وقتی از خودش بپرسی، میگوید: نه دلال نفتیام، نه رانتخوارِ دانه درشت، نه مفسد اقتصادی، بلکه بسیجی اقتصادیام!
در
هر صورت ما نمیتوانیم و نباید در این مورد به قضاوت بنشینیم و حکمی صادر
کنیم؛ چرا که هنوز همه چیز در مظان اتهام است و باید منتظر بود و دید که
آیا اتهامهای او احراز میشود یا خیر.
در این میان یک چیز بسیار جالب
است و آن اینکه از سوی اشخاص و جریان خاص ـ که در عملیات روانی و تخریب،
بسیار حرفهای عمل میکنند ـ تلاش میشود که آقای بابک زنجانی را مورد
حمایت آقایان هاشمی و روحانی جلوه دهند و حتی عکسی از او را با این دو
بزرگوار در سیما مکرر نشان دادند و نیز در رسانههای مجازی از سوی سایتهای و
خبرگزاریهای همسو، در سطحی وسیع و گسترده انتشار یافت!
بسی جای شگفتی است کسانی که خود را حامیان اسلام و ارزشهای دینی، و دلسوزان ولایت میخوانند، به اینجاها که میرسند، میلنگند، تا آنجا که بایدها و نبایدهای دینی را به کناری مینهند و متوسل به اخلاق ماکیاولی میشوند و برای حفظ چند روزه قدرت و موقعیت، به هر وسیلهای متوسل میشوند، غافل از اینکه به فرموده شهید مطهری (رضوان الله علیه): «تهمت زدن، حتی به نفع دین، بیدینی است!»
برای اینکه بدانیم این حضرات چگونه آدرس غلط میدهند، بخشهایی از مطالب و گفتههای بابک زنجانی در مصاحبه با هفته نامه آسمان را مرور میکنیم تا ببینیم انباشت ثروت افسانهای آقای بابک زنجانی (حلال باشد یا حرام) در دوره کدام دولت بوده است:
زندگی بابک زنجانی از زبان خودش:
متولد راه آهن تهران هستم. پدرم راه آ هنی بودند و بنیانگذار شرکت تی. بی. تی هم بودند. در هنرستان رسالت، مهندسی برق خواندهام. فکر میکنم در سال ۷۳-۷۲ دیپلم گرفتم. بعد وارد دانشگاه «اگ یونیورسیتی» ترکیه شدم. (سؤال: آیا خروج وی از کشور و پذیرشش در دانشگاه کشور خارجی پیش از انجام خدمت سربازی ممکن است؟!)
همزمان با تحصیلم، کار هم میکردم. به بازار میرفتم. در کار سکه و طلا و جواهر بودم. در بازار کارگاهی داشتم که طلاسازی میکردم.
زمانی که در بازار طلا و سکه کار میکردم مغازهای را در حدود ۱۴-۱۳ میلیون تومان از شهرداری به صورت قسطی خریداری کردم. حدود یک میلیون تومان پول اولیهاش را دادم و بقیهاش اقساط ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار تومان... سالها را الآن دقیقا یادم نیست. اما قبل از رفتن به سربازی بود.
محلی که مغازه گرفته بودم تبدیل به بورس خرید و فروش سکه و ارز و طلا شد. دو سال بعد از آن مغازهام را بیش از ۱۰۰ میلیون تومان فروختم. با این پول سکه و دلار و ارز میخریدم و میفروختم تا اینکه به سربازی رفتم. فکر کنم سال ۷۵ بود.
زمانی که به سربازی رفتم در سپاه تقسیم شدم. من را به اردکان یزد فرستادند. سه ماه اول آموزشیام آنجا بود. از آنجا به پادگان ولیعصر تهران منتقل شدم. در بین سربازها، مرتبتر بودم و تمیزتر مینوشتم. بنابراین من را به قرارگاه فرماندهی سپاه فرستادند. حدود ۱۴ ـ ۱۳ ماه آنجا بودم. زمانی که در آن مجموعه بودم یادم هست آقای هاشمی رفسنجانی، برای بازدید به آنجا آمدند. گفتند تعدادی سرباز برای ریاست جمهوری، بانک مرکزی و جاهای مختلف انتخاب کنید.
(یک نکته جالب: اگر آقای بابک زنجانی در ماههای نخست سال ۷۵ مثلا ماه دوم (اردیبهشت) به سربازی رفته باشد و ۳ ماه آموزشی را در اردکان بگذراند در واقع تا آخر تیر ماه ۷۵ در اردکان بوده و ۱۳ تا ۱۴ ماه هم در قرارگاه فرماندهی سپاه حضور داشته که مصادف میشود با مرداد یا شهریور ۷۶. بنابراین، آن ایام، یا روزهای آخر ریاست جمهوری آیت الله هاشمی بوده و یا دیگر ایشان رییس جمهور نبوده است، فتأمّل!)
