arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۱۲۵۴۴۹
تاریخ انتشار: ۱۱ : ۱۱ - ۲۸ مرداد ۱۳۹۲

28 مرداد از منظر جامعه‌شناسی نظامی

تیرداد بنكدار
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
جنگاوران در تاریخ جهان، همواره نقشی تعین‌کننده داشته‌اند و به‌ویژه در ادوار پیشامدرن تاریخ بشر، تاسیس، استقرار و گسترش قدرت سیاسی، متکی به نیروی رزمی آنها بوده است. اما جنگاوران پیشامدرن، دارای یک تمایز اساسی با نظامیان جهان مدرن بوده‌اند. این تمایز، غیرحرفه‌ای‌بودن نظامیان در جهان پیشامدرن بود. تا پیش از دوران مدرن، جنگاوری توسط سران قبایل، اشراف و خاندان‌های حکومتگر اداره می‌شد و نیروی رزمی آن را رعایای سران، اغلب به شیوه‌هایی چون مزدوری یا سهم‌بری، در مواقع ضرورت تامین می‌کردند. بیشتر این رعایا در مواقعی که جنگی حادث و ضرورتی برای رزم آنها ایجاد نمی‌شد، به پیشه‌های معیشتی خود بازمی‌گشتند.
اما ارتش‌های مدرن، سازمان‌های بوروکراتیکی هستند که در سطح افسری، از افراد دارای موقعیت در سلسله مراتب اداری تشکیل شده است. سربازان ارتش‌های مدرن نیز از طریق نظام وظیفه‌عمومی، یا سربازان استخدامی تامین می‌شود. (گیدنز: 385-384) این ماهیت حرفه‌ای ارتش‌های مدرن، موجب گسترش و تنوع پایگاه اجتماعی فرماندهان و سربازان نیز شد. در دوران پیشامدرن، همان‌طور که اشاره شد، فرماندهی جنگاوران برعهده گروه‌های مسلط اجتماعی بود و آنها، نیروی رزمی خود را از میان رعایای تحت سلطه خود تامین می‌کردند، اما در ارتش‌های مدرن، به‌سرعت در منشا اجتماعی نظامیان، تغییر و تحول رخ داد و فرماندهی از انحصار گروه‌های ممتاز اجتماعی خارج شد و در دسترس اقشار و طبقات مختلف اجتماعی قرار گرفت. (ازغندی: 36-35)
از قرن 16میلادی، در اروپا نخستین واحدهای نظامی حرفه‌ای شکل گرفت و در قرن نوزدهم، ارتش‌های حرفه‌ای در سرتاسر قاره اروپا پدید آمدند. اما پیدایش ارتش‌های حرفه‌ای مدرن در جهان غیراروپایی، اغلب در قرن بیستم میلادی، همزمان با استقلال این کشورها یا استقرار دولت ملی مدرن در آنها بود. در هردو این حالات، ارتش حرفه‌ای مدرن، مهم‌ترین ابزار برای ایجاد و اعمال اقتدار دولت در قلمرو جغرافیایی خود بود.
در همین قرن بیستم، در جهان اروپایی - به‌غیر از چند مورد مقطعی و گذرا- رهبری سیاسی بر فرماندهی نظامی اولویت یافت و به این ترتیب، نظام‌های دموکراتیک در این کشورها، از مداخله سلطه‌جویانه نظامیان مصون ماندند. نظامیان در جهان اروپایی شهروندانی به‌سان دیگران شدند که صرفا مسوولیت‌های ویژه‌ای را بر عهده گرفتند، اما کمابیش از حقوق و وظایف سایر شهروندان برخوردار بودند. (ازغندی: 43) به این ترتیب بود که نقش و موقعیت نظامیان در این کشورها معین و تثبیت شد. این تثبیت وضعیت نظامیان در جهان اروپایی، بیش از هر عاملی، دستاورد توان نیروهای اجتماعی در حفظ موقعیت و قدرت خود بوده است که از آن با تفویض نمایندگی سیاسی، نگهداری می‌کنند. اما نیروهای اجتماعی در کشورهای غیراروپایی، اغلب به دلایل متعدد تاریخی، فاقد چنین توانی بودند و این خود سبب شد که در طی قرن‌بیستم، ارتش‌های مدرن در این کشورها به‌گونه‌های مختلفی از نقش نظامی خود فراتر رفته و به عرصه سیاست وارد شوند.
