arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۱۲۲۱۳۵
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۰۲ - ۰۲ مرداد ۱۳۹۲

شيخ القرضاوي و تشيع، تقريب، تكفير!

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
متن كتاب "مبادي في الحوار" و التقريب بين المذاهب الاسلاميه" اثر شيخ قرضاوي
مترجم: سيدهادي خسروشاهي
*قسمت سوم
6- اجتناب از تكفير گوينده:"لااله الا‌الله"
از جمله اصول مهم در گفتگو و "تقريب" بين مذاهب اسلامي آنست كه اصلي را كه در كتاب خود"الصحوه‌الاسلاميه بين الاختلاف المشروع و المنزلق المذموم" بيداري اسلامي ميان اختلاف شروع و لغزش ناپسند مطرح كرده‌ام يعني: "خودداري از تكفير مسلمانان" مد نظر قرار دهيم و از اين لغزش خطرناك جداً اجتناب ورزيم.
بر كسي پوشيده نيست كه يكي از خطرناكترين ابزارهاي ويران‌سازي اساس اتحاد يا نزديكي مسلمانان به يكديگر، "تكفير" و خارج كردن مسلماني از محدوده امت و بيرون راندن وي از حوزه قبله و حكم به كفر بزرگ و ارتداد كامل اوست.
بدون ترديد، اين امر همه پيوندهاي ميان او و شما را مي‌گسلد زيرا"مسلمان" و "مرتد از اسلام"، همچون دو خط موازي، هرگز بهم نمي‌رسند.
من در رساله خود با عنوان:"ظاهره الغلو في‌التكفير" - پديده غلو در تكفير- خطاها و خطرات اين گرايش را بازگو كرده‌ام. اين حركت،‌گناهي ديني، خطايي علمي و اشتباهي سياسي و حركتي است. سنت شريف نبوي نيز شديداً و طي احاديث فراوان، صريح و صحيحي نسبت به اتهام مسلمانان به كفر، برحذرمان داشته است.
از جمله اين احاديث: حديث متفق عليه "ابن عمر" است و از پيامبر اكرم(ص) نقل شده كه فرمود: "اگر كسي به برادرش بگويد:‌اي كافر، به يكي از دو سرنوشت زير گرفتار مي‌آيد: يا واقعاً هماني است كه گفته و يا نه و به خود او باز مي‌گردد."1
و از جمله حديث "ابوذر" كه از پيامبر اكرم(ص) نقل شده و مي‌فرمايد:"هر كس، كسي را به كفر خطاب كند يا به او بگويد:‌اي دشمن خدا و چنان نباشد، به خودش باز مي‌گردد.1
و حديث "ابوقلابه" كه مي‌گويد:"هر كس مؤمني را متهم به كفر كند، مانند آن است كه او را كشته باشد."2
از اينجاست كه بر همه آحاد امت اسلامي فرض است كه به هر آنكس كه "لا اله الا الله" را بر زبان جاري ساخته، كاري نداشته باشند، زيرا احاديث صحيحي وارد شده كه هر كس چنين جمله‌اي را گفته باشد، جان و مالش بايد در امان باشد و حساب او با خداست.
اينكه "حساب او با خداست" بدان معناست كه ما فرمان نداريم قلب او را بشكافيم و از درون آن باخبر شويم، بلكه وظيفه داريم طبق ظواهر امر با وي برخورد كنيم و نهان او را به خداوند واگذاريم.
داستان"اسامه‌ بن زياد" با آن مردي كه درجنگ، پس از بر زبان راندن "لا اله الاالله" او را كشت، كاملاً‌روشن است رسول اكرم(ص) قتل آن مرد را پس از گفته"لا اله الاالله" تقبيح و اين ادعا را نيز كه او از ترس شمشير چنين گفته بود، نپذيرفت و فرمود:‌مگر قلب او را شكافته بودي؟!
بنابراين تجاوز به اين حريم و تكفير اسلاميان به دليل گناهاني كه مرتكب شده‌اند يا بدعت‌هايي بوجود آورده‌اند يا ديدگاه‌هايي كه پيدا كرده‌اند - حتي اگر بر خطا باشد - جايز نيست.