جالب است که وقتی خبرنگار میگوید: در نیمه دوم سال ۷۶، آقای هاشمی رئیس جمهور نبود!
بابک زنجانی که احتمال نمیداده با چنین پرسشی مواجه شود، از این شاخه به آن شاخه میپرد و اینگونه پاسخ میدهد:
ایشان برای بازدید آمده بودند. حالا خاطرم نیست که آن موقع رئیس جمهور بودند یا خیر. نمیدانم چه سمتی داشتند. اسامی اشخاص و تاریخها هیچ وقت یادم نمیماند. چون اینها برایم مهم نیست. مهم این است که چکار میخواهم بکنم. چه حرکتی باید انجام دهم. اگر شما الان درباره ریز مسائل شرکتهایم از من بپرسید به خاطر دارم. تمام مصوبات آنها به دقت به ذهنم هست. من چکار داشتم که رئیس جمهور آن زمان چه کسی بوده یا چه کار میخواهد انجام دهد. آن موقع تمام فکر و ذکر من این بود که کاسبی کنم. کاسبیام هم خوب باشد. جز این چیز دیگری برایم مهم نبود.
از بابک زنجانی سؤال میشود: چطور برای ادامه خدمت سربازی در بانک مرکزی انتخاب شدید؟
او میگوید: از آنجا [قرارگاه فرماندهی سپاه] مرا انتخاب کردند که به بانک مرکزی بروم... وقتی
به عنوان سرباز به بانک مرکزی رفتم، گفتند شما باید به عنوان راننده، آقای
نوربخش را جابه جا کنید. من راننده آقای نوربخش شدم. آخرِ خدمت سربازیام
بود. حدود ۵ ماه مانده بود (سربازیام تمام شود).
در اینجا خبرنگار با تردید و دو دلی میگوید: بالاخره رئیس کل بانک مرکزی، محافظ دارد. راننده قابل اعتماد دارد که استخدام بانک یا نهادهای حفاظتی است. چطور میتوان باور کرد که یک سرباز را برای رئیس کل بانک مرکزی انتخاب کرده باشند؟ باورش کمی برایم دشوار است!؟
زنجانی میگوید: نمیدانم پذیرش این مساله برای مردم هم سخت باشد یا نه. اما این اتفاقی، برایم رقم خورد. واقعا اتفاق بود. همین الآن در مجموعه کاری ما، افراد خیلی با استعدادی هستند که وقتی روز اول آمدند، خیلی به آنها اعتماد نمیکردیم. اما امروز حسابهای میلیاردی ما دست اینهاست. دست چکهایمان دست این افراد است. اینها اتفاقی است دیگر!...
زمانی که خدمت سربازیام تمام شد آقای نوربخش گفتند میخواهی چکار کنی؟ اگر بخواهی میتوانی اینجا بمانی.
آقای نوربخش ۴ ـ ۵ جا را انتخاب کرده بود و برای کنترل بازار به آنها دلار میداد تا در بازار پخش کنند. آن وقتها دلار رسمی ۳۰۰ تومان بود و بیرون، قیمتِ دلار در حال رشد بود و همه میگفتند ارزش یک دلار میخواهد معادل یک هزار تومان شود. خاطرم هست مردم میرفتند شب تا صبح در صف بانکها میخوابیدند تا دلار بگیرند و در بازار آزاد بفروشند. به خاطر اینکه قیمت دلار بالا نرود. آقای نوربخش به من گفت شما هم بیا در این مجموعههایی که دارند کار میکنند [دلار به بازار تزریق میکنند] و ۴ یا ۵ نفر بودند کار کن. به من اعتماد پیدا کرده بود.
خبرنگار باز هم با تردید میگوید: پذیرش اینکه به این سادگی دلار در اختیار کسی بگذارند تا در بازار توزیع کند، برایم سخت است! به هر حال، اولین ارزی که از بانک مرکزی برای توزیع در بازار گرفتید تا قیمت دلار کنترل شود چقدر بود؟
زنجانی: ۱۷ میلیون دلار. اولین کارمزدی هم که گرفتم ۱۷ میلیون تومان بود. با آن پول هم یک دفتر در میرداماد خریدم.
خبرنگار: سقف (اعتباری) شما چقدر بود؟
بابک زنجانی: سقف اعتباری من ۲۰ میلیون دلار بود.
