دكتر عبدالله جاسبي را بسياري با دانشگاه آزاد اسلامي و رياست وي
بر اين دانشگاه ميشناسند. اما شايد هنوز كساني باشند كه به خوبي دوران
قائم مقامي وي در حزب جمهوري اسلامي را به خاطر داشته باشند. عبدالله جاسبي
مرداد ماه 1358 از انگلستان به ايران بازميگردد و بلافاصله به دليل
آشنايي با برخي اعضاي حزب همانند شهيد بهشتي و سيد حسن آيت و دكتر عباسپور
به حزب جمهوري دعوت ميشود و در تشكيلات حزب مشغول به فعاليت ميشود.
به گزارش اعتماد ؛ در
دوران نخست وزيري شهيد محمد علي رجايي به وي پيشنهاد وزارت بازرگاني ميشود
كه بنيصدر با اين امر بهشدت مخالفت ميكند. پس از مخالفت بنيصدر با
وزارت بازرگاني، وي به سمت معاونت برنامهريزي نخست وزير وقت انتخاب
ميشود. در دوران دبيركلي آيتالله خامنهاي (مقام معظم رهبري)در حزب
جمهوري اسلامي دكتر جاسبي نيز به سمت قائم مقام دبيركل انتخاب ميشود و بيش
از 5 سال در اين سمت باقي ميماند. به بهانه ساخت مستند حزب جمهوري اسلامي
با دكتر جاسبي همراه شديم تا خاطرات آن روزهاي حزب جمهوري اسلامي را بررسي
كنيم.
آقاي دكتر شما در مرداد 58 به ايران بازگشتيد و بلافاصله در حزب جمهوري
اسلامي مشغول به فعاليت شديد. در همان ايام نيز بحث انتخابات مجلس شوراي
ملي آن زمان كه بعدها به مجلس شوراي اسلامي تغيير نام داد مطرح بود و
همچنين انتخابات رياستجمهوري، اگر امكان دارد پيرامون آن ايام و
فعاليتهاي خود در حزب جمهوري اسلامي توضيحاتي را بفرماييد.
بله. من در مرداد 58 از انگلستان به ايران بازگشتم و بلافاصله توسط شهيد
بهشتي به دليل آشنايي بسيار قديمي كه از ايشان داشتم به حزب جمهوري اسلامي
دعوت شدم. بنده شهيد بهشتي را از سالها قبل به دليل جلسات شركت قائم
ميشناختم و همچنين در دوران دانشجويي بنده در انگلستان ايشان به انگليس
آمده بودند و در سفري كه به انگليس داشتند با بنده تماس تلفني هم گرفته
بودند و خلاصه آشنايي قبلي وجود داشت. همچنين برخي اعضاي حزب همانند شهيد
آيت و دكتر شيباني و شهيد عباسپور (كه برادر همسر بنده هم بودند) از قبل من
را ميشناختند و همين شناخت دليل آن شد كه من را به حزب جمهوري اسلامي
دعوت كنند كه من هم قبول كردم و به حزب جمهوري اسلامي رفتم. من در آن زمان
در بخش تشكيلات حزب مشغول شدم كه ساختماني در خيابان ويلا داشت.
اما درباره انتخابات رياستجمهوري و مجلس شوراي ملي كه بعدها به مجلس
شوراي اسلامي تغيير نام داد بايد عرض كنم كه اختلافاتي پيش از اينها در بين
حزب جمهوري اسلامي و جامعه روحانيت مبارز ايجاد شده بود كه همين اختلاف
نظر هم باعث شده بود حزب تضعيف شود و بنيصدر به تدريج قدرت بگيرد. به
علاوه اينكه مساله رد صلاحيت جلالالدين فارسي نيز موضع حزب را ضعيف كرده
بود و عملا حزب بعد از رد صلاحيت فارسي كانديداي رسمي ديگر نداشت، هرچند
مرحوم دكتر حبيبي تلويحا كانديداي حزب بود اما اين موضوع رسمي نبود و در
اصل تنها حزب جمهوري اسلامي و جامعه مدرسين حوزه علميه قم به طور تلويحي از
كانديداتوري حبيبي حمايت ميكردند.