"امام ابن الوزير" در همين مورد مي‌گويد:
"از جمله مرجحات ترك تكفير، فرمان مشخص و مستقيم رسول خدا(ص) در همين مورد است كه از جمله روشنترين مرجحات بشمار مي‌رود، در اين مورد احاديثي هم آمده است از جمله:
حديث اول "انس بن مالك" كه گفت: "سه چيز در شمار اصل ايمان است: رها كردن گوينده "لااله الاالله" يعني كه او را با يك گناه تكفير نكنيم و با يك كار، از حيطه اسلام خارج نسازيم... تا آخر حديث."3 حديث را "ابوداود" در كتاب "الجهاد" (سنن) روايت كرده‌است، "ابويعلي" نيز از راه ديگري آنرا روايت كرده است و در اين روايت ضعفي وجود ندارد مگر "يزيد الرقاشي العبد الصالح" كه ضعيف دانسته شده ولي "الحافظ ابن عدي"او را ستايش كرده و مورد اعتماد دانسته و گفته است: احاديث خوبي به نقل از "انس" نقل كرده و اميدوارم كه - البته ضمن ستايش از عموم تابعين - موردي نداشته باشد و دست كم آنست كه اسناد "ابوداود" را تقويت مي‌كند و گواهي براي آن فراهم مي‌آورد.
حديث دوم: از "ابوهريره" به نقل از پيامبر اكرم(ص) حديثي نقل شده كه تقريباً مضمون همان حديث "انس" را دارد و "ابوداود" آنرا روايت كرده است.
حديث سوم: به نقل از "عمر" از رسول خدا(ص) كه فرمود: "كاري به اهل "لا اله الاالله" نداشته باشيد و آنانرا بايك گناه تكفير مكنيد و هر كس اهل "لااله الاالله" را تكفير كند،‌خود به كفر نزديكتر است."، آنرا "الطبراني" در "الكبير" از حديث "الضحاك بن حمزه" از "علي‌بن زياد"،‌روايت كرده است.
"الهيثمي" مي‌گويد: اين احاديث، به لحاظ احتجاج به آنها، مختلفند. گفتم: ولي حديث آن دو به عنوان شاهد، خوب است و آنچه را كه گفته شد، تقويت مي‌كند.
در همين باب از "علي‌بن ابي‌طالب" (رض) و "ابوالدرداء" و "ابوامامه" و "واثله" و "جابربن عبدالله" و "ابوسعيد الخدري" و عايشه(رض) هر هفت تن به نقل از پيامبر اكرم(ص) حديثي چون همان حديث نقل شده است ولي در اسناد آنها، خدشه‌هايي است هر چند مجموعه آنها - همچنان‌كه گفته شد - قوتي است و در حديث علي(رض) شواهدي از آن وجود دارد و هماني است كه در مورد عدم تكفير خوارج از چند راه - و بازگرداندن اموال ايشان - از چند راه - آمده است.
آنچه اين گرايش را تقويت مي‌كند عمل صحابه است. مثلاً از "جابر" نقل شده كه به او گفته شد: "آيا كسي از اهل قبله را مشرك خطاب مي‌كرديد؟گفت معاذ‌الله! از اين پاسخ بيمناك شد. گفت: آيا كسي از ايشان را كافر مي‌خوانديد؟ گفت:خير." حديث را "ابويعلي" و "الطبراني" در "الكبير" روايت كرده و رجال آن صحيح است. وقتي حديثي به لحاظ عمل به آن در ميان صحابه مشهور شود، تقويت مي‌گردد. اين شواهد هفت‌گانه و حديث پيش از آن همگي در اوائل "مجمع‌الزوائد" آمده است.
سپس به وجه ديگري مي‌پردازد و مي‌گويد:
"آيات مربوط به بخشش خطاها فراوانند، ظاهراً نيز اهل تأويل به خطا رفته‌اند، ولي نمي‌توان نسبت به تعمد آنها مطمئن بود زيرا اين در شمار علم‌ باطني است كه جز خداي تعالي، كسي از آن خبر ندارد. خداوند در خطاب به اسلاميان مي‌گويد: "وليس عليكم جناح فيما اخطاتم به ولكن ما تعمدت قلوبكم" (سوره احزاب - 5) - و در آنچه اشتباها مرتكب آن شده‌ايد بر شما گناهي نيست ولي در آنچه دلهايتان عمد داشته است ]مسؤوليد[ - و نيز: "ربنا لا تؤاخذنا ان نسينا او اخطانا" (سوره بقره - 286) - پروردگارا، اگر فراموش كرديم يا به خطا رفتيم بر ما مگير.- و در تفسير آن و طي دو حديث صحيح يكي به نقل از "ابن عباس" و ديگري به نقل از "ابوهريره" آمده است كه خداوند متعال گفت:‌چنين كرده‌ام.
