پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : بهار و تابستاني که گذشت، امين و ليدا، شايان و مريم، علي و سولماز و مسعود و ساميه در حالي ازدواج کردند که بهگفته خودشان مجبور شدند قيد بسياري از تشريفات مراسم عروسي را بزنند تا بتوانند بعد از مدتها زير يک سقف زندگي کنند.
«چارهاي نداشتيم. آدم اولش پيش خودش ميگويد آسمان هم که به زمين بيايد، بايد فلانچيز و فلان وسيله را هم بخرم. بعدش اما نميشود.»
بهجز مسعود و ساميه که ميگويند هميشه حتي در روياهايشان هم يک مراسم عروسي ساده و بدون تجمل را ترجيح ميدادهاند، بقيه اعتراف ميکنند که عروسيشان آن چيزي نبوده که آنها فکرش را ميکردند. چهار زوجي که بين 28 تا 36سال سن دارند و تحصيلاتشان از فوقديپلم تا فوقليسانس در نوسان است و وضع اقتصاديشان را هم متوسط اعلام ميکنند. بهقول خودشان، خانههاي اجارهاي آنهم با وام و قسط گواه اين مدعاست. آيا همگي مجبور شدهاند براي کاهش هزينههاي سرسامآور عروسيهاي امروزي، چند قلم را فاکتور بگيرند؛ مثل شامي که به شيريني و ميوه، کارتهاي دعوتي که به تلفنزدنهاي چنددقيقهاي و سرويس طلا و جواهري که به نقرههاي ارزانقيمت تبديل شدهاند.
مورد آخري باعث ميشود آه از نهاد همهشان- حتي ساميه سادهپسند- بلند شود. حرف از طلا برقي به چشمانشان ميآورد که زياد دوامي ندارد. ليدا که شروع ميکند، بقيه هم يخشان باز ميشود: «پنجسال پيش که دخترخالهام ازدواج کرد، خودش و خالهام ما را کشتند. هي ميآمدند ميگفتند امروز فلانچيز را برايش خريدند اينقدر. البته دروغ هم نميگفتند. در آن زمان، خانواده داماد برايش سنگتمام گذاشتند اما پزدادنشان حالم را بد ميکرد. ميخواستم مراسمم و زندگيام جوري باشد که چشم همه دربيايد. اما نشد ديگر. رفتيم و يک سرويس خريديم 550هزارتومان. اگر بگويي يکنفر شک کرد، نکرد. ما هم به روي خودمان نياورديم. بعد از عروسي هم به همه گفتم فروختيم چون پولش را لازم داشتيم. خلاص.»
خنده تلخي ميزند و سولماز ادامه ميدهد: «حالا من کاري به کار ديگران نداشتم. فکر ميکنم همه دلشان ميخواهد بهترين چيزها را داشته باشند. هرکسي هم بگويد نه، بهنظرم دروغ ميگويد. ولي وقتي نيست و بايد به همه جواب پس دهي بهترين کار همين سرويسطلاي الکي بود.»
مريم پي حرف را ميگيرد و اضافه ميکند: «من عاشق طلا هستم. طلا هم داشتم. سر سفره عقد هم همه بهمان طلا دادند اما هرچه فکر کردم، ديدم خيلي ظلم ميشد که مثلا حتي يک نيمست طلاي واقعي را بخرم هفتميليونتومان. دور و بر سرويس هم که هيچوقت نرفتيم. اما چون ميخواستم خيلي توي چشم باشد، يک مدل نگيندار نقره را خريدم نزديک 900هزارتومان.» ساميه هم که از اول حرفي ندارد: «دوست داشتم اما براي من سادگي مهم بود. همان يک جفت حلقه طلا برايمان کافي بود. بعدا ميخريم.» مردها ساکتند. نظرشان اين است که واقعا برايشان مقدور نبوده که سرويسطلا بخرند؛ آن هم براي کساني که دوستشان دارند. با زبان بيزباني ممنون همسراني هستند که رعايت آنها را کردهاند.
گفتوگو با فروشندگان جواهرآلات و تزيينات نقره نشان ميدهد که از قضا، استقبال از سرويسهاي نقرهاي که با نمونههاي مشابهشان از جنس طلا مو نميزنند، روزبهروز در حال افزايش است. يکي از اين فروشندگان با اشاره به ويتريني که يک سمت مغازه را به اشغال سرويسهاي طلانما درآورده است، ميگويد: «تمام اينها دقيقا و عينا و مسلما شبيه طلا سفيد است به تضمين اينکه بپرسند طلا سفيدت را از کجا خريدي؟»
«ميثم» فروشنده جواني است که فن بيان خوبي دارد و با تسلط درباره اين مدل از کارهاي نقره که بدلي از سرويسهاي طلا هستند، صحبت ميکند. آنقدر که احتمال ندارد يک مشتري دستخالي از مغازهاش بيرون رود. او به دستبندي که در دستش دارد نگاهي مياندازد و ميگويد: «اين نقره است. رنگش هم تيره شده. اما اين سرويسها که بهشان آب راديوم يعني همان آب طلا دادهاند، امکان ندارد رنگشان برگردد.»