با پيروزي بنيصدر در انتخابات عملا
نيروهاي انقلابي دچار شوكي شدند كه همين شوك باعث شد بيشتر و جديتر به فكر
انتخابات مجلس شوراي ملي باشند. امام هم چند باري به رهبران حزب تذكر و
توصيه كرده بودند كه تمركز خود را روي انتخابات مجلس بگذارند و همين موضوع
باعث شد كه حزب و جامعه روحانيت مبارز به يك تفاهمي برسند و نيروهاي
انقلابي، ائتلافي را شكل دهند كه به «ائتلاف بزرگ» مشهور شد. ائتلاف بزرگ
در تهران شامل 30 نفر كانديدا بود كه اكثر آنها به مجلس راه يافتند و در
شهرستانها نيز به همين گونه بود و عملا حزب جمهوري اسلامي و ائتلاف بزرگ
توانست اكثريت مجلس را در اختيار بگيرد و همين موضوع باعث شد كه آيتالله
هاشميرفسنجاني نيز بتواند به رياست مجلس دست پيدا كند.
مجلس شوراي اسلامي
اول از اهميت فوقالعادهيي برخوردار بود. چون بنيصدر قصد داشت مجلس را هم
تصاحب كند و آن را همراه با خود داشته باشد اما اين گونه نشد و عملا
طرفداران بنيصدر در مجلس در اقليت قرار گرفتند. حتي نهضت آزاديها هم كه
نيروهاي مستقلي بودند و داراي جريان سياسي خاص خود بودند عملا بعدها در صف
حاميان بنيصدر در مجلس قرار گرفتند. با شروع فعاليتهاي رياستجمهوري
بنيصدر بحث انتخاب نخستوزير مطرح شد كه در ابتدا مهندس ميرسليم قرار بود
معرفي شوند كه در نهايت شهيد رجايي معرفي شدند و توانستند از مجلس شوراي
اسلامي راي اعتماد كسب كنند.
البته برخي نيروها و افراد نگران همين موضوع
بودند كه معرفي رجايي به عنوان نخست وزير با توجه به اينكه شهيد رجايي
سابقه عضويت در نهضت آزادي را هم داشتند، نكند براي انقلاب خطر آفرين باشد و
شهيد رجايي هم دچار انحراف شده باشد كه در حزب هم اين موضوع مطرح شد و
شهيد بهشتي با قاطعيت از ايشان حمايت كردند و فرمودند شهيد رجايي در خط
انقلاب و ولايت فقيه است و از اين نظر اصلا جاي نگراني نيست. خوب شهيد
رجايي به عنوان نخستوزير انتخاب شدند و عملا بنيصدر هم ديگر نميتوانست
كاري انجام دهد تا نوبت به معرفي وزرا و تشكيل كابينه رسيد كه اختلافات
بنيصدر و رجايي در همين جا آغاز شد. مثلا برخي از افراد بودند كه شهيد
رجايي پيشنهاد ميكردند اما بنيصدر نميپذيرفت و مخالفت ميكرد. مثلا
ايشان بنده را به عنوان وزير بازرگاني پيشنهاد كردند كه بنيصدر مخالفت
كرد. يا مثلا مرحوم نوربخش به عنوان وزير اقتصاد پيشنهاد شدند كه باز
بنيصدر مخالفت كرد و همين طور اين اختلافات ادامه داشت و كشور را دچار وضع
نامطلوبي كرده بود.
انتشار روزنامه بنيصدر با نام «انقلاب اسلامي» نيز
اين اختلافات را تشديد ميكرد. پس از آن نيز روزنامه «ميزان»، وابسته به
نهضت آزادي نيز منتشر شد كه آن روزنامه هم سعي در تشديد اختلافات داشت و
متاسفانه وضع بدي در كشور در حال شكلگيري بود.