و نيز خداوند متعال فرمود: "ولم يصروا علي ما فعلوا و هم يعلمون" (سوره آل عمران - 135) - و بر آنچه مرتكب شده‌‌اند با آنكه مي‌دانند] كه گناه است[ پافشاري نمي‌كنند-. آنانرا به دليل آگاهي كه داشتند، نكوهش كرده است. و در مورد قتل انسان مؤمن ضمن تأكيد بر بزرگي اين گناه، مي‌گويد: "و من يقتل مؤمنا متعمدا فجزاوه جهنم" (سوره نساء - 93) - و هر كس عمدا مؤمني را بكشد كيفرش دوزخ است - در اين آيه قيد وعده دوزخ، همراه با تعهد است. و در مورد شكار مي‌گويد: " و من قتله منكم متعمدا"(سوره مائده - 95) - و هر كس از شما عمدا آن را بكشد-، احاديث فراواني در اين معنا وارد شده است از جمله حديث "سعد" و "ابوذر" و "ابوبكره" - كه بر صحت آنها اتفاق نظر است - در مورد كسي است كه مدعي پدري جز پدر خود شده بود و خودش مي‌دانست ]كه چنين نيست[ بنابراين با شرط علم داشتن، چنين وعده مجازاتي دارد.
از جمله احاديثي كه حجت روشن‌تري دارند حديث مربوط به كسي است كه به دليل زياده‌روي وصيت كرد جسدش پس از مرگ سوزانده شود و در روزي كه باد شديدي مي‌وزد، نيمي از خاكسترش بر روي زمين و نيم ديگر بر روي دريا پاشيده شود تا جسمي باقي نماند تا خداوند عذابش ندهد! ولي سرانجام به دليل بيم و هراس از عذاب الهي، رحمت خداوندي شامل حالش گرديد.
گروهي از صحابه بر صحت اين حديث اتفاق نظر دارند از جمله: "حذيفه" و "ابوسعيد" و "ابوهريره" و حتي راويان آن نيز - چنانكه در "جامع‌الاصول" و "مجمع الزوائد" آمده است،‌به حد تواتر رسيده‌اند و در حديث "حذيفه" آمده كه كار او، نبش قبور عنوان شده است. و رحمت الهي از آن رو شامل حالش شد كه او "جاهل" بود ولي به خدا و روز جزا ايمان داشت، به همين دليل از عقاب الهي مي‌ترسيد ولي جهل وي نسبت به توانايي و قدرت‌ خداي متعال و اينكه امري را از وي محال مي‌پنداشت، كفر بشمار نمي‌رود، مگر آنكه دانسته باشد كه پيامبران آن را از جانب خداوند انجام داده‌‌اند و امري ممكن و مقدور است، ولي با اين حال او بايد آنها يا يكي از آنها را تكذيب كرده باشد، زيرا خداوند متعال مي‌گويد: "و ما كنا معذبين حتي نبعث رسولا" (سوره اسراء- 15) - و ما تا پيامبري برنيانگيزيم به عذاب نمي‌پردازيم.- و اين بهترين حديث براي خطاكاران در تأويل بشمار مي‌رود.