در کشورهای در حال توسعه در قرن بیستم، در اغلب موارد، ارتش تنها بخش سازمان یافته، قانونمند و منسجم دیوانسالاری بوده است که می‌توانست در تعدیل موازنه قدرت، نقش ایفا کند. بی‌ثباتی مستمر سیاسی در این کشورها، منجر به پیامدهایی از قبیل هرج‌ومرج، تنش‌های قومی، ناتوانی یا نارضایتی نخبگان، عدم مشارکت سیاسی لایه‌های اجتماعی، گسترش شکاف‌های اجتماعی و غیره می‌شود که این پیامدها در قبال برخی از ویژگی‌های نظامیان در ارتش‌های مدرن کشورهای در حال توسعه، از قبیل حرفه‌ای‌بودن، انحصار ابزار زور، برتری نسبی فرهنگی و تکنیکی، تجدد و توسعه‌گرایی ارتش و ارتشیان، سبب‌ساز ورود نظامیان به عرصه سیاست می‌شود. یا به‌عبارتی‌دیگر، تنوع و اختلاط شرایط اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جوامع در حال توسعه با شرایط سیاسی آنها، زمینه‌ساز دخالت خودسرانه نظامیان در سیاست بوده است. (ازغندی: 59 و 72-69)
علاوه بر این، از آنجایی که ارتش‌ها برخوردار از برتری در زمینه‌های سازمانی، ابزاری و ... به نسبت سازمان‌های غیرنظامی همچون احزاب سیاسی هستند، در پیشبرد اهداف خود از توانایی بالاتری نیز بهره‌مند هستند. به ویژه آنکه ارتش‌ها می‌توانند به اهداف خود، خصلت‌های نمادین و آرمانی نیز بدهند. اهداف ارتش‌ها در این کشورها اغلب همراه با پشتوانه ایدئولوژی ناسیونالیستی (به طور همپوشان یا مستقل) بوده است که این منجر به آن می‌شود که ارتش‌ها بتوانند در میان نیروهای خود، ذهنیت‌های جمعی را که مورد استفاده گروه‌های رقیب غیرنظامی (نظیر احزاب کمونیست) هم هست، ایجاد کنند. (بشیریه: 269) بهره‌مندی ارتش‌ها از این ویژگی در کنار توانایی‌های منحصربه‌فرد سازمانی آنها، در بسیاری از موارد موقعیت فرادستی را درقبال رقبا و دشمنان سیاسی آنها در این کشورها ایجاد می‌کرده است.
آنتونی گیدنز (Anthony Giddens)، جامعه‌شناس بریتانیایی، با اشاره به این مهم، عنوان می‌‌کند که این مداخله اغلب در کشورهای تازه استقلال یافته اتفاق می‌افتد که فاقد پیشینه وحدت‌بخشی برای ملت‌های جدیدشان هستند. در این قبیل کشورها از آنجایی که احزاب سیاسی در موضع ضعیف‌تری نسبت به گروه‌های فشار و ذی‌نفع قرار دارند، نظام‌های سیاسی بسیار بی‌ثبات می‌شوند. اما ارتش علاوه بر منافع خاص، از انسجام درونی هم بهره‌مند بوده و توانایی ورود به عرصه سیاسی را داراست. وی سپس سه‌گونه از مداخله سیاسی نظامیان در کشورهای در حال توسعه را به نقل از اموس پرلموتر (Amos Perlmutter)، چنین بر‌می‌شمارد: نخست حکومت نظامی خودکامه که استبداد فردی یک رهبر نظامی است و  از تسلط بر نیروهای مسلح، برای دستیابی به قدرت و حفظ آن استفاده می‌کند. دوم حکومت نظامی گروهی که گروهی از فرماندهان نظامی، اداره کشور را رأسا یا با برگزیدن سیاستمداران دست‌نشانده برعهده می‌گیرند. و سرانجام حکومت نظامی اقتدارگرا، نوع سوم حکومت نظامیان است که حاصل سازش و ائتلاف رهبران نظامی و غیرنظامی، جهت اداره اقتدارگرایانه و کنترل‌شده کشور است. (گیدنز: 398-397)
سنخ‌شناسی بالا را می‌توان مبنای مناسبی برای طبقه‌بندی حکومت‌ها و کودتاهای نظامی در قرن بیستم به شمار آورد. هریک از انواع سه‌گانه این الگو، در شرایط عمومی متفاوت کشورهای در حال توسعه، ایجاد شده است. در تاریخ ایران، نوع سوم این الگو در دو مقطع تاریخی، مستقر شد. نخست در زمان به‌قدرت‌رسیدن رضاخان سردارسپه به‌عنوان نخست‌وزیر و سپس پادشاه و سپس در هنگام شکست جنبش ملی‌کردن صنعت‌نفت و به قدرت رسیدن کابینه سپهبد فضل‌الله زاهدی در پی وقایع مرداد 1332. تحقق تنها نوع سوم از سنخ‌شناسی پرلموتر، بیانگر این است که در ایران، نظامیان هیچ‌گاه از قدرت و مشروعیت کافی برای قرارگرفتن در راس هرم قدرت، برخوردار نبوده‌اند و به‌همین‌دلیل در هر دو مقطع، نظامیان وارد ائتلاف با رهبران و نخبگان غیرنظامی شدند.
