arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۱۵۲۴۹۱
تاریخ انتشار: ۴۴ : ۱۷ - ۲۵ اسفند ۱۳۹۲

الگوهاي توسعه در تطبيق با مدل‌هاي رسانه

توسعه پايدار در گفت‌وگو با دكتر مجيد رضاييان
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
اعتماد، مينو بديعي / از ميدان ونك به سمت شرق و در خياباني با ساختمان‌هاي بلند و ازدحام رهگذران، اتومبيل‌هايي كه پيوسته بوق مي‌زنند و آدم‌هايي كه شتابان درگذرند، رفتن به دفتري نه چندان مجلل و گفت‌وگو با يك روزنامه‌نگار، پژوهشگر و استاد دانشگاه، كه راه اندازي سه روزنامه بزرگ كشور را در كارنامه خود دارد.همه و همه، تو را به سرسراي تاريخ توسعه مي‌برد و تو كه براي انجام كار تحقيقي و پژوهشي دوره دكترا آمده بودي، از خاطره‌هاي فارابي تا روستو و ديدگاه‌هاي شرق درباره توسعه، مدل سوسياليستي روسيه شوروي سابق و نگاه منتقدانه «ژاك دريدا» درباره جامعه پست‌مدرن امروز، عبور مي‌كني تا به معناي توسعه پايدار دست يابي... همه اينها حاصل مصاحبه‌يي طولاني و چند ساعته با دكتر مجيد رضاييان است كه سخنان زيادي براي گفتن دارد. بحث‌هاي همه‌جانبه‌يي كه از مدل‌هاي امروز و ديروز توسعه اقتصادي با تاكيد بر مديريت رسانه شروع مي‌شود تا توسعه فرهنگي از دهه 90 ميلادي به بعد و پيشگامان اين نوع توسعه و نظريات مائوتسه دون و جامعه پست‌مدرن و مدل‌هاي نوظهور توسعه ادامه پيدا مي‌كند. آغاز سخن با مقايسه تطبيقي ديدگاه‌هاي شرق و غرب در مورد توسعه است و مدل‌هاي مربوط به آن در زمينه مديريت رسانه و توسعه فرهنگي، متن اين گفت وگو را با دكتر مجيد رضاييان بخوانيد. كسي كه فوق‌ليسانس روابط بين الملل دارد و دكتراي روزنامه‌نگاري. وي از بنيانگذاران روزنامه ايران است و عضو شوراي پنج نفره تاسيس دانشكده خبر و البته سابقه سردبيري روزنامه جام‌جم را نيز دارد و اكنون در دانشكده خبر، مركز مطالعات و برنامه‌ريزي رسانه‌ها و دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران تدريس مي‌كند.

با يك سوال ساده شروع مي‌كنيم، تعريف شما از مدل‌هاي موجود توسعه در جهان چيست؟

ديدگاه‌هايي كه درباره توسعه وجود دارد به سه ديدگاه عمده تقسيم مي‌شوند كه بر اساس اين ديدگاه‌ها و تحليل آنهاست كه مي‌توان به مباحثي نظير مدل‌هاي توسعه و توسعه فرهنگي و همچنين به فرايندها و مفاهيم ارتباطات دست يافت. ديدگاه‌هايي كه در مورد توسعه وجود دارد به سه قسمت تقسيم مي‌شود:

الف - ديدگاه‌هاي «روستو» در مورد توسعه

ب- ديدگاه روسي در زمان اتحاد جماهير شوروي سابق (ديدگاه سوسياليستي)

ج- ديدگاه شرق كه هم چين، هم هند و هم ژاپن، روي آن انگشت مي‌گذارند و در متون كلاسيك به آن بيشتر اشاره مي‌شود.

هركدام از اين ديدگاه‌ها، نگرش‌هاي متفاوتي در مورد توسعه دارند؟

قطعا، در قسمت شرق درمورد ديدگاه چين بايد گفت كه توسعه از چهار عرصه سياست، امنيت، اقتصاد و فرهنگ آغاز مي‌شود و در اين ارتباط تقدم به فرهنگ داده مي‌شود. دانشمند ايراني - فارابي - نيز به عنوان يك متفكر مشرق زمين، در بحث علم‌الاجتماع و مديريت، به امنيت سياست، اقتصاد و فرهنگ اشاره مي‌كند. او موضوع تقدم اقتصاد بر فرهنگ را در توسعه متذكر مي‌شود.

