرويولني»، در بالكن سينما
مينشست و روي تصاوير فيلمهاي صامت، ويولن ميزد. من تمام چيزهايي كه او
مينواخت را حفظ بودم. ميآمديم منزل مينشستم روي صندوقچهيي كه در خانه
داشتيم. با پا كه به صندوق ميزدم در صندوق صدا ميداد؛ دنگ، دنگ. من براي
بچهها كنسرت ميدادم! همانها را ميزدم و ميخواندم.
اين آقاي«اكبر ويولني»براي هر فيلم ملودي خاصي ميزد يا يك چيزهايي بلد بود روي همه فيلمها آن را تكرار ميكرد؟
هفت، هشت قطعه بلد بود و آنها را روي فيلمها مينواخت و ميخواند. من آنها را گوش ميكردم و حفظ ميشدم.
اين اتفاق در كرمانشاه رخ ميداد؟
بله. ما كرمانشاه بوديم. شش ساله بودم كه به مدرسه رفتم. من در سه چيز عالي
بودم. يكي ورزش بود. من در ورزش، قرائت قرآن و سرود، 20 ميگرفتم و بقيه
نمراتم 12 بود! مادرم بسيار اهل قرآن و عبادت بود و پدرم هم همينطور، به
همين خاطر من از بچگي قرائت قرآن ميكردم و پدر هم دوستي داشت كه ايرادهاي
مرا به من گوشزد ميكرد.
شما به لالايي مادرتان گوش ميداديد و متاثر ميشديد و از طرف ديگر صداي
ويولني كه در سينما ميشنيديد روي شما تاثير گذاشته است پس چه اتفاقي باعث
شد شما ساز تار را انتخاب كنيد؟
من صداي خوبي داشتم. پدرم با دراويش زمان خودش رفت و آمد داشت و در خانه ما
جمع ميشدند، مثل درويش حسن خراباتي كه با مرحوم عبادي برنامههايي هم
اجرا كردند. اينها جمع ميشدند و سماع ميكردند. گاهي اوقات از من
ميخواستند بخوانم و من هم ميخواندم.در يكي از اين مجالس من نزديك سن بلوغ
بودم و صدايم كمي متفاوت شده بود و چند صدا از حنجرهام بيرون آمد. ناراحت
شدم و از مجلس آنها بيرون آمدم. نشستم «تار» پدرم را دستم گرفتم. اين تار
متعلق به ملكم بود، پسرم عمه يحيي.
پسر عمه يحيي تار ساز؟
بله. من آن روز نشستم و سعي كردم آهنگ «مادمازل ماري» را بنوازم (ملودي را
سلفژ ميكند)؛ «د رر رام بام/د رر رام بام / د رر رر رر رام بام... » اين
آهنگ را اكبر ويولني هم ميزد. اين آهنگ را من در ظرف 10 دقيقه خودم ياد
گرفتم. فردا صبح رفتم دبيرستان. مرحوم آزاد همداني، شاعر، رييس دبيرستان
بود. موهاي سفيدي هم داشت. هميشه هم خندان بود. من به او گفتم ميخواهم
بروم توي اركستر. خان بابا خان خسرواني، كمانچه كش قديمي بود كه روي آورده
بود به ويولن. او مسوول اركستر بود. مرحوم همداني به او گفت حافظي ميخواهد
عضو اركستر باشد، قبولش كنيد. او هم گفت خيلي خب. گروه يك مرتبه پيش درآمد
ابوعطا درويش خوان را نواختند. من آن را حفظ كردم. من رفتم پيش آزاد و
گفتم اين مسوول اركستر چيزي به من ياد نميدهد. آزاد آمد و به خسرواني گفت
اين دانشآموز از شما شكايت دارد كه چيزي به او ياد نميدهيد. او هم به
آزاد گفت من پرسيدم چقدر ساز زدي و اين حافظي ميگويد من ديشب 10 دقيقه ساز
زدم. اين مقدمات زيادي لازم دارد بايد چند ماه بنشيند و ساز بزند تا
بتواند با گروه نوازندگي كند. من از او خواستم ساز را كوك كند. ساز را كوك
كرد. آزاد رفت. گروه شروع كرد به نواختن پيش درآمد، من هم پيش درآمد را با
آنها كامل زدم. خسرواني خيلي عصباني شد و گوش مرا گرفت گفت كه چرا دروغ
ميگويي كه تازه ساز به دست گرفتهيي و... خدا به هر كسي در زمينه خاصي
استعداد ميدهد، استعداد من هم در اين زمينه بود. خسرواني از آن به بعد با
من مشكل داشت و هر وقت اجرا داشتيم مرا روي سن نميبرد. يكبار من از او
خواهش كردم كه اجازه بدهد من هم روي صحنه بروم. در پايان اجرا خيلي تشويق
شدم و بيشتر انگيزه پيدا كردم. ظرف دو، سه ماه چهار مضرابهاي مرتضي خان ني
داوود را به وسيله گوش كردن صفحه گرام ياد گرفتم. 5 زار ميدادم (5 زار آن
موقع خيلي پول بود.) دست فراش مدرسه و ميگفتم صندلي بگذار روي سن تا قبل
از اينكه خان بابا خان بيايد من مقداري ساز بزنم. من آنقدر اعتماد به نفس
داشتم. با اينكه در گروهش خيلي خوب ساز ميزدم ولي با من خوب نشده بود،
ميگفت تو دروغگويي. مقصود اينكه من استعداد اين كار را داشتم و خودم هم
خيلي علاقهمند بودم همينطور كار را ادامه دادم تا اينكه در سال 1319
راديو راه افتاد و من صداي ساز عبدالحسين خان شهنازي را تصادفي شنيدم. اين
را بگويم كه حاج علي اكبر خان شهنازي هيچوقت سوليست خيلي خوبي نبود.