ارتش مدرن در ایران، در ابتدای قرن حاضر هجری خورشیدی (مصادف با ابتدای دهه 20 قرن‌بیستم میلادی) و در زمان وزارت جنگ رضاخان سردارسپه تاسیس شد. این ارتش از ترکیب قوای دو نیروی مسلح عمده و غیرطایفه‌ای اواخر عهد قاجار، یعنی بریگاد قزاق و نیروی ژاندارمری یا بریگاد مرکزی پدید آمد. افسران و فرماندهان این ارتش اغلب برخاسته از گروه‌های نوین اجتماعی و مستقل از اشرافیت قبیله‌ای و زمین‌دار عصر قاجار بودند، اما بسیاری از فرماندهان آن نیز با به‌دست‌آوردن زمین‌هایی، عضو جدید طبقه زمینداران شدند. (بشیریه: 276) دستاوردهای ارتش مدرن در سرکوب شورشیان و متمردین محلی، کاهش و سپس پایان بخشیدن به حضور نظامیان بریتانیایی در بنادر جنوب، موقعیت آن و محبوبیت رضاخان سردارسپه را تضمین و اعتبار هردو را در میان ملی‌گرایان ایرانی بالا برد. علاوه بر این، بسیاری از گروه‌های اجتماعی نظیر تجار و بازاریان نیز از دستاوردهای ارتش، به‌ویژه به دلیل ایجاد امنیت، خشنود بودند. اگرچه این اقدامات، خصومت نخبگان سنتی بسیاری، به‌ویژه خوانین و متنفذان محلی را نیز که قدرت محلی و تفنگچی‌هایشان را از دست می‌دادند به‌طور همزمان، نسبت به ارتش و رضاخان برمی‌انگیخت. (اتابکی: 164-163) این وقایع نقش نظامیان را به‌عنوان بازوی اجرایی ملی‌گرایان متجدد تثبیت کرد، اما با دگرگونی حکومت نظامی اقتدارگرای ائتلافی رضاخان سردارسپه به یک دیکتاتوری سلطنتی، در پی به پادشاهی رسیدن وی، نظامیان موقعیت ائتلافی خود را در حکومت اقتدارگرا از دست داده و به فرمانبران دیکتاتوری سلطنتی، مبدل شدند. فرماندهان نظامی هم به طبقه حاکم جدید پیوسته و از موضع‌گیری‌های رادیکال، فاصله گرفتند. این وضعیت تا زمان اشغال ایران توسط متفقین و سقوط رضاشاه ادامه پیدا کرد.