آنچه احاديث پيش گفته را تقويت مي‌كند، حديثي است كه مي‌گويد: "بگذار بنده‌ام هر گماني كه درباره‌ام دارد، داشته باشد"
روي همين اصل گروه بزرگي از علماي اسلام بر‌آنند كه مسلمان را نمي‌توان به دليل جاري شدن الفاظ كفر از زبان وي، تكفير كرد مگر آنكه دانسته باشد آنچه بر زبان آورده، كفر است و صاحب "المحيط"مي‌گويد: و اين قول "ابوعلي الجبايي" و "محمد" و "شافعي" است. چه بسا اين حديث صحيح و حتي متواتر، حجت آنها بر اين نتيجه‌گيري باشد.4
شيخ الاسلام "ابن تيميه"مي‌گويد:
"تكفير مسلمان به دليل گناهي كه كرده يا خطايي كه مرتكب شده - همچون مسايلي كه اهل قبله در آن اختلاف نظر دارند - جايز نيست زيرا خداوند متعال مي‌گويد:"امن الرسول بما انزل اليه من ربه و المؤمنون كل امن بالله و ملائكته و كتبه و رسله لا نفرق بين احد من رسله و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانك ربنا و اليك المصير* لا يكلف‌الله نفسا الا وسعها لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت ربنا لا تؤاخذنا ان نسينا او اخطانا ربنا و لا تحمل علينا اصرا كما حملته علي‌الذين من قبلنا ربنا و لا تحملنا ما لا طاقه لنا به واعف عنا و اغفر لنا وارحمنا انت مولانا فانصرنا علي‌القوم الكافرين" (سوره بقره - آيات 285 و 286) - پيامبر بدانچه از جانب پروردگارش بر او نازل شده است ايمان آورده است، و مؤمنان همگي به خدا و فرشتگان وكتابها وفرستادگانش ايمان آورده‌اند (و گفتند) ميان هيچ يك از فرستادگانش فرق نمي‌گذاريم و گفتند: شنيديم و گردن نهاديم، پروردگارا، آمرزش تو را خواستاريم و فرجام به سوي تو است. * خداوند هيچ كس را جز به قدر توانايي‌اش تكليف نمي‌كند. آنچه از خوبي به دست آورده به سود او، و آنچه از بدي به دست آورده به زيان اوست. پروردگارا، اگر فراموش كرديم يا به خطا رفتيم بر ما مگير، پروردگارا، هيچ بار گراني بر دوش ما مگذار، همچنانكه بر دوش كساني كه پيش از ما بودند نهادي. پروردگارا، و آنچه تاب آن نداريم بر ما تحميل مكن، و از ما درگذر، و ما را ببخشاي و بر ما رحمت آور، سرور ما تويي، پس ما را بر گروه كافران پيروز كن. - و در حديث صحيح ثابت شده كه خداوند متعال اين دعا را اجابت كرد و خطاي مؤمنان را مورد بخشش قرار داد.
در مورد خوارج مارقين, كه پيامبر خدا(ص) فرمان به جنگ با آنها را داد، اميرمؤمنان "علي‌بن ابي‌طالب" به جنگ با آنها پرداخت و پيشوايان ديني اعم از صحابه و تابعين و پس از آنان نيز بر جنگ با ايشان اتفاق نظر داشتند، ولي "علي‌بن ابي‌طالب" و "سعدبن ابي وقاص" و ديگر صحابه، آنان را تكفير نكردند، بلكه عليرغم وجود جنگ با آنها، آنان را مسلمان مي‌دانستند و زماني جنگ بر ضد آنان را آغاز نمودند كه اقدام به قتل و ريختن خون حرام و چپاول اموال مسلمانان كردند، بنابراين جنگ با آنها نه به دليل آنكه كافر بودند بلكه بدليل طغيان و ياغي بودنشان بود و به همين دليل نه زنانشان اسير شدند و نه اموالشان به غنيمت گرفته شد.
وقتي اين خوارجي كه با نص و اجماع، گمراهي آنان ثابت شده بود، در عين صدور حكم پيامبر اكرم(ص) به جنگ با ايشان، تكفير نشده بودند،‌چگونه مي‌توان فرقه‌هاي مختلفي را تكفير كرد كه در مسايل فراواني - كه داناتر از ايشان نيز در آنها به اشتباه رفته‌اند - به خطا رفته‌اند؟ بنابراين هيچ كس از اين طوائف حق ندارد و جايز نيست كه ديگري را تكفير كند يا جان و مالش را مباح بداند حتي اگر بدعت محققي در آن طايفه صورت گرفته باشد، و واي به وقتي كه خود تكفير‌كننده نيز، اهل بدعت باشد؟ چه بسا بدعت او، شديدتر هم باشد و غالباً نيز آنها همگي نسبت به حقيقت آنچه در آن اختلاف دارند،‌ناآگاهند.