شاگرداني هم كه پرورش داد هيچكدام سوليست نبودند. من اين حرف را جرات
نميكنم بزنم! چون گروهي بدشان ميآيد. ولي نظر من اين است كه علي اكبرخان
سوليست خوبي نبود.
ولي علي اكبر خان رديفدان برجستهيي بود و اين اتفاق نظر وجود دارد كه بسيار نوازنده خوبي بوده است؟
نوازندهيي با پنجههاي بسيار قوي بود. تكنيك بالايي داشت و به
رديف مسلط بود ولي[نواي] سازش خيلي ملاحت نداشت. نوازندگي عبدالحسين خان حس
و حال و ملاحت بيشتري داشت. عبدالحسين خان شهنازي سبك نوازندگي تار را عوض
كرد. آنچه او با مضرابش مينواخت حال غريبي داشت. از مرحوم خواهرش پرسيدم
كه چطور عبدالحسين خان اينگونه ساز ميزد (خواهرش هم نوازنده بود). گفت
مدتي رفت آذربايجان و ساز و نواي آنها را ديد و شنيد و بعد به عراق رفت و
آنجا هم ساز و موسيقيشان را ديد و شنيد. از عراق به مصر رفت و آنجا ديد كه
مصريها با عود چه تك مضرابهاي زيبايي ميزنند. تحت تاثير آنها آمد، سبك
تار را عوض كرد. مرحوم عبادي هم سبك سه تار را عوض كرد. خود مرحوم عبادي
يكبار براي من تعريف كرد. گفت تيمسار اشرفي و چند نفر ديگر بودند كه سه
تار ميزدند. از دوستان عبادي بودند. وقتي براي نخستينبار عبادي براي آنها
ساز ميزند. آنها ميگويند اين چهسازي بود كه زدي؟! او هم ميپرسد چطور؟
آنها هم ميگويند كه خيلي شلوغ بود. خود عبادي گفت شب دومي كه رفتم بهتر و
آرامتر زدم. شب سوم باز هم آرامتر زدم. در شب سوم آنها عبادي را تشويق
ميكنند كه سه تار واقعي اينگونه نواخته ميشود. انصافا هم عبادي بهترين
نوازنده سه تار بود و كسي نتوانست حتي به گرد پاي او برسد.
استاد، داشتيد تعريف ميكرديد كه سال 1319 راديو كه آمد شما صداي ساز عبدالحسين خان را شنيديد...
بله، يك شب منزل درويش خراباتي دعوت داشتيم. كرمانشاه خيلي سرد بود. نيم
متر برف آمده بود. وسط راه از يك بالكني صداي موسيقي شنيدم. راديو بود كه
صداي ساز عبدالحسين خان را پخش ميكرد. من چنان محو صداي ساز عبدالحسين خان
شدم كه همان جا ماندم و وقتي به خودم آمدم كه همه از فرط سرما فرار كرده
بودند و من تنها مانده بودم. من علاقه خاصي به او داشتم، من از سال 1323
تكنواز بودم...
منظورتان در راديو است؟
بله. من از سال 1323 وارد راديو شدم.
چطور وارد راديو شديد؟
ما در كرمانشاه سال ششم ادبي نداشتيم و من ميخواستم ادبي بخوانم. اهل
رياضي و اين حرفها نبودم. در نتيجه آمدم تهران. مهر ماه بود كه هنرستان
اعلام كرد شاگرد ميپذيرد. تاكستاني و مرحوم صالحي آنجا بودند. عدهيي آمده
بودند وارد هنرستان بشوند. من رفتم امتحان بدهم همين تاري كه شما ديد، دست
موسي خان معروفي بود. همين تاري كه من خيلي دوستش دارم. موسي خان معروفي
رييس اركستر راديو بود و ضمنا معلم هنرستان هم بود و امتحان ورودي را هم او
ميگرفت. يك تار بدي دادند دست من. من گفتم با اين تار ساز نميزنم و با
ساز خوب نوازندگي ميكنم. موسي خان گفت من سازم را دست كسي نميدهم. من از
موسيخان خواهش كردم و گفتم سازتان را به من بدهيد، من پوست كاسهاش را
پاره نميكنم. با اكراه سازش را به من داد.
شما مگر يحيي را ميشناختيد و ميدانستيد كه اينسازي كه دست موسيخان معروفي است، تار يحيي است؟
نه نميدانستم. فقط ميدانستم چون متعلق به آقاي معروفي است پس ساز خوبي
است. ساز را از دستش گرفتم و يك «همايون» برايش نواختم. اواسط كارم بلند
شد. من دست از نواختن برداشتم.