موضع حزب در قبال بنيصدر چگونه بود؟ما در آن مقطع شاهد هستيم برخي
افراد همانند شهيد ديالمه و مثلا دكتر آيت بهشدت عليه بنيصدر موضعگيري
ميكردند. حتي در آن مقطع بحث نوار آيت هم مطرح شد. آيا اين مواضع مورد
تاييد حزب هم بود؟
برخي افراد در حزب همان طور كه اشاره كرديد با بنيصدر اساسا حتي پيش از
رياستجمهوري او هم مشكل داشتند. مثلا من به خاطر دارم زماني كه بحث
اختلافات آيت و بنيصدر هم مطرح شد، بنيصدر خيلي تلاش كرد تا آيت را به
طرف خود جذب كند اما زماني كه ديد موفق نميشود سعي كرد تا آيت را حذف كند،
كه كسي را فرستاد پيش آيت تا نواري از آيت ضبط كند و آن را منتشر كرد و به
اين نحو سعي كند آيت را حذف كند. زماني كه كار به اينجا رسيد برخي از
دوستان سعي كردند مابين آيت و بنيصدر را آشتي دهند. مثلا من به خاطر دارم
يكي از دوستان مشترك بين من و آيت و بنيصدر به نام آقاي دكتر شايورد كه
سال گذشته مرحوم شدند جلسهيي را به صورت خصوصي مابين بنيصدر و آيت برگزار
كردند.
شايورد براي من نقل ميكرد كه آيت در آن جلسه بهشدت با بنيصدر
مخالفت ميكرد و به او گفت خودت هم ميداني من از روز اول با تو مخالف بودم
اما زماني كه به رياستجمهوري رسيدي چون امام دستور داد من هم عليه تو
صحبتي نكردم و سعي كردم با دولتت و خودت مدارا كنم اما اگر همين فردا باز
انتخابات ديگري برگزار شود من باز سعي ميكنم تو راي نياوري و انتخاب نشوي و
به نفع تو كاري نخواهم كرد. خب اين وضع شهيد آيت بود در قبال بنيصدر، خب
آيت هم مقام كمي در حزب نداشت. آيت دبير سياسي حزب بود و مواضع او
ميتوانست به نوعي مواضع حزب هم قلمداد شود.
درباره ديالمه هم همين طور بود؟من حتي نواري از ديالمه شنيدهام كه بهشدت
در مجلس عليه بنيصدر سخنراني كرده بود و گفته بود آقاي بنيصدر 3 طايفه
اسلام را بدنام كردند، بنياميه، بنيعباس و بنيصدر! آيا ديالمه هم موضع
شبيه به آيت داشت؟
بله .خب بالاخره ديالمه هم از مخالفين سرسخت بنيصدر بود و او هم از اعضاي
شاخص حزب جمهوري اسلامي هم در جامعه محسوب ميشود و هم در مجلس!
آقاي دكتر چطور شد كه امام و حزب جمهوري اسلامي رضايت دادند تا
بنيصدر عزل شود؟ بالاخره خب بنيصدر نخستين رييسجمهوري اسلامي ايران بود و
خيلي صورت خوشي هم نداشت كه نخستين رييسجمهور عزل شود. به ويژه كه آن
مقطع هم مقطع حساسي بود، هم بحث جنگ بود هم اختلافات داخلي به اوج خود
رسيده بود.
من حقيقتش نميدانم اين را اينجا نقل بكنم يا خير و آيا شما اين را
ميتوانيد اعلام كنيد. اما ايرادي ندارد نقل ميكنم تا در تاريخ ضبط شود
چون تا به حال در جايي اين را نقل نكردهام. سال 1361 ما جلسهيي با
آيتالله خامنهاي دبيركل وقت حزب داشتيم. من همين طوري از ايشان سوال كردم
آقاي خامنهاي حالا خودمانيم چطور شد كه امام با عزل بنيصدر موافقت
كردند؟چون بالاخره اگر امام موافقت نميكردند حزب هم اقدامي نميكرد عليه
بنيصدر و در اصل اين اجازه امام بود كه حزب هم توانست عليه بنيصدر اقدامي
انجام دهد. آقاي خامنهاي در آن جلسه نقل كردند كه ما همان خرداد 60
جلسهيي را با امام داشتيم. همين كه امام وارد جلسه شدند من بودم و شهيد
بهشتي و آقاي هاشمي.