اما در پی تصرف بدون مقاومت کشور توسط متفقین و همچنین سقوط دیکتاتوری سلطنتی رضاشاه، بسیاری از افسران جزء و ارشد ارتش که همچنان به طبقات و منزلت‌های میانه‌حال جامعه تعلق داشتند و در نتیجه مستعد اتخاذ مواضعی رادیکال‌تر بودند، از بی‌عملی و تسلیم فرماندهان خود در مواجهه با حمله متفقین، دچار سرخوردگی و خشم شدند. این افسران، که دارای انگیزه‌های شدید میهن‌پرستانه و تجددطلبانه بودند، پس از شهریور 20 به دو جریان عمده سیاسی راست ملی‌گرایانه و چپگرایانه پیوستند. (خسروپناه: 26-25) راستگرایان ابتدا در سازمان‌هایی مخفی، به هواداری از آلمان و متحدانش بنا بر شرایط کشور پرداختند، اما به تدریج با توجه به کسب شناخت بیشتر از ماهیت فاشیسم و همچنین وقایع جنگ جهانی دوم، از این هواداری دست کشیده و پس از آنکه بسیاری از اعضای خود را به نفع جریان چپ از دست دادند، اغلب پیگیر اهداف ملی‌گرایانه خود از طریق ذهنیت جمعی ارتش شدند. این افسران در دهه 1320 که کشور ابتدا با مشکلات اشغال نظامی و پیدایش دو حکومت خودمختار در باختر کشور و پس از آن هم تداوم تزلزل و بی‌ثباتی کابینه‌های مستعجل در کنار متاثرشدن کشور از شرایط نوین بین‌المللی آن روز (آغاز دوره جنگ سرد) مواجه شد، پیگیر ایجاد حکومتی مقتدر و کارا بودند. (رزم‌آرا و بیات: 195-194) سپهبد حاجعلی رزم‌آرا، رییس ستاد ارتش در نیمه‌دوم این دهه، در همین شرایط در سال 1329 به نخست‌وزیری رسید، اما به دلیل مخالفتی که با جنبش ملی‌شدن صنعت‌نفت کرد، در روزهای پایانی همان سال توسط گروه فداییان اسلام ترور شد.
اما در دوره نخست‌وزیری دکتر محمد مصدق، رهبر جنبش ملی‌شدن صنعت‌نفت نیز، ضمن آنکه کماکان مشکلات پیشین بر قوت خود باقی مانده بود، مشکلات سیاسی و اقتصادی جدیدی در اثر ملی‌شدن صنعت‌نفت، بر آنها افزوده شده بود. این در حالی بود که دکتر مصدق هیچ برنامه‌ای برای مهار این مشکلات نداشت. توجه وی تنها معطوف به پیشبرد جنبش ملی‌شدن بود که در آن هم عملا توفیقی به دست نیاورد. دکتر مصدق حتی با وجود تصویب لوایحی چون قانون امنیت اجتماعی و اختیارات فوق‌العاده، موفق به انجام اقدام موثری در جهت مهار بحران‌های جاری نشد. در اختیار گرفتن وزارت جنگ هم جز بازنشسته‌کردن پرهیاهو و ناراضی‌ساز عده‌ای از امرای محبوب ارتش، عایدی برای دکتر مصدق و کشور نداشت. (بنی‌جمالی: 322-320)
در چنین شرایطی بود که بسیاری از افسران ارتش، مترصد موقعیتی برای سرنگونی کابینه مصدق بودند که ناتوانی آن را در اداره امور، منجر به وخامت اوضاع کشور و قدرت‌گرفتن کمونیست‌های حزب توده می‌دیدند. این افسران به تدریج، رهبری سرلشکر فضل‌الله زاهدی، که به دلیل سوابقش در سرکوب شورش‌های واگرایانه در سه دهه پیش و روابط نزدیکش با نخبگان سرشناس سیاسی، از محبوبیت و اقبال بالایی برخوردار بود، را پذیرا شدند. در همین زمان هم بسیاری از افسران چپگرا که در سازمان نظامی حزب توده گرد آمده بودند، پیرو برنامه‌های آتی این حزب برای‌گذار به وضع مطلوبشان بودند. اما نکته حایزاهمیت این است که هیچ‌یک از این نظامیان، قایل و قادر به این نبودند که علیه حکومت، اقدامی یکجانبه و خودسرانه انجام دهند. افسران چپگرا پیرو برنامه حزبی حزب توده بودند و افسران راستگرا هم هوادار برنامه سیاسی سرلشکر زاهدی که از ابتدای سال 32، موقعیت خود را به