فرید کاوه
دراین نوشته که در دو بخش تنظیم شده، بر آنم که نشان دهم، انقلاب اسلامی 1357 متعلق به گفتمانی تاریخی است است که می توان آن را "گفتمان منتقد مدرنیته" نامید و داریوش شایگان آن را به نام گفتمان "آسیا در برابر غرب" تئوریزه کرده است.
این گفتمان در حوزه حرکت های اجتماعی خود را در انقلاب ها و از نوع انقلاب اکتبر 1917 در روسیه، انقلاب و برپایی جمهوری خلق چین 1949، و انقلابهایی که خود را در رهبری گرایشات موسوم به رهایی بخش مانند حرکات رهبران بزرگ ضد استعماری مهاتما گاندی در هند نشان داد. این گفتمان بر آن بود که می توان از دست آوردهای سخت افزاری و تکنیکی مدرنیته بر خودار بود، اما با برخورداری جامعه از رهبری انقلابی، به مشکل تکنیک زدگی، نابودی ارزشهای سنتی و مهمتر از همه اختلاف طبقاتی ناشی از نظام سرمایه داری که جوامع پیشرفته غربی با آن روبرو بوده اند، دچار نشد.
انقلاب در این جوامع و با نمودهای کاملا متفاوت ایدئولوژیک، علیرغم شروع شورانگیز و گاه افراطی و پیروزی در بدست آوردن اهدافی مانند استقلال سیاسی، انقلاب صنعتی و پیشرفتهای اعجاب انگیز اجتماعی و ایجاد دگرگونی ساختاری در عرضه امکانات مدرنتر زندگی برای اقشار وسیعتری از جامعه، در ادامه خود موجد پیدایی طبقه جدیدی از میان خود انقلابیون شد که برای حفظ دستاوردهای اقتصادی – اجتماعی که در جریان انقلاب بدست آوردند، از تعمیق انقلاب به حوزه اقتصاد و بدست آوردن دمکراسی اقتصادی- سیاسی هراسان شدند و خود به سدی در مقابل ادامه انقلاب تبدیل شدند.
آنها ضمن مقابله با بخشهایی از فرزندان انقلاب، دست به تصفبه فیزیکی و ترور فکری آنان زدند، تصفیه های استالینی و انقلاب فرهنگی در چین را می توان از این دست حرکات دانست که ابتدائا و در مراحل ابتدایی انقلاب، ناشی از انحصار طلبی برخی انقلابیون در دفاع انحصاری ادعایی از انقلاب و در مراحل بعدی به خاطر حفظ موقعیت سیاسی و اجتماعی طبقه جدید صورت گرفت که پایان و ادامه این پروسه را در روسیه با اعلام شکست انقلاب در سال 1991 و در چین در حرکت موسوم به دیپلماسی پینگ پنک در سال 1971 و در ایران با برخورد قهر آمیز با انقلابیون دگر اندیش و پیدایی و استقرار سرمایه های مالی در اقتصاد کشور در دو دوره دولت های نهم و دهم و در هندوستان در تسلیم کامل به سیستم سرمایه داری با تمام تضاد هایش و به شکل دیگر در آفریقای جنوبی در حاکمیت یکی از ناعادلانه ترین نظامهای سیاسی بعد از حضور نلسون ماندلا بر سکان قدرت شاهد بودیم.
آنچه مهم است، این که این گفتمان در جوامع مختلف با رهبری نیروهایی با خاستگاه های کاملا متضاد فکری و به اشکال کاملا متفاوت بوقوع پیوسته است . در چین، کوبا، ویتنام و روسیه، رهبری این حرکات را کمونیستها، در هند و بعضی کشورهای آفریقایی ملی گرایان و در ایران، این حرکت تحت رهبری نیروهای افراطی مدعی مذهب صورت گرفته است . اما نقطه اشتراک همه این انقلابها و حرکات اجتماعی این بوده که سرسخت ترین دشمنان سرمایه داری، طی پروسه ای خود به مجریان نوین سیستم سرمایه داری در کشورشان تبدیل شده اند.