امام بيمقدمه شروع كردند به اعتراض كردن به ما كه شما
از خدا نميترسيد؟چرا آنقدر اختلاف ايجاد ميكنيد و به همديگر ميترسيد؟
چرا به فكر مردم نيستيد؟ يك آن آقاي هاشمي ناراحت شدند و شروع كردن به تند
صحبت كردن به امام كه ما خجالت بكشيم؟ آنقدر اين بنيصدر عليه ما حرف
ميزند و آبروي ما را ميبرد شما حرفي نميزنيد؟! و بعد آقاي هاشمي ساكت
شدند و زدند زير گريه! امام جلسه را ترك كردند و ما هم همين طور سكوت كرده
بوديم. فرداي آن روز حاج احمد آقا به ما زنگ زدند و گفتن ديشب امام
خوابشان نبرده است و حكم عزل بنيصدر را از فرماندهي كل قوا صادر كردهاند
و چند روز بعد نيز حكم عدم كفايت سياسي بنيصدر در مجلس مطرح شد و راي
آورد. اين داستان عزل بنيصدر بود كه چطور به تاييد حضرت امام رسيد.
آقاي دكتر در بحث اختلافات بنيصدر و حزب جمهوري موضع حزب در اين باره چه بود؟
برخي افراد در آن مقطع كه عضو حزب و از اعضاي جوان هم بودند به شهيد بهشتي
پرخاش ميكردند كه مثلا چرا شما عليه بنيصدر موضعگيري نميكنيد؟ او هر
روز عليه شما سخنراني ميكند و شما عليه او حرفي نميزنيد. بنيصدر هم
بالاخره پيمان بين امام و شما را نقض كرده است و شما هم كه دائم سكوت
ميكنيد. شهيد بهشتي در مقابل اين افراد يك پاسخي را دادند كه خيلي جالب
توجه بود. ايشان ميفرمودند كه خب شما ميگوييد بنيصدر كه حرف امام را گوش
نميكند. اگر من هم حرف امام را گوش نكنم پس چه كسي حرف امام را گوش
كند؟ما بايد به صحبتهاي امام اهميت بدهيم و اختلافات را بيشتر نكنيم تا در
جامعه مشكلات ديگري بروز نكند. حتي ايشان در همان مقطع در مسجد بازار يك
سخنراني كردند و به همين موضوع پاسخ دادند كه جواب من در مقابل بنيصدر يك
حرف است: سكوت، سكوت، سكوت! يعني ايشان آنقدر به سخنان امام اهميت ميدادند
و تابع بودند.
آقاي دكتر سال 57 كه حزب جمهوري اسلامي تشكيل شد مرحوم شهيد بهشتي از خيلي
افراد براي عضويت در حزب دعوت كردند، از جمله افرادي كه به حزب دعوت شدند
محمد منتظري و آيتالله لاهوتي و ابوشريف و دكتر پيمان و حتي خود بنيصدر
بودند كه هيچ كدام نيز نپذيرفتند به حزب وارد شوند اما در عوض برخي ديگر از
افراد به حزب پيوستند كه شايد خيلي هم قرابت فكري با بنيانگذاران حزب
نداشتند. آيتالله هاشمي هم در خاطرات سال 64 خود نيز به همين موضوع اشاره
ميكنند كه اساسا يكي از دلايل اختلافات درون حزب همين موضوع بود كه باعث
شد حزب دچار اختلافات شديد دروني شود. به نظر شما چرا شهيد بهشتي سعي كردند
از همه ديدگاههاي درون جامعه در داخل حزب جمهوري اسلامي حضور داشته
باشند؟
آقاي بهشتي واقعا ديدگاه وسيعي داشتند و سعي داشتند از همه نيروها و تفكرات
داخل انقلاب اسلامي در درون حزب نيز استفاده كنند اما بله، متاسفانه اين
حضور همهجانبه افراد و تفكرات باعث ضعفهايي در حزب نيز شده بود. اما
حقيقتا برخي از اين اختلاف نظرها جدي نبود!