رهبری سیاسی مخالفان مصدق، ارتقا داد. علاوه بر اینها، گروهی کم‌شمارتر از افسران هم همچنان طرفدار نهضت ملی و کابینه مصدق بودند. روشن است که هیچ‌یک از جناح‌های نظامی، ارتش را واجد توان و مشروعیت کافی برای حکومت بر کشور نمی‌یافتند. علت این امر را نیز باید دقیقا در شرایط متفاوت ایران، از کشورهای تازه‌استقلال‌یافته مورد اشاره گیدنز یافت. در ایران عوامل وحدت‌بخشی و از جمله تعلقات ملی و دینی وجود داشت که ارتش نمی‌توانست مدعی نمایندگی آن شود. ارتش تنها توان آن را داشت که خود را مدافع تعلقات ملی عنوان کند، که موقعیت نمادین پادشاه در آن مقطع تاریخی، تا اندازه زیادی بی‌بدیل بود. به همین دلیل بود که تیمسار زاهدی و نظامیان حامی او، تلاش خود را معطوف به کسب فرمان نخست‌وزیری از شاه کردند. فرمانی که شاه تا زمانی که از حمایت آمریکا و بریتانیا، اطمینان‌خاطر پیدا نکرده بود، از صدور آن اجتناب ورزید. اما پس از صدور این فرمان، مصدق از پذیرش آن تمرد کرد. سرپیچی مصدق از پذیرش این فرمان، منجر به فرار شاه وحشت‌زده از کشور شد. اما بلافاصله، اقدامات و مواضع تندی که از سوی حزب توده و برخی طرفداران مصدق (از جمله معاون نخست‌وزیر دکتر حسین فاطمی و روزنامه متعلق به وی، باختر امروز) صورت گرفت، یا به آنها منسوب شد، سبب شد که گروه‌ها و لایه‌های وسیع‌تری از نخبگان نظامی، نسبت به وقایع پیش روی و برسرکارآمدن یک رژیم کمونیستی، احساس خطر کنند. (احمدی: 81) تحت تاثیر همین شرایط بود که صبح روز 28مرداد، ابتدا تظاهراتی از سوی جمعیتی که بنا بر گزارش دکتر دونالد ویلبر (Donald N. Wilber) در بردارنده همه طبقات مردم بود که احساسات واقعی خود را بدون مداخله خارجی نمایش می‌دادند، (احمدی: 86) سبب تغییر وضعیت شد و در پی آن، افسران و دسته‌های غیرنظامی مسلح به سلاح سرد، برای براندازی کابینه مصدق به خیابان‌ها آمدند.
سپهبد فضل‌الله زاهدی، پس از احراز مقام نخست‌وزیری، حکومتی از نوع سوم سنخ‌شناسی پرلموتر، یعنی یک حکومت نظامی اقتدارگرای ائتلافی با سیاستمداران را تشکیل داد. نیم بیشتر اعضای کابینه سپهبد زاهدی، از میان سیاستمداران شناخته‌شده و نیم کمتر آن، از فرماندهان نظامی بودند. سپهبد زاهدی هم به‌سان دکترمصدق تلاش داشت که نقش شاه را به نقش تشریفاتی مبتنی بر قانون اساسی محدود کند. منتها با این تفاوت که با اقدامات تند، موجبات نگرانی وی را فراهم نکند. سپس اداره امور کشور را در دست خود و کابینه نظامی اقتدارگرای ائتلافی خود بگیرد. اما از آنجایی که در به قدرت رسیدن وی، نقش نمادین و مشروعیت سنتی شاه، بیش از مشروعیت دیوانی سیاستمداران موتلفش تعیین‌کننده بود، کابینه او بیش از دوسال دوام نیاورد و به آسانی توسط شاه برکنار شد. خود او نیز به تبعیدی محترمانه در سوییس فرستاده شد و به‌این‌ترتیب، بار دیگر حکومت نظامی نوع سوم در ایران، با ازدست‌رفتن موقعیت ائتلافی نظامیان و دگرگونی موقعیت آنها به فرمانبری نظامی دیکتاتوری سلطنتی، به پایان رسید.

منابع:
اتابکی، تورج. (ترجمه مهدی حقیقت‌خواه) تجدد آمرانه: جامعه و دولت در عصر رضاشاه، تهران: نشر ققنوس، 1385.
احمدی، حمید. (مترجم) اسرار کودتا: اسناد محرمانه CIA درباره عملیات سرنگونی دکتر مصدق، تهران، نشر نی، 1379.
ازغندی، علیرضا. ارتش و سیاست، تهران: نشر قومس، 1377.
نظرات بینندگان