گفت ادامه بده پسرم، ادامه بده. من هم ادامه دادم. وقتي همايون تمام شد،
آمدم از جا بلند شوم گفت كه بلند نشو، بشين و گفت: آقايون چطور بود ؟ همه
گفتند عالي بود. گفت: «چه پنجه تميزي داره، چه پنجه نظيفي داره» و پرسيد كه
پيش چه كساني كار كردي و من هم گفتم پيش هيچكس. گفتم فقط از روي صفحه
صداي ساز مرتضي خان ني داوود را شنيدم و از راديو هم نوازندگي عبدالحسين
خان شهنازي را. بعد پرسيدم كه ميتوانم بيايم هنرستان؟ گفت هنرستان به
كنار، آقايان ايشان ميتواند در راديو بنوازد و همگي هم تاييد كردند. آن
زمان لطفالله مجد هم در راديو بود كه بينظير بود. او هم بدون معلم
نوازندگي را ياد گرفته بود. اهل ساري بود. سال 22 مجد تك نواز راديو شد.
سال بعد هم من به راديو رفتم. يكبار سال 1328 رفتم اداره راديو كه همين
جنوب شهر بود.
ميدان ارك را ميگوييد؟
بله ميدان ارك بود. در اتاق آقاي پنبه چي كه معاون راديو بود نشسته بودم كه
عبدالحسين خان شهنازي آمد. من جلوي پايش بلند شدم و سلام كردم و نشستم.
آنقدر ايشان براي من گرانقدر و عظيم بود كه من جرات نكردم بگويم من فريدون
حافظي هستم و تار مينوازم. هنوز هم نام عبدالحسين خان شهنازي براي من عظمت
دارد. من فقط افسوس ميخورم كه چرا دست استاد را نبوسيدم.
شما ديگر عبدالحسين خان را نديد؟
متاسفانه ديگر نديدمش.
در آن هيات ممتحن هنرستان به جز مرحوم موسيخان ديگر چه كساني بودند؟
بامشاد و دو سه نفر ديگر از موسيقيدانان بودند. فقط بامشاد يادم هست چون بعد رييس هنرستان شد و مدتي هم رييس موزه ايران باستان بود.
ظاهرا چندي بعد از شما، استاد شريف و استاد شهناز هم به راديو آمدند.
بله دو سه سال بعد از اينكه من به راديو رفتم، آقاي شهناز را دعوت كردند و
از اصفهان به راديو آمدند. معلم آقاي شهناز برادرش بود. كمي خشك ساز ميزد،
آمد و تحت تاثير نوازندگي عبدالحسين خان شهنازي قرار گرفت و شد اين شهناز
بينظيري كه امروز ميشناسيم.
مرحوم مجد زود مرد. حيف شد. من با مجد رفيق بوديم. بعد از ما جليل شهناز،
چند سال بعد هم فرهنگ شريف آمد. پدر فرهنگ شريف با عبدالحسين خان دوست بود و
اين نوع نوازندگي به گوشش آشنا و متاثر از عبدالحسين خان بود.
يعني شما معتقديد كه جليل شهناز هم متاثر از عبدالحسينخان شهنازي بود؟
بله. اوايل ميگفت كه ساز عبدالحسينخان يك مقدار صداي عربي ميدهد. من
گفتم عربها موسيقي نداشتند. اگر امروز عربها موسيقي دارند در اصل بخشي از
موسيقي ما است كه كساني مثل عبدالقادر مراغهيي اينها را بردند و اسمهاي
عربي روي آنها گذاشتند. مثلا ابوعطا. ما ابوعطا نداشتيم. تمام موسيقي
عثماني و موسيقي اعراب از موسيقي ما گرفته شده است. ما روي موسيقي هندوستان
هم تاثير داشتيم. البته آنها هم روي ما بياثر نبودند.
در واقع طبق فرمايش شما استاد شهناز بعدها به شيوه نوازندگي عبدالحسين خان شهنازي تعلق خاطر پيدا كرد؟
اگر شما كارهاي اولي كه شهناز با گلپا اجرا كرد را گوش كنيد متوجه ميشويد
كه خشك ساز ميزده. ولي بعد كمي متاثر از عبدالحسين خان شد. من تاكيد
ميكنم كه شهناز يكي از «فنومن» هاي هنر ايران است. جليل شهناز، مجد و
فرهنگ شريف براي من عظمت دارند و مطمئن باشيد كه ديگر كسي مثل اينها در
موسيقي ايران ظهور نخواهد كرد. مثلا كساني كه ميگويند ما سبك كلنل ساز
ميزنيم شبحي از او هستند. يك شب پيش مطيع الدوله حجازي (محمد حجازي فقيد
نويسنده مطرح ايراني كه سال 1352 درگذشت) بودم. خواهر حجازي همسر كلنل بود.
او برايم تعريف كرد كه يك شب كلنل ساز ميزد و وقتي تمام شد، صداي در آمد.
در را كه باز ميكنند درويش خان وارد ميشود و ميپرسد پس بقيه اركستر كجا
هستند. به او ميگويند كه اركستري در كار نبوده، كلنل تار ميزده است.