پس اصل آنست كه خون و مال و ناموس مسلمانان بر همديگر حرام است و جز با اذن خدا و رسول خدا(ص) حلال نمي‌گردد. پيامبر اكرم(ص) طي خطبه حجه‌الوداع، ‌خطاب به حاضران فرمود: "خون و مال و ناموس شما همچون حرمت اين روز و اين ديار و اين ماه، حرام است."و نيز فرمود: "همه چيز مسلمان بر مسلمان حرام است: خون و مال و ناموس او" و نيز فرمود: "هر كس نماز ما را بخواند و رو به قبله ما بايستد و از گوشت ذبح ما بخورد،‌مسلمان است و خدا و رسول ذمه او را بر عهده دارند." و فرمود:"هر گاه دو مسلمان با شمشير برابر هم قرار گرفتند، قاتل و مقتول هر دو در آتش دوزخ خواهند بود" گفتند: در مورد قاتل، قابل درك است، مقتول چرا؟فرمود: "زيرا او نيز مي‌خواست طرفش را بكشد." و فرمود:"پس از من به كفر خود باز مگرديد، چنان‌ كه گردن يكديگر را بزنيد." و فرمود:"اگر مسلماني به برادر مسلمانش بگويد:‌اي كافر! گرفتار يكي از آندو شده است." اين احاديث، جملگي در صحاح آمده‌اند.
حتي اگر مسلماني ابتدا به جنگ پرداخته يا كفر ورزيده بود، نبايد تكفير شود. همچنانكه "عمربن‌الخطاب" در مورد "حاطب بن ابي بلتعه" به پيامبر اكرم(ص) گفت: اجازه دهيد گردن اين منافق را بزنم و حضرت فرمود: او در بدر حاضر بود و چه مي‌داني كه خداوند از حال اهل بدر آگاه است، آنگاه گفت: هر كاري مي‌خواهيد بكنيد، شما را بخشيدم. اين حديث در صحيحين آمده است، همچنين در "حديث افك" در صحيحين، آمده است: "اسيدبن الحضير" به "سعد بن عباده" گفت:‌تو منافقي كه به سود منافقان، به بحث و جدل مي‌پردازي! و هر دو طرف درگير شدند. پيامبر(ص) ميان آنها صلح برقرار كرد. در ميان همين بدري‌ها، كسي به ديگري گفته بود: "تو منافقي" ولي پيامبر خدا(ص) هيچ كدام از آن دو را تكفير نكرد و حتي براي همگان، مژده بهشت داد.
همچنين در صحيحين به نقل از "اسامه بن زيد" آمده كه مردي را پس از آنكه "لااله الاالله" گفت، به قتل رساند و هنگامي كه اين خبر را به پيامبر اكرم(ص) داد، بر آنحضرت گران آمد و فرمود: "اي اسامه! آيا او را پس از آنكه "لا اله الاالله" گفت، كشتي؟" و اين پرسش را تكرار كرد تا جايي كه "اسامه" گفت: "در آن روز، آرزو كردم كه هرگز اسلام نياورده بودم!" و با اينحال هيچ خون‌بها،‌ ديه يا كفاره‌اي از وي نخواستند زيرا او با اين تأويل،‌گمان جواز چنين كاري را داشت زيرا تصور كرده بود كه گوينده "لااله الاالله" آنرا از ترس جان بر زبان جاري كرده است.
بدينگونه بود كه پيشينيان در جنگ جمل و صفين و غيره با يكديگر به جنگ پرداختند، حال آنكه همه آنان آنچنانكه خداوند متعال در اين آيه گفته است، مسلمان و مؤمن بودند: "و ان طائفتان من‌المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احداهما علي الاخري فقاتلوا التي تبغي حتي تفيء الي امر‌الله فان فاءت فاصلحوا بينهما بالعدل و اقسطوا ان‌الله يحب‌المقسطين" (سوره حجرات -9) - و اگر دو طايفه از مؤمنان با هم بجنگند ميان آن دو را اصلاح دهيد و اگر يكي از آن دو بر ديگري تعدي كرد با آن ]طايفه‌اي[ كه تعدي مي‌كند بجنگيد تا به فرمان خدا باز گردد پس اگر باز گشت ميان آنها را دادگرانه سازش دهيد و عدالت كنيد كه خدا دادگران را دوست مي‌دارد.-
در واقع خداوند متعال روشن ساخته كه آنها به رغم جنگيدن با يكديگر و ياغي شدن عليه همديگر، برادر و مؤمن باقي مانده و فرمان به اصلاح عادلانه ميان آنها داده است. - بهمين دليل پيشينيان ما، ضمن جنگيدن با يكديگر!، در دين به ياري هم مي‌شتافتند و دشمني آنها همچون دشمني كفار نبود، شهادت همديگر را در قضاوت مي‌پذيرفتند و از يكديگر، كسب دانش مي‌كردند، ارث مي‌بردند و عروس و داماد مي‌گرفتند و مي‌ستاندند، با وجود جنگ و درگيري و خصومتي كه ميان آنها وجود داشت، چون مسلمان با يكديگر معامله مي‌كردند. و در عين حال خداوند امر به اتحاد و ائتلاف و گردهمايي كرده و از بدعت و اختلاف نهي كرده و گفته است: "ان الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا لست منهم في شي" (سوره انعام - 159) - كساني كه دين خود را پراكنده ساختند و فرقه فرقه شدند تو هيچ گونه مسئول ايشان نيستي، - پيامبر اكرم(ص) فرموده است: "شما را به وحدت و جمع بودن فرا مي‌خوانم زيرا دست خدا با جماعت است." و فرمود: "شيطان با آدم تنهاست و از دو تن، دورتر است." و فرمود: "شيطان همچون گرگ گله گوسفند، گرگ آدمي است و گرگ همواره گوسفندان جدا و دور مانده از گله را طعمه خود مي‌كند."