يعني اينكه برخي مورخان و راويان سعي در بزرگنمايي آن اختلافات دارند؟
عرض كنم كه اين اختلاف نظرها ريشه در دو موضوع اصلي داشت. يكي موضوع سياسي و
ديگري موضوع اقتصادي بود. اختلاف نظر در موضوع سياسي ريشه در نظرات مرحوم
آيتالله كاشاني و دكتر مصدق داشت كه برخيها معتقد بودند مثلا آيتالله
كاشاني دچار اشتباهات غير قابل بخشايشي شده است و برخي درباره مصدق اين نظر
را داشتند. اما حقيقتا اين بحث درباره اكثريت اعضاي حزب صادق نبود و
اكثريت حزب كه شايد بتوانم بگويم بيش از 90 درصد اعضا را شامل ميشد،
ديدگاه بينابيني درباره آيتالله كاشاني و دكتر مصدق داشتند و معتقد بودند
هردو به كشور خدمت كردهاند و حالا مثلا يكي بيشتر از ديگري خدمت كردهاند و
اشتباهاتي را هم داشتهاند. درباره اختلافات اقتصادي هم به دو ديدگاه
اقتصاد آزاد و اقتصاد دولتي برميگشت كه برخي افراد حامي ديدگاه اقتصاد
آزاد بودند و برخي ديگر حامي ديدگاه اقتصاد دولتي بودند. مثلا ممكن بود
فردي درباره اقتصاد، نظري نزديك به طيف چپ حزب داشته باشد اما همان فرد
درباره ديدگاههاي سياسي بيشتر به طيف راست حزب نزديك بوده باشد و آن را
تاييد ميكرد و در اين موضوع با طيف چپ حزب اختلاف نظر داشت.
آقاي دكتر شما در كتاب «تشكل فراگير» اشاره كردهايد كه طيف چپ حزب
شامل افرادي همانند آقايان ميرحسين موسوي، ابوالقاسم سرحديزاده، محمدرضا
بهشتي، مسيح مهاجري و عليرضا محجوب ميشده است و طيف راست حزب را افرادي
همانند آقايان محمدرضا باهنر و عسگر اولادي و بادامچيان تشكيل ميدادهاند.
بله همين طور است. مثلا درباره همين افرادي كه شما اسم برديد من يك مثالي
بزنم. آقاي مسيح مهاجري مثلا درباره ديدگاههاي اقتصادي به طيف چپ و
ديدگاههاي آقاي موسوي نزديك بود اما درباره مسائل سياسي تا آنجا كه من
ميدانم ايشان از علاقهمندان آيتالله كاشاني بوده است. پس ميبينيد اين
اختلافات خيلي هم خطكشيهاي مشخص و معيني را نداشته است.
آقاي دكتر برسيم به بحث قيام مسلحانه مجاهدين خلق در 30 خرداد 60 و
بحث انفجار دفتر حزب در 7 تير ماه. روز قبل از انفجار يعني در 6 تيرماه 60
آيتالله خامنهاي (مقام معظم رهبري) كه يكي از رهبران اصلي حزب هم بودند
در جلسه سخنراني در مسجد جامع ابوذر تهران ترور ميشوند اما ما شاهد هستيم
جلسه حزب در 7 تير ماه 60 برگزار ميشود و آن اتفاق تلخ رخ ميدهد. دليل
تشكيل جلسه حزب در آن موقعيت حساس كه يك طعمه خيلي خوب براي مجاهدين را
درست كرده بود چه بود و شما آن شب در حزب حضور داشتيد يا خير؟
حقيقتش اين است كه ما خيلي روي مسائل امنيتي حزب كار نكرده بوديم و در سطح
بسيار محدودي به اين نكته توجه داشتيم و تجربه خاصي هم در اين باره
نداشتيم. من آن شب در جلسه اول حزب كه پيش از نماز مغرب و عشا برگزار شده
بود شركت داشتم اما چون معاونت برنامهريزي نخست وزير را بر عهده داشتم و
گروهي از آقايان در سازمان برنامه و بودجه آن زمان، از شهيد بهشتي در خواست
كرده بودند براي بررسي مسائل اقتصادي با آنها جلساتي را داشته باشند به
همين دليل شهيد بهشتي من را معرفي كرده بودند و من به جاي ايشان در آن
جلسات ميرفتم و شركت ميكردم، آن شب هم من به همين جلسه رفته بودم و در
جلسه دوم حزب كه بعد از نماز مغرب برگزار شده بود و بمب هم در آن جلسه
منفجر شده بود نرفته بودم. بعد از آن در سازمان برنامه بودجه هم جلسهيي با
شهيد رجايي داشتم كه وقتي جلسه تمام شد من به منزل رفتم كه تا به منزل
وارد شدم تلفن منزل ما زنگ خورد و وقتي من تلفن را جواب دادم متوجه انفجار
بمب در حزب جمهوري اسلامي شدم كه به سرعت با مادر شهيد عباسپور كه مادر
همسر من هم ميشدند به طرف دفتر حزب حركت كرديم كه ببينيم دقيقا چه اتفاقي
افتاده است كه با آن فاجعه مواجه شديم و متوجه شديم كه دكتر عباسپور هم به
شهادت رسيدهاند.