دلارها
را میگرفتم و در بازار میفروختم و تومانش را به صورت چک بانکی به حساب
بانک مرکزی واریز میکردم. این کار را انجام دادم تا اینکه آقای نوربخش فوت
کردند و این فایل کلا بسته شد!
حدود ۶ ـ ۷ ماه این کار را انجام دادم.
(سؤال: طبق گفته آقای بابک زنجانی، وی در نیمه دوم سال ۷۶ راننده آقای نوربخش شده، و در آن زمان تنها ۵ ماه سربازی داشته و حدود ۶ یا ۷ ماه بعد از سربازی هم در فروش دلار با ایشان همکاری کرده تا اینکه آقای دکتر نوربخش از دنیا میروند و این فایل بسته میشود. با این حساب مرحوم نوربخش باید در سال ۷۷ از دنیا رفته باشند. در حالی که ایشان تا دوم فروردین ۸۲ در قید حیات بودند؟!)
آقای بابک زنجانی پیشتر گفته بود که در سال ۷۶ راننده آقای نور بخش شده و در آن زمان ۵ ماه سربازی داشته و پس از سربازی هم حدود ۶ تا ۷ ماه همکاری با آقای نوربخش را ادامه میدهد، اما در بخشی دیگر از مصاحبهاش گفته است سال ۱۳۷۶ یا ۱۳۷۷ ورشکست شده چون ۲۱۳ میلیون چک در دست مردم داشته و در این زمان نقدینگیاش حدود ۵۰۰ میلیون تومان بوده که به صورت بار پوست به ترکیه فرستاده است. (نکته قابل توجه اینکه: در سال ۱۳۷۶ یا ۱۳۷۷ آقای هاشمی رفسنجانی دیگر رییس جمهور نیست و آقای بابک زنجانی هم به خاطر چکهای برگشتیاش محکوم و تا دو سال روانه زندان قصر شده است!)
وقتی خبرنگار از بابک زنجانی میپرسد: زندان که رفتی بر سر اموالت چه آمد؟
میگوید: هر کس آمد یک تکه از اموال را برد. چیزی نمانده بود. بعد از دو سال از زندان آمدم بیرون.
(تا
اینجا میشود نتیجه گرفت که حد اقل تا سال ۷۸ یعنی دومین سال دولت
اصلاحات، از ثروت افسانهای بابک زنجانی خبری نیست! و تقریبا به اندازه
چکهای برگشتیاش اموالی در ترکیه دارد که امکان استرداد آن را ندارد.)
خبرنگار از عکسهایی سؤال میکند که او را در حال دست دادن با آقای هاشمی و... نشان میدهد.
او پاسخ میدهد: این عکسها برای ۱۰ ـ ۱۵ سال پیش است. من فقط پیش این آقایان رفتم تا جایزهام را بگیرم.
(گفتنی است، تصویر یاد شده مربوط به «دیدار اعضای شرکتکننده در اولین جشنواره ملی تولیدکنندگان جوان» در روز چهارشنبه، ۳۰ آبان ۱۳۸۶ (دومین سال دولت نهم) است که خبر این دیدارِ جمعی، در رسانههای آن زمان از جمله خبرگزاری فارس به شماره ۸۶۰۸۳۰۰۷۳۳ نیز منتشر شده بود.)
در هر حال، اگر
ثابت شود که انباشت ثروت این فعال اقتصادیِ (خرده پا در دولت آقای هاشمی)
از راههای غیر قانونی و نامشروع و نیز پولشویی بوده، طبق اظهارات خودش،
اوج مال اندوزیاش به زمان دولت دهم مربوط است و او در واقع از فرصت
تحریمهای ظالمانه غرب بر ضد کشورمان بهره جسته و پورسانتهای کلانی را به
جیب زده است و حتی شواهد و قرائن نشان میدهد که او روابط دوستانه با بعضی
از مسئولان دولت دهم برقرار کرده و از این طریق، سرمایه عظیم و نجومی دست و
پا کرده است! پس حضرات، آدرس غلط به مردم ندهند، لطفا!
بیچاره خلق را متقاعد کند که شب،از نیمه نیز بر نگذشته است
طوفان خنده ها .....
خدا وکیلی حکایت اینروزهای ایرا را احمد شاملو چه زیبا به شعر کشیده، همه چیز روشن است، فساد از در ودیوارمان بالا می رود و باز هم اینها خود را بسیجی اقتصادی، نوکر ائمه، ... می نامند. در روز روشن و در صورتمان زل می زنند و دروغ می گویند.
ما باور نمی کنیم ولی کاش می شد با مشتی محکم بر دهانشان بکوبیم...