درويش خان روي كلنل را ميبوسد و ميگويد: «راستي راستي فكر كردم يك اركستر
اينجا نوازندگي ميكنند.» من ديگر آخراي عمرم است و مسالهيي هم با كسي
ندارم. لطفا اينكه ميگويم را حتما بنويسيد كسي كه ميگويد من مثل كلنل
مينوازم شبحي از كلنل هم نيست. كسي كه ميگويد من شاگرد عبادي بوم، دروغ
ميگويد، عبادي هيچوقت شاگردي نداشته است. ممكن است يكي دو جلسه پاي
نوازندگي عبادي نشسته باشند ولي عبادي اصلا دوست نداشت تدريس كند و شاگرد
قبول نميكرد. يك مرتبه هم سر اين مساله با من تندي كرد. من به او گفتم
استاد كاش شما هم چند شاگرد تربيت ميكرديد كه به سبك شما نوازندگي كنند.
ناراحت شد و گفت چه وقت اين حرفهاست. گفتم استاد يك نوازنده ني و يك
نوازنده ويولن هستند كه آنها دارند سه تار ميزنند، گفت «اينم ساز است كه
اينها ميزنند». من خيلي ناراحت شدم كه عبادي اين طور حرف زد چون آن دو
نوازنده بزرگ را دوست داشتم. خواهرزاده او كه شوهر خانم خوروش بود آمد به
من گفت دايي پير شده است، شما ناراحت نشو. صبا كه سه تار ميزد يكبار
عبادي به او گفته بود تو كه اين همه ساز ميزني، اين يكي را بگذار براي ما.
من آن شب با دلخوري از پيش عبادي رفتم. 3 ماه بعد راديو يكي از اجراهايش
را پخش ميكرد. به قدري اين نوازندگي زيبا بود كه سوار ماشين شدم و رفتم
سمت خانهاش در خيابان اسدي در خيابان شريعتي. ساعت 10 شب بود. تعجب كرد.
گفتم من بايد دست شما را ببوسم. نگذاشت. گفتم آن روز شما گفتيد «اينم ساز
است كه اينها ميزنند» و من ناراحت شدم. اما درست ميگفتيد، واقعا در قياس
با شما آنها سه تار نمينوازند!
نخستينباري هم كه آقاي شجريان را در منزل يكي از دوستان در محموديه ديدم،
مشغول به نوازندگي بوديم. در زدند. محمود عبادي با پسر جوان خوش سيماي لاغر
اندام و سبزهيي وارد شد. عبادي او را سياوش بيدگاني معرفي كرد. بعد كه
ساز زدن ما تمام شد، عبادي گفت حالا اجازه ميدهيد من ساز بزنم و اين آقا
بخواند. ما هم كه آرزو داشتيم عبادي ساز بزند. آنجا براي نخستينبار آواز
خواندن شجريان را شنيدم كه خيلي هم خوب خواند. از حق نبايد گذشت استاد
عبادي براي شجريان بسيار زحمت كشيد. شجريان در بزرگداشت جليل شهناز در
فرهنگسراي ارسباران گفت من هرچه دارم از جليل شهناز است. من به اين حرف
شجريان اعتراض دارم. شجريان هرچه دارد از عبادي دارد. چرا اينگونه
بيوفايي كرد من نفهميدم.
درباره فعاليت هايتان در راديو برايمان بگوييد. پيش از شما چه كسي در راديو
تكنوازي تار ميكرد و شما كار را در راديو چگونه ادامه داديد؟
از زمان افتتاح راديو در ارديبهشت سال 1319 تا وقتي كه من به راديو بروم
چند نوازنده بزرگ در راديو تك نوازي ميكردند. نخستين نفري كه در راديو تك
نوازي كرد مرتضي خان ني داوود بود. بعد هم صداي ساز عبدالحسين خان از راديو
پخش شد. طي چند سال اول راديو فقط صداي ساز اين دو نفر پخش ميشد. بعد هم
همانطور كه گفتم لطفالله مجد رفت و بعد از او من در آذر 1323 به عنوان تك
نواز وارد راديو شدم. من در سال 24 يك اركستر كردي در راديو راه انداختم.
از بچههاي كرد دانشگاه استفاده كردم و خواننده كرد هم به گروه آوردم. آن
موقع يك ايران بود و يك راديو. جمعه بهترين ساعت برنامه راديو بود. ساعت
يازده و نيم ما در استوديو برنامه را زنده اجرا ميكرديم و ساعت 12 هم
مرحوم صبحي قصه جمعه را اجرا ميكرد. حسنقلي مستعان، نويسنده مشهور ايراني
آن موقع مدير بخش موسيقي راديو بود. موسيقي ايراني را دوست داشت و آن را در
راديو تقويت كرد. بعد از آن سال 1328 آقاي خالدي يك اركستر بزرگ براي
راديو تشكيل داده بود و از من دعوت كرد تا به عنوان تك نواز در آن اركستر
نوازندگي كنم. بزرگ لشگري و جواد لشگري نوازندههاي ويولن اركستر بودند.
طباطبايي نوازنده تار بود. قليزاده، نوازنده تروپت بود. ضرب را مرحوم
زاهدي ميگرفت و پيانو را هم گاهي مصطفي كسروي مينواخت.
استاد آهنگ «رقص گيسو» از مشهورترين آثار شماست. اين آهنگ را چگونه ساختيد؟
تهران كه دانشجو بودم و در راديو هم كار ميكردم، گاهي اوقات براي ديدن
خانواده به كرمانشاه ميرفتم. ما در كرمانشاه تابستانها روي پشت بام
ميخوابيديم. صداي اذان مسجد جامع را ميشنيديم (ملودي اذاني موردنظرش را
سولفژ ميكند) . من ملودي اين اذان را با خودم زمزمه ميكردم. يك شب نشستم
براي چيزي كه متاثر از اين اذان در ذهنم شكل گرفته بود نت نوشتم.