همان‌گونه كه گفته شد، چيني‌ها، در مورد تقدم فرهنگ بر اقتصاد در مقوله توسعه پايدار سخن گفته‌‌اند و در اين مورد مي‌توان گفت كه مائوتسه دون - رهبر انقلاب چين - موفق عمل كرده است. البته ناگفته نماند كه در كشور ژاپن نگاهي كه به توسعه داشته ‌اند اين بوده كه مدل خطي «روستو» را بومي كردند و از مدل سوسياليستي، عنصر سرعت آن را اخذ كردند. ژاپن پس از جنگ جهاني دوم توانست كه در اين ارتباط خوب عمل كند.

آيا چين به دليل اينكه مقوله فرهنگ را بر اقتصاد در توسعه تقدم داد موفق عمل كرده است؟

قبل از پاسخ به اين سوال بايد توضيح دهم در مدل توسعه سوسياليستي كه در شوروي سابق اجرا شد، تاكيد بر سرعت و تغييرات زيرساختي است و اينكه توسعه تا چه اندازه مي‌تواند تغييرات زيرساختي ايجاد كند و اصولا فرق توسعه با «رفرم» هم اين است كه در رفرم «نوسازي» اما «دگرگوني» نيست. با تاكيد بر اين مساله و در جواب سوال شما بايد گفت كه يك وجه اشتراك چين، هند و ژاپن در موضوع توسعه اين است كه به مقوله فرهنگ توجه كردند. كشور چين از ديدگاه سوسياليستي - مائوئيستي، سوسياليسم را بومي‌تر مي‌بيند كه اين با نگاه شوروي سابق تفاوت دارد. بايد همچنين اشاره كنم كه در چين مبناي قدرت فرهنگ است كه از سياست، استقلال و امنيت بالاتر است. از ديدگاه نظريه‌پردازان سوسياليسم، شوروي سابق، از اين رو چين «رويزونيسم» يا تجديدنظرطلب ناميده شد كه در مكتب سوسياليسم، تفكرات اصلاح‌طلبانه را وارد كرد و اصلاحات را انجام داد و اين روند پس از «مائو»، ساختار قابل اجرايي بود كه نتيجه داد. در ژاپن هم همان‌گونه كه اشاره شد به فرهنگ در امر توسعه توجه كردند و پس از جنگ جهاني دوم به يك قدرت صنعتي تبديل شدند. در هند نيز با تكيه بر فرهنگ و برمبناي نظريات «گاندي»، مساله توسعه دنبال شد و برنامه‌هاي توسعه در هند، توسعه صنعتي - روستايي بوده است. با اجراي سياست‌هاي توسعه بر مبناي فرهنگ، هند نيز به كشوري نيمه‌صنعتي تبديل شد.

در ايران، چرا ديدگاه‌ها به مقوله توسعه تا بدين حد منفي است؟

در ايران بعد از انقلاب، جنجال و دعوا بر سر كلمه توسعه به راه افتاد كه ما زير بليت، الگوهاي غربي و شرقي، نمي‌رويم. اين جار و جنجال سرانجام به پاك كردن صورت مساله ختم شد! به اعتقاد من، ما در ايران به‌گونه‌يي عمل مي‌كنيم كه صورت مساله را خط مي‌زنيم، ما بر اين باور نيستيم كه در قالب‌هاي موجود توسعه مي‌توانيم چه كارهايي را انجام بدهيم. اين در حالي است كه در بسياري از كشورها، از اصول و مباني توسعه در مكاتب گوناگون بهره مي‌گيرند، در كشور ما در ارتباط با مدل‌هاي مختلف غربي و شرقي، همواره پرخاشگري وجود دارد اما من اعتقاد دارم كه با بهره‌گيري از جنبه‌هاي مثبت همه مدل‌هاي موجود توسعه در دنيا مي‌توان به مدل «بومي» كه واقعا شدني است، دست يافت.

آيا در اين مورد يعني بومي شدن مدل به جز موارد هند و ژاپن كه مثال زديد موارد ديگري هم وجود دارد؟