بنابراين وظيفه مسلمان آنست كه هرگاه وارد شهري از شهرهاي مسلمانان شد با آنها نماز جماعت و جمعه بجاي آورد و اگر برخي از مسلمانان آنجا را گمراه و ره گم كرده يافت، در صورت امكان به رهنموني ايشان بپردازد و گرنه:"لا يكلف‌الله نفسا الا وسعها" و اگر امكانش را داشت كه بهترين را به امامت مسلمانان بگمارد، چنين كند و اگر توانست، مانع از ظهور بدعت‌ها و فجورها شود چون نمازگذاردن پشت سر داناتر به كتاب خدا و سنت پيامبر(ص) و داراي سابقه بيشتري در اطاعت از خدا و رسول، بهتر است زيرا پيامبر اكرم(ص) فرموده است: "براي امامت نماز جماعت، آنكس كه در قرائت برتر بود بايستد و اگر برابر بودند، داناترين ايشان به سنت و اگر برابر بودند با سابقه‌ترينشان در هجرت و چنانچه برابر بودند، مسن‌ترين آنها امامت نماز را برعهده گيرد."
و اگر در دور شدن از مظاهر بدعت و فجور، مصلحتي وجود داشت دور شود همانگونه كه پيامبر اكرم(ص) از آن سه نفري كه خلف وعده كردند، دوري گزيد تا سرانجام خداوند توبه آنان را پذيرفت و چنانچه بدون اجازه وي، كسي به امامت جماعت ايستاد و در ترك نماز پشت سر او مصلحتي شرعي وجود نداشت، از دست دادن اين نماز جمعه و جماعت، از روي جهل و گمراهي است و چنانست كه بدعتي را با بدعت ديگري، پاسخ داده است.
حتي در مورد نمازگزاري كه نماز جمعه را پشت سر فرد غيرعادلي خوانده باشد در اعاده اين نماز، اختلاف نظر است و اغلب، اينكار را مكروه دانسته‌اند. به گونه‌اي كه "احمدبن حنبل" در روايت"عبدوس" گفته است: "هر كس آن را تكرار كند، بدعت‌گزار است! و اين روشنترين نظرها است زيرا صحابه هرگاه پشت‌سر اهل فجور و بدعت نماز گزاردند، نمازشان را تكرار نمي‌كردند. خداوند متعال نيز هرگز به كسي كه چنين نمازي خوانده است فرمان به اعاده آنرا نداده است."5(پايان سخنان شيخ‌الاسلام"ابن تيميه".)
اين چيزي است كه شيخ‌الاسلام "ابن تيميه" به صورت كاملا روشني توضيح داده و تكفير به دليل ارتكاب گناه يا خطا را شديدا رد كرده و نمازگزاردن پشت سر بدعت‌گزار را نيز جايز دانسته است.
با اينحال كساني را مي‌بينيم كه خود را به "ابن تيميه" منتسب مي‌‌دانند ولي از همه اين حقايق غافلند، كساني هستند كه در برابر مخالفان نظرات خود - كه آنرا بر حق مي‌دانند - شمشير تكفير مي‌كشند. در ميان اينان كساني يافت مي‌شوند كه طائفه‌هاي بزرگي با پيروان انبوهي از امت - از جمله مثلاً اشاعره- را تكفير كردند يا گروهي ديگر كه بر علماي بزرگ و مبلغان، اهانت نمودند و بي‌آنكه بحكم هشدار حديث شريف،‌هراسي از گرفتار آمدن به نتايج كفر داشته باشند، حكم كفر آنان را صادر كردند.