پس شما در آن زمان نت نوشتن بلد بوديد؟
من به اصرار مرحوم صبا و موسي خان معروفي نت نويسي را ياد گرفتم. آنها به
من ميگفتند تو آهنگساز نسل جوان هستي و بايد نت بداني. خدا رحمتشان كند
اگر آنها نبودند من هيچ كدام از آهنگهايم را نميتوانستم بنويسم. من به
آنها بسيار مديونم. خلاصه من شبانه نت آهنگي را نوشتم. در يكي از باغهاي
شمران با تعدادي از هنرمندان مراسمي داشتيم. خواننده مشهوري هم آنجا بود.
من چيزي كه نوشته بودم را به خالدي دادم و پرسيدم كه آيا اين آهنگ را درست
نوشتهام. شروع كرد به نواختن آهنگ و گفت بله درست است. آن خواننده گفت اين
چه آهنگ قشنگي است من اين را ميخواهم و گفت كه همين هفته بعد برويم براي
پخش از راديو. آقايي بود به نام ميرناصر شريفي كه پدرش رييس كتابخانه مجلس
بود. جوان محجوبي بود. نزديك من آمد و گفت اجازه ميدهيد شعر اين ملودي را
من بنويسم و قرار شد او براي اين آهنگ، شعر بنويسد. هفته بعد با دو بند شعر
پيش من آمد. يكي «من به دوش يار/ زيب و زيورم/ بر سر نگار/ تاج گوهرم
و...». ديگر اينكه «برف زندگي پيرم كرده است و....»
استاد پس اين نخستين آهنگي بود كه ساختيد؟
بله، اين نخستين آهنگ من بود كه «رقص گيسو» نام گرفت. خيلي آهنگ موفقي بود.
براي من شروع خوبي بود. خواننده به من پيشنهاد كرد كه با من به
ميهمانيها بيا و ساز بزن، شبي 200 تومان به تو ميدهم. آن موقع يك مديركل
ماهي 210 تومان ميگرفت. من آن موقع با 180 تومان هم زندگي ميكردم و هم
تحصيل. من به او گفتم براي 200 هزار تومان هم اين كار را نميكنم. چند سال
بعد از انقلاب در جمعي دوستانه اين خواننده را ديدم. از من پرسيد پشيمان
نشدي و من هم گفتم نه، پشيمان نشدم. اين زندگي معتدلي كه دارم را دوست
دارم.
«رقص گيسو» به نوعي در قالب والس ساخته شده است. چرا چنين فرمي براي آن انتخاب كرديد؟
درست است. اين آهنگ نخستين آهنگي اينگونهيي بود كه از راديو پخش شد. من
به آثار اشتراوس خيلي علاقه داشتم. «دانوب آبي» و ديگر آثار او را خيلي
دوست داشتم. كلا به موسيقي كلاسيك غربي علاقهمند بودم. چيزهايي كه
مينواختم و ميساختم يك مقداري «فرنگي مآبي» با خودش دارد! الان هم همين
هستم. در نوازندگي هم سعي كردم نوآوري داشته باشم. من هيچگاه در بداهه
نوازي هايم، رديف را آنچه بود اجرا نكردم، در آهنگسازي هم خيلي وفادار به
رديف نبودم. مرحوم آقاحسينقلي، رديف را نوشت. واقعا كار بزرگي كرد. ولي آن
براي 120، 130 سال پيش بود. آنها كه امروز همچنان رديف را آنگونه
مينوازند، كار عبثي ميكنند. چنين كاري معني ندارد. موسيقي بايد به جلو
برود. اصلا كلمه «سنتي» چه معنايي دارد كه ما كنار موسيقي گذاشتهايم. سنتي
بودن كه در هنر امتياز نيست. موسيقي اصيل با نوآوري معنا پيدا ميكند كه
ما پيشرو اين مساله بوديم. عبدالحسين خان نخستين كسي بود كه اين كار را
كرد. ما به آن سبك قديمي كه از رديف تعريف كرده بودند ساز نزديم و به همين
دليل مورد انتقاد هم قرار گرفتيم. من سبك خودم را دارم كه مايههايي از
عربي و غربي را با خود دارد.
از شكلگيري گلها بگوييد. چگونه وارد برنامه گلها شديد؟
من پيش از شكل گرفتن برنامه گلها با آقاي پيرنيا دوستي داشتم. يك مراسم
هفتگي شعرخواني بود. تقي روحاني از گويندههاي خوب آن زمان شعرها را دكلمه
ميكرد و ما هم نوازندگي ميكرديم. چندتا از شاعرها هم بودند كه خودشان
صدايي داشتند. يكيشان عماد خراساني بود كه اهل خواندن هم بودند. من براي
او در سهگاه نوازندگي كردم و او هم آواز خواند.