بله، كشورهايي در سراسر جهان از جمله اروپا نظير سوئد بودند كه در انديشه دستيابي به توسعه اقتصادي، دريافتند كه اگر نسخه‌هاي مدل «روستو» را هدف قرار دهند با چالش‌هاي گسترده‌يي روبه‌رو مي‌شوند. از اين‌رو، مدل‌هاي غربي را به مدل‌هاي توسعه بومي تبديل كردند. به عنوان مثال اولاف پالمه، نخست‌وزير اسبق سوئد كه او را ترور كردند با نگاهي به توسعه و مدل كاپيتاليستي و سوسياليسم در شوروي سابق، در كشور سوئد، مدلي از توسعه را با عنوان «سوسيال دموكراسي» را طراحي كرد. اجراي قدرتمند در اين كشور هم به وسيله خود اولاف پالمه انجام شد. به همين دليل مي‌توان گفت، يافتن مدل بومي «شدني» است. همه مدل‌هاي توسعه از مدل‌هاي شرقي تا مدل كلاسيك روستو، قواعد و اصولي قابل اعتنا دارد كه ايران مي‌تواند اين قواعد را مطالعه كرده و بهترين آن را پيدا كند. در اين مورد باز هم مي‌توان از هندوستان، مثال زد كه مهاتما گاندي – رهبر استقلال هندوستان – در كشوري كه با فقر شديد روبه‌رو بود و استعمار انگليس سال‌هاي طولاني بر آن غالب بود، با روش مسالمت‌آميز و با بهره‌گيري از زمين و تاكيد بر بهره‌وري، فقر را كاهش داد.

به نظر مي‌رسد همه مدل‌هاي توسعه كه نام برديد كهنه هستند و در دنياي امروز چندان كارايي ندارند؟

بله، هم اكنون در سال 2014ميلادي، همه‌چيز تغيير كرده است و فرهنگ به عنوان محور توسعه مطرح شده است كه از دهه 90 به بعد، توسعه فرهنگي به دو بخش تقسيم شده است:

الف – سايبري

ب- واقعي

با توجه به ادبياتي كه از دهه 80 ميلادي در دنيا مطرح مي‌شود به ويژه از سال 1982كه بحث اينترنت و آزادي اطلاعات مطرح مي‌شود، ادبيات توسعه تغيير مي‌كند و نگاه به مديريت در همه عرصه‌ها از جمله مديريت شهري و مديريت رسانه عوض مي‌شود. درحال حاضر، توسعه فرهنگي، امروزه مهم‌ترين جايگاه را در مدل‌هاي توسعه دارد. در مناطق مختلف دنيا، امروز، مدل‌هاي توسعه‌يي به شكل منطقه‌يي نظير كشورهاي برزيل، كره و مالزي وجود دارد.

تفاوت‌هاي مدل توسعه فرهنگي ديروز با مدل‌هاي توسعه فرهنگي امروز چيست؟

در مدل توسعه فرهنگي ديروز، «نخبگان» نقش محوري‌تري داشتند، اما هم اكنون «اطلاعات» به جاي نخبگان، نقش بيشتري را ايفا مي‌كند و اطلاعات نقش نخبگان را كاهش داده است. در مدل توسعه فرهنگي سنتي، نگاه سخت افزاري وجود دارد درحالي كه در توسعه فرهنگي مدرن امروز نگاه «نرم‌افزاري» يا «مغزافزاري» حاكم است. بدين معني كه در مدل توسعه فرهنگي پيش از اينترنت، براي رسيدن به تست و ساخت مدل، ابتدا، استراكچر (ساختار) آن پياده مي‌شد اما اينك در فضاي مجازي، حضور سخت‌افزار بر مبناي «استراكچر» توسعه فرهنگي، پيچيده شده است؛ زيرا نرم‌افزار و اينترنت ما را با يك جهان مجازي رو به رو مي‌كند.

بنابراين تعريفي كه از مدل توسعه فرهنگي مدرن مي‌توان ارائه داد، چيست؟

مدل توسعه فرهنگي مدرن، مدلي است كه مديريت انسان واقعي هم مجازي است و در شرايط مجازي، ارتباط درست و معقولي را نمي‌توان ارزشگذاري كرد زيرا زيرساخت‌هاي محكمي در دنياي مجازي وجود ندارد. نكته ديگر اين است كه در گذشته، توسعه فرهنگي همگام با «تحول دروني و اخلاقي» بوده است كه همه اين موارد در مدل‌هاي شرقي (گذشته) وجود داشته است. معيارهاي امتياز دادن در توسعه فرهنگي پيش از اينترنت، تحول دروني انسان‌ها بوده كه اخلاق جايگاه ويژه‌يي در آن داشته است اما در توسعه فرهنگي امروز بايد پرسيد، «ادبيات اخلاق‌محور» چه جايگاهي دارد؟ زيرا به اين مقوله به طور ناخواسته‌يي در نظريه‌پردازي‌هاي دانشمندان توسعه فرهنگي، كم‌توجهي مي‌شود.