*رد حديث آحاد،كفرآور نيست
خطاي فاحشي كه برخي طلبه‌هاي جوان يا تازه‌كاران تبليغ يا شتابزدگان عرصه فتوا گرفتار آن مي‌شوند،‌تكفير كساني است كه بنابر شبهه‌اي كه برايشان پيش آمده،‌منكر برخي احاديث آحاد صحاح - كه چه بسا "بخاري" و "مسلم" يا يكي از آن دو آورده‌‌اند - شده‌اند. شبهات مورد نظر ممكن است قوي يا معتبر، يا واهي و فاقد اعتبار باشد ولي به نظر خودشان، شبهات مؤثري هستند كه اصل حديث را زير سئوال مي‌برند.
اينان حديث را رد مي‌كنند زيرا آنرا مخالف دلالت‌هاي روشن قرآن يا احاديث يقيني و متواتر و يا در تضاد با علم قطعي و مسلم يا مخالف با واقعيت‌هاي ثابت تاريخي يا دلالتهاي حسي و عقلي و... مي‌يابند- موارد پيش گفته از جمله مواردي است كه علماي حديث آنها را در شمار دلايل ساختگي بودن حديث برشمرده‌اند - هر چند ممكن است ديگران اين برداشت آنها را قبول نداشته باشند.
حكم به كفر در اين مسئله، وجهي ندارد، علما، تنها كساني را تكفير مي‌كنند كه سنت شريف نبوي را مطلقاً انكار نمايند و آنرا پس از قرآن كريم منبع احكام شرع نشمارند. زيرا چنين كاري مستلزم آنست كه ضروريات ديني را كه جز از طريق سنت نبوي ثابت نمي‌شود از جمله مثلاً پنج‌گانه بودن نماز و زمان‌بندي مشخص هر كدام و ركعت‌هاي معيني كه دارند و چند و چون آغاز و فرجام نماز را كه با تكبير و تسليم است - كه اينها همه در سنت آمده است - منكر گردند، ولي كسي كه يك يا چند حديث آحاد را بنابر دلايلي كه بر وي ظاهر شده انكار كند از سوي هيچ عالم يا فقيه معتبري، تكفير نمي‌گردد.
پيشوايان اهل سنت، هرگز خوارج يا معتزله را به رغم انكار احاديث فراواني از احاديث صحاح از جمله مثلاً: احاديث: رؤيت خداوند متعال در بهشت - به رغم فراواني شمار آنها - و حديث جادوي پيامبر اكرم(ص) و غيره - كه اين قتيبه ياد كرده و در كتاب مشهور خود "مختلف‌الحديث" آنرا رد كرده است - تكفير نكرده‌اند.
و چه بسيار عالم، فقيه يا پيشوايي كه حديثي را رد كرده و ديگري آنرا صحيح تلقي مي‌كرده ولي او، آنرا قبول نداشته است.
حتي در ميان محدثين نيز كساني يافت مي‌شوند كه احاديثي را كه ديگران صحيح مي‌دانند،‌رد كرده‌اند به همين دليل "بخاري" احاديث فراواني را رها كرده كه ديگران نقل كرده‌اند ولي او قبول نداشته است، "امام مسلم" نيز در "صحيح" خود همين كار را كرده است.
و اين يك "يحيي‌بن معين" - كه در جرح و تعديل يد طولاني دارد - احاديث "فرائض الصدقه" را كه دو شيخ ("بخاري" و "مسلم) آنها را قبول داشته‌ اند، ‌رد كرده است.
"عايشه" ام‌المؤمنين (رض) ديدگاههاي خاصي در مورد برخي احاديثي كه آنها را مخالف با ظاهر قرآن مي‌ديد، داشت و صحابه‌اي كه آن احاديث را روايت كرده‌اند متهم به خطا مي‌كرد و معتقد بود آنها خوب از پيامبر اكرم(ص) نشنيده و كسب فيض نكرده‌اند.