عماد خراساني شعر دكلمه كرد يا آواز خواند؟
آواز ميخواند. در يكي از اين برنامهها كه آقاي پيرنيا مرا دعوت كرد تعداد
زيادي نوازنده بوديم. من بودم، مجد، محجوبي، صبا، خالدي، تجويدي، معروفي
و... خلاصه نزديك به ده نفر بوديم كه قرار بود نيم ساعت نوازندگي كنيم. من
ديدم هركسي ميرود روي نوازندگي ديگري به همين خاطر من اصلا به سازم دست
نزدم. بيرون كه آمديم به آقاي پيرنيا گفتم شما 8، 9 نفر نوازنده درجه يك را
به مراسمي دعوت كردي كه با هم نيم ساعت نوازندگي كنند. اينطور نميشود.
گفتم شما هر بار 2، 3 نفر را دعوت كنيد كه با هم همنوازي كنند.
اين شعرخوانيها زمان گلهاي جاويدان برگزار ميشد؟
نه خير. در واقع آن زمان گلها داشت شكل ميگرفت. به تدريج آهنگسازيها
انجام ميشد و آهنگها براي برنامه گلها آماده ميشد. من در سال 1336 به
ايتاليا رفتم.
يعني زماني كه گلها تازه به راه افتاده بود؟
بله. من يكي، دو برنامه اجرا كردم و رفتم ايتاليا. چهار سال و نيم ديگر كه
برگشتم دوباره با گلها همكاري كردم. وقتي من به ايران برگشتم، دوستان لطف
داشتند و در استوديو شماره هشت مراسمي براي من برگزار كردند. بعد از سلام و
احوالپرسي به من گفتند كه دو خواننده خوب به گلها اضافه شدهاند يكي به
اسم گلپا يكي هم به اسم ايرج. من خيلي كنجكاو بودم آنها را ببينم. من از
گلپا تشكر كردم به خاطر اينكه باعث شده بود توي خانه مردم صفحههاي موسيقي
ايراني پر بشود. ايرج جلو آمد دست در گردن من انداخت و گفت مرا نميشناسي.
گفتم نه. گفت من حسين خواجه اميري هستم. من آن موقع شناختمش و گفتم
الحمدالله تو خواننده خوبي شدي. حالا ماجرا چه بود؟ من سال 1332 ممتحن ساز و
آواز بودم. كسي را رد نكردم. اگر كسي بد ساز ميزد ميگفتم برو بيشتر
تمرين كن و دوباره بيا. اين آقاي خواجه نوري كه خيلي خوش هيكل و ورزشكار
بود آمد. تست آواز داد. به من گفت آيا من براي راديو قبول ميشوم و من گفتم
كه تو يكي از بهترين خوانندههاي ايران خواهي شد. وقتي من مديركل شدم
نخستين كسي كه به من تبريك گفت ايرج بود. خودش خواننده خوبي است و پسرش هم
خواننده خوبي شده است.
گويا در ايتاليا در كنار اينكه در رشته اقتصاد دكترا گرفتيد، اپرا هم كار كرديد.
من مدت زيادي هم اپرا كار كردم ولي صداي مرا اينجا خراب كردند. براي اينكه
ما معلم آواز اپرا نداشتيم و هنوز هم نداريم. كسي كه يك ليسانس موسيقي از
تركيه گرفته بود را كردند معلم آواز ما. يك نيم صداي «متزو سوپرانويي»
داشت. دلش ميخواست همه صداها بم باشد. ما سه جور صدا داريم؛ صداي باريتون
كه صداي معمول مردم است. صداي تنور كه صداي نازك است و باس كه صداي اصطلاحا
بم است. هر كدام از آنها سه بخش ميشوند. صداي دراماتيك كه صداي قويتر
است ليريك صداي ميانه است. صداي من ليريك بود. صداي ليريك لژر داريم كه بين
صداي زن و مرد است. مثل صداي آقاي شجريان كه صداي بلند نازك دارد. اين
مدرس متوجه اين مسائل نبود و به من فشار ميآورد كه صدايم بم بشود. مثل
اينكه يك اتومبيل كه ظرفيتش 2 تن است، 10 تن بار بزني و اينگونه صدا و
حنجره من به كلي صدمه ديد.
بعد از بازگشت از ايتاليا چگونه همكاريتان را با گلها ادامه داديد؟
من آهنگي ساختم كه «همين امشب» نام گرفت. پيش معيني كرمانشاهي
بودم كه در كرمانشاه هم همكلاس من بود و خيلي با هم رفيق بوديم و هستيم.
اين آهنگ را برايش اجرا كردم همانجا بداهه شعرش را نوشت. خيلي قوي بود و
راحت براي موسيقي شعر مينوشت. ويژگي مهم معيني كرمانشاهي اين بود كه وقتي
يك آهنگ را گوش ميكرد و از آن خوشش ميآمد، شعري ميگفت كه حتي نياز نداشت
يك واو آن عوض شود. من برايش ملودي را زدم و او گفت: «همين امشب، همين
امشب بياد رخ محبوبم...»
شما در آهنگسازي موفق بوديد ولي چرا بيشتر به عنوان نوازنده شناخته شدهايد؟
تا پيش از انقلاب اينگونه بود ولي بعد از انقلاب بيشتر آهنگسازي كردم.
مثلا يك آهنگ آذري ساختم كه علي خدايي آن را خواند و بارها هم از راديو و
تلويزيون پخش شد. آقاي حسين فرهادپور آن را تنظيم كرده بود. علي خدايي
جايزه گرفت ولي كسي به ما محل نگذاشت.