آنطور که او تعريف ميکند، او و همصنفانش سود خوبي از اين نوع سرويسها نصيبشان ميشود. «چرا مردم اينها را ميخرند؟» به نظر او چنين سوالي بيمورد است. همين است که باز با خنده تکرارش ميکند و جواب ميدهد: «يک نگاه به دوروبرتان بيندازيد. مردم را ببينيد. زندگي را ببينيد. اگر اينجا توي ايران زندگي ميکنيد، خودتان بايد بفهميد. نيازي نيست من برايتان توصيح بدهم.» بعد با حرارت ادامه ميدهد: «مشتري پيش خودش ميگويد بهجاي اينکه 15ميليونتومان بدهم سرويسطلا، ميتوانم پول پيشقسط يک خانه را جور کنم.»
سرويسهاي نقرهاي که مشابه سرويسهاي طلاي موجود در بازار ساخته شدهاند، معمولا از 500هزارتومان شروع ميشوند و حداکثر به يکميليونتومان ميرسند. «وقتي ميشود با يکچهارم اجرت يک سرويسطلا يعني 500هزارتومان سرويسي خريد که با طلايش مو نميزند، چرا بايد آن همه پول داد؟»
ميثم همينطور که در حال توضيحدادن است، ويترين را باز ميکند و سرويس زيبايي را بيرون ميآورد و باز شمردهشمرده جوري که شنوندهاش قانع شود، خريد سرويس بدلي نقره به نفعش است، توضيح ميدهد: «عين همين سرويس را حداقل بايد 10ميليونتومان پياده شويد. از اين 10ميليون نزديک يکونيم يا بيشتر پول اجرت طلافروش است. من دارم ميگويم با يکچهارم اين اجرت و نه تازه با خود قيمت سرويس، ميشود يک سرويس نقره خريد.»
هرچند ميثم ميان حرفهايش مهمترين دليل رويآوردن زوجهاي جوان به خريد اين نوع جواهرات را مسايل اقتصادي ميداند اما به نمونههاي نادري هم که شاهدش بوده، اشاره ميکند تا براي چندمينبار تاکيد کند که خريد نقره از هر نظر سود است نه زيان: «خدا شاهد است مشتريای دارم که ساعت دستش 700، 800ميليونتومان است. چشمبسته انتخاب ميکند. چرا؟ نسبت به علاقهاي که به نقره دارد.»
«صانعي» فروشنده ديگري است که او هم مانند «ميثم» از کارهاي نقره دفاع ميکند. «اصلا اينطور نيست که زن و شوهرها با نارضايتي بخرند. من مشتري خانم داشتهام که شوهرش پول خريد طلا را به او داده. بعد هم آمده و اينجا يکي از همين سرويسهاي نقره را برداشته. گفت ميخواهد شوهرش نفهمد. ما هم عيار کار را برايش پاک کرديم. گفت ميخواهد با بقيه پول برود و جايي سرمايهگذاري کند.»
او با اطمينان ميگويد امکان ندارد تا خودتان به کسي بگوييد، حتي يکنفر بويي ببرد که اين سرويسها طلا نيستند. «برايتان يکچيزي تعريف کنم؛ مشتري داشتهام که سرويس را برده پيش طلافروش و او نفهميده. نتوانسته تشخيص دهد. حالا کاري ندارم که ناشي بوده يا نه اما متوجه نشده.» صانعي تمام مثالهايي را که دمدستش دارد، رو ميکند تا خريدار يک لحظه هم شک نکند که دارد چه کلاهي به سر خود ميگذارد. نوبت به خودش ميرسد. «چرا دروغ باشد. اگر دوست داشتيد به همه ميگوييد اگر هم نه که هيچکس نميفهمد. خيالتان جمع. من خودم براي مراسم خواهرم يکي از همينها را براي مادرم بردم و استفاده کرد. هيچکس که نفهميد هيچ، تازه از او ميپرسيدند چند خريدي و فلان.»
مثالهايش تمام ميشود. قبول دارد که وضع اقتصادي تنها دليل خريد سرويسهاي بدل از سوي عروس و دامادهاست اما: «خودم پنجسال توي کار طلافروشي بودم. با اين حال، به همه ميگويم طلا نخريد. بله، طلا اصل است اما شما اين را هم در نظر بگيرید طلايي که ميخريد حداقل موقع فروشش دو، سهميليون از آن کم ميشود اما نقره نه. ضرر نميکنيد. يک نيمست ساده حداقل پنج، ششميليون است. همان را سرمايهگذاري کنيد، يا توي بانک بگذاريد، ببينيد سودش چقدر ميشود.»
نقرهفروشان حاضر نيستند يک قدم از مواضعشان عقبنشيني کنند و سعي دارند با هر ترفندي که بلدند، ثابت کنند که اين روزها خريد نقره مصداق بارز سود است و خريد طلا يعني دورريختن پول. آن طرف اما طلافروشاني ايستادهاند که بدل جنس «اوريجينالشان» به وفور در نقرهفروشيها ديده ميشود و شايد طبيعي باشد که حال بعضيهايشان از اين مورد بد باشد و بعضي هم با بياعتنايي شانه بالا بيندازند و با غيظ بگويند: «کدام آدم عاقلي جنس اصل را ول ميکند و ميچسبد به قلابياش؟»
و وقتي بشنوند آدمي که جيبش خالي است، با کمي همدردي با چاشني عصبانيت جوابهايي اينچنين ميدهد: «هر کسي به خودش مربوط است که چهکار ميکند.»
روزنامه شرق