شما از نزديك عامل انفجار يعني «محمدرضا كلاهي» را ميشناختيد؟
من حقيقتا چيزي خاطرم نيست درباره كلاهي، چون بيشتر با مسوول تداركات حزب
كه شهيد حبيب مالكي بود در تماس بود و من اصلا كلاهي را به خاطر ندارم.
آقاي دكتر بعد از شهادت شهيد باهنر در 8 شهريور 60 آيتالله
خامنهاي (مقام معظم رهبري) به دبيركلي حزب برگزيده شدند، اگر امكان دارد
درباره اين انتخاب توضيحاتي را بفرماييد و اينكه چطور شد ايشان شما را به
عنوان جانشين دبيركل در حزب انتخاب كردند؟
بعد از شهادت آقاي باهنر، آيتالله هاشمي بهشدت اصرار داشتند كه آقاي
خامنهاي به دبيركلي برسند و به ايشان اصرار هم ميكردند اما چون آقاي
خامنهاي چند ماهي بيشتر از ترورشان نميگذشت و حال جسمي مساعدي نداشتند
خيلي تمايل نداشتند اين سمت را قبول كنند اما با اصرار آقاي هاشمي و اعضاي
حزب، بالاخره قبول كردند البته با اين شرط كه ما هم بسيار كمك ايشان بكنيم.
من حتي خاطرم هست كه ايشان گه گاه آنقدر درد ناشي از اثرات ترور داشتند كه
از آرام بخش استفاده ميكردند و هنوز حال مزاجي ايشان خيلي مساعد نشده بود
اما با اين حال به خاطر اصرار دوستان دبيركلي را پذيرفتند و به دليل شناخت
قبلي از بنده من را به عنوان جانشين خود در حزب انتخاب كردند.
برسيم به سال 62 و كنگره اول حزب. آقاي جاسبي اين كنگره ظاهرا قرار بوده
است در زمان حيات شهيد بهشتي برگزار شود اما به دليل اتفاقات سالهاي 59 و
60 عملا اين موضوع امكانپذير نميشود و با شهادت آيتالله بهشتي به نوعي
منتفي ميشود تا سال 62 كه برگزاري كنگره محقق ميشود. درباره برگزاري
كنگره اول حزب در سال 62 اگر ميشود توضيحاتي را بفرماييد و اينكه چرا اين
كنگره در اردوگاه شهيد باهنر برگزار ميشود كه خيلي هم مناسبتي براي اين
محل ظاهرا نبوده است.
همان طوري كه خود شما هم اشاره كرديد كنگره اول قرار بود در زمان خود شهيد
بهشتي برگزار شود اما اين امر محقق نشد و عملا سال 62 اين اتفاق افتاد. پس
از فاجعه هفتم تير حضرت امام بسيار تاكيد داشتند كه بايد مراقب بود تا
اتفاقي همانند 7 تير 60 رخ ندهد و در اين باره بسيار به آقايان خامنهاي و
هاشميرفسنجاني توصيه اكيد ميكردند. عملا هم اگر جلساتي درباره حزب برگزار
ميشد يا در دفتر آقاي خامنهاي در رياستجمهوري برگزار ميشد يا در در
دفتر آقاي هاشمي در مجلس شوراي اسلامي.
براي برگزاري كنگره اول حزب هم ما
از مدتها قبل برنامهريزي كرده بوديم و اينكه چه مكاني را انتخاب كنيم و
چه فردي در نظر گرفته شود كه بتواند امنيت برگزاري حزب را تامين كند. چون
عملا بسياري از بزرگان كشور عضو حزب بودند و مساله تامين امنيت بسيار مهم
بود. من چندين جلسه با دبيركل حزب يعني آيتالله خامنهاي داشتم تا بالاخره
به اين نتيجه رسيدم بهترين فرد براي اين كار حاج سيد احمد آقاي خميني است.