من ايتاليا كه بودم آقاي كريمي هم ايتاليا بود. در واقع مقيم چكسلواكي بود آمد ايتاليا و بعد هم برگشت به ايران.
آقاي نصرت كريمي را ميگوييد؟
بله. نصرت كريمي. خانمي از شيراز آمده بود و با هم رفتيم تلويزيون ايتاليا
با هم ساز زديم. نصرت كريمي هم تمبك زد. آنجا با هم آشنا شديم. چند سال بعد
تصادفي در ايران همديگر را ديدم. به من گفت كه يك انيميشن درست كرده است
به اسم «زندگي». به من گفت وزير هنر گفته قرار است اركستر سمفونيك در ازاي
دستمزد 500 هزار توماني براي اين انيميشن موسيقي درست كند ولي هنوز اين
اتفاق نيفتاده است. من گفتم برويم ببينيم چه ميشود كرد. با هم رفتيم
استوديو و انيميشن را به چند بخش تقسيم كرديم و براي آن آهنگسازي كرديم. به
شكل دو نوازي تار و تمبك. اسماعيلي تمبكش را زد. شاهكار كرد. آن زمان يك
باند بيشتر نبود. الان ميشود خيلي كارها كرد چون باندها زياد است ولي آن
موقع فقط يك باند بود. محمد اسماعيلي هم تمبك ميزد و هم با يك پا دايره
ميزد و خلاصه چند كار را همزمان با هم ميكرد.
شما با صبا چقدر نزديك بوديد و تاثير ايشان بر دنياي موسيقايي شما چگونه بوده است.
صبا برايم بسيار مهم و عزيز است. يك روز به صبا گفتم، استاد من هر چيزي را
ميشنوم ميتوانم اجرا كنم، اين نت براي چيست؟ و ايشان تاكيد داشت كه اين
كار را بكن. صبا واقعا معلم بزرگي بود.
استاد، شما از مرحوم موسيخان آموزش مستقيم نگرفتيد.
نه فقط دو جلسه من براي ايشان رديفهاي آقا حسينقلي را اجرا كردم. همان جا
هم من به او گفتم من از اين خوشم نميآيد. گفت درست است ولي اين
استخوانبندي موسيقي ايراني است. با آن نميشود حال كرد ولي بايد آن را ياد
گرفت. عبدالحسين خان پسر آقا حسينقلي بود ولي مثل او ساز نزد، سبك را عوض
كرد. بعد الان افتخار ميكنند به اينكه رديف آقا حسينقلي را مينوازند!
شما به جز تك نوازي هايتان در چه اركسترهايي نوازندگي كرديد.
فقط يكبار در اركستر برنامه گلها كه مرحوم خالقي رهبري ميكرد، شركت كردم و
ديگر هم در هيچ اركستري نرفتم. من معتقد بودم كساني كه بداههنواز هستند
نبايد در اركستر نوازندگي كنند. اصلا كارشان اين نيست. شما كه نميتوانيد
به كسي مثل ياحقي بگوييد كه بيايد در اركستر ساز بزند. تجويدي، خرم، بديعي
و... اينها كارشان تكنوازي بود.
پس چي شد كه آن يكبار در اركستر آقاي خالقي شركت كرديد؟
آقاي خالقي وقتي مرا دعوت كرد خودش به من گفت كه بيا در اركستر حضور داشته
باش و جواب آواز هم بده. نصف جواب آوازها را خود خالقي ميداد و نصف جواب
آوازها را من ميدادم.
شما در دوران مختلف گلها در راديو بوديد همراه اين برنامه بوديد.
چه زماني كه خود مرحوم پيرنيا برنامه را ه انداخت چه دوراني كه به شكلهاي
مختلف توسط رهي معيري، بعد هم ميرنقيبي...
ميرنقيبي خيلي پسر گلي بود. از اعضاي اركستر من بود. هميشه خودش هم ميگفت كه در اركستر من بوده. خيلي آقا بوده.
خودش چه سازي ميزد؟
ويولن ميزد. نوازنده خيلي خوبي هم بود. در حد ياحقي و بديعي نبود ولي
نوازنده خوبي بود. بخش عمدهيي از برنامه تك نوازان را او سر و سامان
ميداد. آقاي پيرنيا كه مرد مدتي ميرنقيبي مسووليت داشت. بعد هم آقاي
ابتهاج كه مديريت موسيقي راديو را به دست گرفت، اين برنامه شد گلهاي تازه.
اين برنامه حساب ديگري داشت. آقاي ابتهاج جوانها را آورد و اسم برنامه را
هم احتمالا به همين خاطر به گلهاي تازه تغيير داد. و اتفاقا من يكبار با
ايشان درباره اين موضوع بحث كردم. گفتم شما شاعر بسيار خوبي هستي رياست
موسيقي چه ارتباطي به تخصص شما دارد. گفت همه موزيسينها به خانه ما رفت و
آمد دارند. گفت به شما چه ارتباطي دارد. گفتم اگر دو تا از گوشههاي ابوعطا
را الان به من بگويي من شما را روي سرم ميگذارم. از همان زمان از من
رنجيده است. حتي من براي يكي از شعرهاي زيبايش آهنگ ساختم؛ «كيست كه از دو
چشم من در تو نگاه ميكند...» من براي ساختن اين آهنگ خيلي زحمت كشيدم.