هدف این مقاله ، واکاوی این پروسه معماگونه است که:
چرا از دل نظام سیاسی استالین که خود را فرزند یک پینه دوز می دانست،
از میان مبارزه فرهنگی انقلابیون چین با فاجعه میلیونها کشته و تلفات،
و از دل انقلاب اسلامی که با هدف برپا کردن حکومت عدل علی بر پا شد،
درست از میان قهرمانان انقلاب و مبارزه، بزرگترین سرمایه داران این کشور ها پدید آمده اند؟
همین پرسش را می توان در هندوستان " گاندی" و آفریقای جنوبی "ماندلا " نیز مطرح کرد .
به نظر می رسد تا کنون تلاش انقلابیون برای استفاده از امکانات مدرن ساختار اقتصادی – اجتماعی سرمایه داری، بدون دچار شدن به مشکلات برآمده از وجود این نظام، خود با شکست روبرو شده است . قطعا مقابله افراطی اولیه انقلابیون با نظام سرمایه داری، به تدریج و همراه با رشد طبقه جدید در این کشورها که از خود حرص و ولع سیری ناپذیری برای برخورداری از امکانات زندگی مدرن از خود نشان می دهند، شیب ملایمتری پیدا کرده و تا تسلیم کامل به ساختار اقتصادی جهانی و فراموشی کامل اهداف اولیه انقلاب ادامه پیدا می کند.
نظامهای برآمده از این نوع انقلاب ها با حفظ استقلال سیاسی خود، اما نتوانسته اند شکل متعادلی در ایجاد ارتباط با کشورهای پیشرفته سرمایه داری پیدا کنند. چه اینکه از طرف مقابل، کشورهای پیشرفته سرمایه داری نیز کشورهای مستقل برآمده در کشورهای پیرامونی را بر نمی تابند و برای فلج کردن کامل این حرکات، دست به هر حرکت و توطئه سیاسی - اقتصادی می زنند. اما من عامل موثر در انحراف این حرکات را قطعا عامل داخلی و مناسبات طبقاتی جامعه مفروض میدانم .
آنچه در ایران در سال 1357 اتفاق افتاد، در ادامه حرکت نهضت مشروطیت و برای پاسخگویی به این سئوال بود که "با توجه به درماندگی نظام شاه برای مدرن کردن جامعه چه باید کرد ؟ نظامی که فاقد استقلال سیاسی و وابسته کامل به کشور خارجی برای امکان دفاع نظامی از خود بود و زیر حاکمیت برنامه ریزان بیگانه بر سرنوشت اقتصاد و سیاست کشور، بخشهای وسیع روستایی و کارگر و حاشیه نشین شهری و روحانیون را از برخورداری از زندگی متناسب با شان انسان مدرن و آزاد عقب نگه می داشت.
از سه مولفه قدرت سیاسی – اجتماعی در ایران یعنی سلطنت، مردم و روحانیت، این دو علیه سلطنت که رو در روی تعمیق اهداف حرکت تاریخی مردم ایران برای پیشرفت بیشتر ایستاده بود، دست وحدت داده و سلطنت را برانداختند. روحانیت بعنوان هسته ایدئولوژیک و موتور محرک انقلاب اسلامی، وظیفه دستیابی به استقلال سیاسی، جمهوری اسلامی، عدالت اجتماعی و آزادی را بعهده گرفت .
اکنون بیش از سه دهه از وقوع انقلاب اسلامی گذشته است و به نظر می رسد این انقلاب نیز به برخی آسیب های سایر حرکات آزادی بخش و ضداستعماری دچار شده است. یعنی ضمن بدست آمدن استقلال سیاسی و امکان دفاع مستقل نظامی از مرزهای جغرافیایی این آب وخاک، طبقه جدیدی از میان خود انقلابیون بوجود آمده است که خود به مهمترین عامل در جلوگیری از ادامه انقلاب در حوزه اقتصاد و بدست آمدن حدی نسبی از عدالت اجتماعی و سیاسی و بر خورد ناعادلانه با اقلیتهای قومی و مذهبی تبدیل شده اند.