به اين دليل كه هم مسوول دفتر حضرت امام بودند به نوعي و هم با بسياري از
مسوولان كشور و افراد امنيتي و اطلاعاتي آشنا بودند و اشراف خوبي هم بر
مسائل داشتند و ميتوانستند در امر برگزاري كنگره حزب به ما كمك كنند. آقاي
خامنهاي هم فرمودند خيلي خوب است به شرطي كه ايشان قبول كنند.
من به
اتفاق آقاي خامنهاي به جماران رفتم و با حاج احمد آقا صحبت كردم و ايشان
هم بالاخره پذيرفتند. انصافا هم كنگره اول بسيار با شكوه برگزار شد. به
طوري كه من ميتوانم به جرات بگويم بهترين كنگرهيي بود كه در تاريخ ايران
تا به امروز برگزار شده است. هم از لحاظ سطح برگزاري و هم از لحاظ تعداد
نفرات شركتكننده، حتي حزب توده نيز كه به عنوان حزبي قوي در تاريخ كشور ما
از آن اسم برده ميشود نيز نتوانسته بود چنين كنگره مفصل و باشكوهي را
برگزار كند كه از اين نظر قابل توجه بود. درباره اين هم كه چرا اردوگاه
شهيد باهنر انتخاب شد به دليل نزديكي آن مكان به جماران بود و پدافند هوايي
آن منطقه بسيار قوي و فعال بود و ميتوانست از توطئه صدام براي بمباران
هوايي جلوگيري كند و هم اينكه اردوگاه شهيد باهنر فضاي بسيار مناسبي را
براي برگزاري داشت. چون بالاخره چندين هزار نفر از مسوولان دفاتر حزب در
شهرستانها به تهران ميآمدند و اين افراد مكان مناسبي را براي اسكان چند
روزه در تهران ميخواستند كه بهترين مكان همان اردوگاه شهيد باهنر بود كه
از اين حيث بهترين انتخاب براي ما بود.
چرا در سالهاي بعد ما به تدريج شاهد ركود و افول در حزب جمهوري اسلامي
هستيم و حتي كنگره دوم حزب در سال 64 نيز كمرونق برگزار ميشود؟
خب ببينيد بالاخره بسياري از اعضاي حزب به ويژه رهبران اصلي حزب در آن مقطع
يعني آيتالله خامنهاي و آقاي هاشمي علاوه بر حزب درگيريهاي ديگري را هم
داشتند چون مسووليت اين افراد هم بسيار سنگين بود و خيلي فرصت نميكردند
به امور حزب رسيدگي كنند و همين يكي از عوامل كمرونقي حزب شده بود. يكي
ديگر از عوامل هم مخالفت برخي عوامل بيروني حزب با فعاليتهاي حزب بود كه
روز به روز افزايش پيدا ميكرد و نكته ديگر هم اختلاف نظراتي بود كه حالا
در حزب بيشتر و بيشتر هم شده بود و تبديل به يك تهديد براي حزب شده بود.
همه اينها دست به دست هم داد تا حزب در سال 66 عملا متوقف شود و به كار خود
پايان دهد.
آقاي دكتر به عنوان سوال آخر، آيا شما تجربه حزب جمهوري اسلامي را تجربهيي موفق ارزيابي ميكنيد؟
بله. ببينيد بالاخره حزب جمهوري اسلامي توانست در روزهاي ابتدايي انقلاب يك
تشكيلاتي باشد براي سر و سامان دادن به انقلاب و اينكه نيروهاي خط امامي
را دور هم جمع كند كه بتوانند با هم يك كار تشكيلاتي منسجمي را انجام دهند
كه اين از اهميت فوقالعادهيي برخوردار بود. از اين نظر كه باعث شد كار
تشكيلاتي در كشور ما شكل بگيرد كه بعد از آن احزاب ديگري از دل آن خارج شود
هم بالاخره قابل توجه بود.