سالار عقيلي با تنظيم علي پژوهشگر اين آهنگ را خيلي قشنگ خوانده است.
در دوران مديريتهاي مختلفي كه هر كدام هم تصميماتي براي گلها گرفتند، شما دوران كدام مدير را موفقتر ميدانيد.
آقاي پيرنيا اصلا چيز ديگري بود. دو نفر در موفقيت گلهاي زمان آقاي پيرنيا
نقش بسيار زيادي داشتند. يكي جواد معروفي بود و ديگري روحالله خالقي. خدا
رحمتشان كند.
شما در دوران آقاي ابتهاج در گلها مانديد؟
نه خير. من دو ساعت و نيم برنامه دارم روي «ريل» كه در خانه آقاي ابتهاج
چند سال پيش از اينكه به راديو بيايد، ضبط كردم. ابتهاج به حسين تهراني
گفته بود تو رفيق حافظي هستي بگو يكبار بيايد خانه ما. من و حسين تهراني
آنجا با هم همنوازي كرديم. يك شب هم با همايون خرم خانه ابتهاج رفتيم من آن
شب سرحال نبودم. خب يك موزيسين هميشه سرحال و سر كيف نيست. آن شب خوب
نبودم و نتوانستم خوب ساز بزنم و او فكر كرد كه من نوازنده خوبي نيستم و خط
قرمز روي من كشيده بود. حتي به فريدون مشيري گفته بود بگوييد بيايد من
بازنشستهاش كنم. كه من ناراحت شدم.
استاد شما با اينكه ايشان تخصصي در اين زمينه نداشتند و مسووليت قبول كردند مشكل داشتيد يا با جوانگراييشان در راديو؟
من چه مشكلي با جوانگرايي دارم. من خودم خيلي جوان بودم كه تك نواز راديو
شدم. مساله من اين بود كه ايشان چيزي از موسيقي نميدانست. من وقتي شعر بلد
نيستم مرا كه مسووليت بدهند من معيني كرمانشاهي، رهي معيري و فريدون مشيري
را كنار ميگذارم و چند جوان كه هنوز آن پختگي را ندارند بياورم، نشان
ميدهد كه من كارم را بلد نيستم. كسي كه مسووليت موسيقي ميپذيرد بايد تخصص
داشته باشد. مثل اينكه كسي ورزشكار نباشد او را بكنند رييس تربيتبدني.
البته اين اتفاق دارد ميافتد! زماني كه علي معلم مسووليت مركز موسيقي صدا و
سيما را داشت من براي آقاي لاريجاني نامه نوشتم كه ايشان به درد اين كار
نميخورد. آقاي لاريجاني بعد از اينكه نامه مرا خواندند مرا دعوت كردند و
با من خيلي صميمانه برخورد كرده و گفت شنيدم كه دكتراي اقتصاد داري، من هم
دكتراي الهيات دارم و... حرفهاي مرا گوش داد. ولي سه بار از دفتر مهندس
ضرغامي خواهش كردم تا ايشان را ببينم و كارشان داشتم ولي حتي جواب مرا
ندادند حتي برايشان نامه نوشتم. موسيقي امثال بنده را بدون اينكه حق مولف
را در نظر بگيرند پخش ميكنند و نميدانند ما چه حال و احوالي داريم. از آن
نسل ما دو، سه نفر كه بيشتر زنده نمانديم. اين همه دارند موسيقي اسدالله
ملك را پخش ميكنند تا حالا به خود زحمت دادهاند ببينند زن پير ايشان
چگونه امرار معاش ميكند يا اصلا چه حال و احوالي دارد؟! طرح اين مسائل مرا
بدنام كرده است.
به نظر ميآيد مشكلي كه با آقاي ابتهاج داشتيد، در ابعادي ديگر هم همان مشكل را با مهندس ضرغامي داريد؟
بله. بحث من از همان اول اين بود كه كار را بايد به كاردان سپرد. البته با
كس ديگري هم اين مشكل را داشتم با كسي كه پهلبد او را مسوول موسيقي وزارت
فرهنگ كرده بود. وي فاميل پهلبد بود. من به او گفتم كه اي كاش مربوط به
تحصيلاتت مسووليت ميگرفتي. خيلي ناراحت شد.
استاد بيش از اين نميخواهيم وقت شما را بگيريم. در آخر اگر حرفي داريد، بفرماييد.
من هيچوقت آدم سياسي نبودم. اما از مسوولان گله دارم. من ديگر عمرم رو به
اتمام است ولي اين انصاف نيست كه هنرمندي 90 ساله را به حال خودش رها كنيم.
من 69 سال موزيسين بودم يعني 69 سال از راديو و تلويزيون ايران موسيقي من
پخش شده است. اگر جاروكش هم بودم بايد قدر مرا ميدانستيد. اين را براي
مهندس ضرغامي هم نوشتم. آقاي ضرغامي اي كاش حداقل جواب نامه مرا ميداديد.
احترام سن و سال مرا نگه ميداشتيد. همين كه الان موسيقيام را از راديو
پخش ميكنند، يعني من هنوز هم دارم خدمت ميكنم. افتخار هم ميكنم به اين
خدمت ولي اي كاش شما هم قدر مرا بدانيد.