به عنوان مثال موضع او نسبت به اين حديث است: "مرده، با گريه كردن خانواده‌اش بر او، عذاب مي‌كشد." و آنرا مخالف با اين آيه قرآني مي‌داند:"و لا تزر وازره وزر اخري" (سوره فاطر - 18) - و هيچ باربردارنده‌اي بار ]گناه[ ديگري را بر نمي‌دارد.-، حال آنكه حديث را چندين صحابي، روايت كرده‌اند. و يا حديث: "زني به دليل حبس كردن گربه‌اي، به آتش دوزخ افتاد." زيرا به اعتقاد وي، مؤمن نزد خداوند متعال بزرگوارتر و ارجمندتر از آن است كه به خاطر گربه‌اي، او را عذاب كند و اين زن لابد كافر بوده است6.
يا حديث وقوف پيامبر(ص) بر چاهي در "بدر" و نام بردن از يكايك پهلوانان قريش پس از دفن ايشان و گفتن اينكه: "آيا آنچه را خدايتان وعده كرده‌ بود يافتيد؟ من آنچه را پروردگارم وعده كرده بود،‌ديدم."
و سخن "عمرو" به آن حضرت(ص): "آيا با مردماني سخن مي‌گوييد كه اجسادشان، گنديده است"؟!
علامه "ابن كثير" پس از ذكر اين حديث در كتاب خود:"البدايه و النهايه" گفته است: اين از جمله موارد تفسير عايشه از برخي احاديث است (كه آنها را در يك جلد گردآوري كرده بود) و معتقد است كه با برخي آيات در تعارض قرار دارد و در اينجا، حديث مزبور با مفهوم اين آيه در تعارض است: "و ما انت بمسمع من في القبور" (سوره فاطر -22) - و تو كساني را كه در گورهايند نمي‌تواني شنوا سازي -.
البته او مي‌گويد: ولي آن حديث تعارضي با اين آيه ندارد و صواب، سخن جمهور علما از صحابه و پس از ايشان به دليل احاديثي است كه نص آنها دلالت بر خلاف نظر او دارد.7
ولي با اين حال كسي از صحابه يا علماي پس از آنها، ام‌المؤمنين "عايشه" (رض) را متهم به سست ديني يا ضعف ايمان يا انكار سنت همسر خود رسول خدا(ص) - چه رسد به تكفير - ننموده است!!
البته آنها همه با او مخالفت كردند و خطاي ديدگاه او را روشن ساختند ولي هيچ يك به دليل اين ديدگاه، او را مورد بي‌حرمتي و ناسزا قرار ندادند و حتي متأخران،‌ديدگاههاي او را در كتاب مجزايي گردآوري كردند8 و با احترام و ارج فراوان سخن گفتند زيرا جملگي برخاسته از اجتهاد بود و بنابراين او نه تنها معذور، بلكه مأجور نيز بشمار مي‌رود.
*پاورقي:
1- حديث را "مالك" و "بخاري" و "مسلم" و ابوداود" و "ترمذي" روايت كرده‌اند.
2- كه "بخاري" و "مسلم" آنرا در يك حديث،‌روايت كرده‌اند.
3- حديث را "بخاري" و "مسلم" نيز روايت كرده‌اند و همه اين احاديث را "المنذري" در "الترغيب و الترهيب" ذكر كرده است.
4- "ايثار الحق علي الخلق"، صفحات: 394-392.
5- مجموعه فتاوي شيخ‌الاسلام "ابن تيميه"، جلد سوم، صفحات: 287- 282.
6- ما در كتاب خود: "كيف نتعامل مع السنه النبويه؟" صفحات 60 و 61 چاپ دارالشروق قاهره، خطاي ام‌المؤمنين(عايشه) در اين مورد كه "ابوهريره" را به دليل روايت اين حديث نكوهش كرد،‌روشن ساخته‌‌ا‌يم.
7- "البدايه و النهايه" جلد3، صفحات: 292 و 293، چاپ بيروت (لبنان).
8- مانند كتاب: "الاصابه لايراد ما استدركته عايشه علي الصحابه" متعلق به امام "الزركشي" كه "الحافظ السيوطي" آنرا خلاصه كرده است.
*ش?خ قرضاو?:
?ك? از خطرناك تر?ن ابزارها? و?ران ساز? اساس اتحاد و نزد?ك? مسلمانان به ?كد?گر، تكف?ر و خارج كردن مسلمان? از محدوده امت است
*ش?خ قرضاو?:
ه?چ كس حق ندارد و بر او جا?ز ن?ست كه د ?گر? را تكف?ر كند و خون و مال و ناموس مسلمانان را مباح سازد

نظرات بینندگان