آنچه که مختص به وضعیت خاص ایران است، خاستگاه طبقه جدید در ایران و مشخصا در حوزه اقتصاد است که الزاما ارتباطی به جناحهای مختلف سیاسی درون نظام جمهوری اسلامی نداشته و مدافعین مواضع اقتصادی طبقه جدید را می توان در میان هر دو یا سه جناح منتسب به نظام و انقلاب اسلامی مشاهده کرد. می خواهم بگویم یک فرد وابسته به طبقه جدید که با سوء استفاده از موقعیت سیاسی خود توانسته با خیانت در امانت و دسترسی به بیت المال به ثروتهای بادآورده دست یابد، همانقدر می تواند یک فرد وابسته به گرایشهای اصولگرا باشد که وابسته به جناح های اصلاح طلب و برای ریشه یابی این انحراف، نباید به چاله اتهامهایی افتاد که هر یک از جناحهای سیاسی کشور به آن دیگری زده تا خود را از اتهام مبری کند!
امروز کشور به نسل جدیدی از متفکران نیاز دارد که منافع کشور را بالاتر از منافع تنگ نظرانه سیاسی و جناحی خود بدانند .
یعنی اگر ضدیت با وقوع انقلاب اسلامی 1357 در زمان وقوع آن امری ارتجاعی بود، دفاع از نابرابری طبقاتی موجود، بر خورد ناعادلانه با فرزندان اندیشمند ملت ایران در ایران امروز و افول ارزشها، ارتجاع امروز را شکل داده است.
جمهوری اسلامی باید بسوی تعمیق دمکراسی اقتصادی و سیاسی و برخورد عادلانه با اقوام، مذاهب و زنان رفته و خود را از سرنوشت سایر انقلابهایی که با بدست آوردن اهداف اولیه خود در نیمه راه موقف شدند برهاند .
در ادامه و بخش های دیگر، ابتدا به وقوع انقلاب 1357 می پردازم و در بخش دوم به تحکیم و استقرار قدرت انقلابیون بر بخشهای مختلف حیات اجتماعی و زمینه پیدایش طبقه جدید از میان بخشی ار انقلابیون در کشور خواهم پرداخت . این مقدمه را باجمله ای زیبا و گویا ازیکی از پژوهشگران ایرانی علوم انسانی "بابک مینا " درباره سرنوشت انقلاب های مدرن به پایان می برم:
"تاریخ مدرن نشان داده است ایدئولوژیهای انقلابی ضدمدرن و شبه مدرن، سرنوشت عجیبی دارند. این ایدئولوژیها کار خود را با شِکوه از جهان بیروح و سرد عصر جدید آغاز میکنند. در آغاز شور تغزلی آنان چنان است که گویی "ورتر جوان" به صحنه تاریخ برآمده است تا ما را از دست جهان دیوانسالاران و تاجران و بورسبازان نجات دهد.
اما دست آخر تنها چیزی که باقی میماند جهان تکنیکزده دیوانسالاران و تاجران و بورسبازان است"
لازم به تذکر است که برخلاف این اندیشمند ایرانی، منوقوع انقلاب1357 را در ادامه نهضت مشروطیت و حرکت مردم ایران بسوی پیشرفت و مدرنیته دانسته و آن را حرکتی مترقی می دانم .
انشاء الله تسری این نگاه به فعالان سیاسی، دولتمردان و حاکمان منجر به دستیابی ایران به دموکراسی سیاسی و اقتصادی گردد.
چرا راه دور برویم! تاریخ اسلام خود شاهدی زنده بر این مدعاست. دیدیم که چگونه مدینه فاضله ای که پیامبر اسلام بعداز ظهور اسلام در مدینه النبی بوجود آورده بود تنها بعداز گذشت چندسالی .. متاسفانه به همین معضل دچار شد ودیدیم که موجد وسرمنشا چه انحرافات اجتماعی واقتصادی عظیمی در آن برهه از جامعه در صدر اسلام گردید.
واقعا سوال ما این بود ؟؟؟؟؟ فکر نکنم