اين نوع توسعه چه عوارض و پيامدهايي دارد؟

هم اكنون جامعه جهاني به سمتي مي‌رود كه به جامعه فردگراي پست‌مدرن تبديل خواهد شد. در اين مورد «ژاك دريدا» گفته است: «هر قدر جامعه، پست مدرن‌تر مي‌شود، انسان، ديگر گمشده خود را پيدا نمي‌كند. به عبارت ديگر، آرمان اين انسان را، تكنولوژي پر نمي‌كند، حتي رشد ديجيتالي نيز نمي‌تواند به اين آرمان‌گرايي پاسخ دهد. اينجاست كه «ژاك دريدا» در رسانه‌ها، بحث «متن و فرامتن» را مطرح و تئوري شالوده‌شكني را عنوان مي‌كند.

شالوده‌شكني معنايش چيست؟

شالوده‌شكني، حرف جديدي است كه متعلق به «دريدا» است، در اين جهت است كه به بحث توسعه فرهنگي مي‌رسيم كه توسعه فرهنگي بايد فكري براي درون وآرمان‌هاي انساني بكند. در شرايط رفاه زياد و خلأ دروني، انسان‌ها دچار افسردگي‌هاي بالا مي‌شوند. رفاه زياد، درصد خودكشي را بالا مي‌برد، انگيزه‌ها را نابود مي‌كند. به نظر مي‌رسد كه اين تحول بسيار بزرگي حتي بزرگ‌تر از جامعه اطلاعاتي است كه به معناي حلقه مفقوده است كه به صرف تكنولوژي و گردش اطلاعات، به مدل افلاطوني (يامدينه فاضله) نمي‌تواند پاسخگو باشد. به عبارت ديگر افراد به الگويي مي‌رسند كه پيرو جامعه حكيمان و جامعه فضيلت‌محور نيست زيرا مدل «فضيلت‌محور» است كه، هم «دانش»، هم «اطلاعات» و هم «اخلاق» را در بردارد. به عبارت ديگر، به صرف اينكه جامعه مجازي و جامعه اطلاعاتي وجود دارد، نمي‌تواند پاسخگوي مدل توسعه فرهنگي باشد. چنين جامعه‌يي، دنياي بسيار بزرگي است كه اقيانوس بي نهايتي دارد اما عمق اين اقيانوس، دو سانت بيشتر نيست!

در اين ميان، توسعه پايدار چه معنا و مفهومي پيدا مي‌كند؟

در بيان موضوع توسعه پايدار بايد گفت كه توسعه فرهنگي يكي از وجوه آن است، همين طور توسعه سياسي از وجوه ديگر آن به شمار مي‌آيد. ضمنا وجه ديگر توسعه پايدار نيز آموزش است كه در اين مورد بايد گفت كه فرضا «آزادي بيان» و نحوه آن و انتقاد كردن و «گفتمان انتقادي» بايد آموزش داده شود. در حقيقت، گفتمان انتقادي، «اصلاح مسير دولتمردان» و «اصلاح قانون» است كه نتيجه روشني - چه در عرصه فرهنگ و چه در عرصه سياست - دارد. مطبوعات توسعه پايدار هم، در عرصه فرهنگي، قطعات پازل فرهنگ هستند. براي اجراي توسعه پايدار نياز به هزينه‌هاي زيادي وجود دارد كه مهم‌ترين مزيت نهادينه شدن مساله مطبوعات، هزينه‌هاست كه اگر توسعه پايدار را ايجاد و مطبوعات را به عرصه فرهنگي لازم برسانيم، نخستين هزينه‌اش در عرصه جامعه، اين است كه سطح فرهنگي پايين، موجب مي‌شود كه تحمل انتقاد نباشد و سطح فكر پايين باشد، بنابراين بايد هزينه كنيد و ساختار را تغيير دهيد.

ارتباط آزادي بيان را با مفهوم توسعه پايدار و نقش مطبوعات را در اين زمينه توضيح دهيد.

اگر بخواهيم بگوييم كه رسانه و مطبوعات مساوي با چه چيز هستند، بايد بگوييم كه يك جواب بيشتر ندارد و آن هم «رسانه به معناي آزادي بيان» است، به عبارت ديگر مطبوعات و رسانه يعني آزادي بيان، تصويري كه از مطبوعات و رسانه هست، دقيقا آزادي بيان را تداعي مي‌كند، مطبوعات از اين مقوله سخن مي‌گويند اما رويكرد آنها سياسي است، در اين حالت بايد گفت كه رويكرد با مباني متفاوت است درحالي كه روزنامه‌نگاري و ارتباطات، زيرمجموعه فرهنگ است؛ نه سياست. اگر روزنامه‌نگاري را به شكل يك مثلث فرض كنيم، يك ضلع اين مثلث، مديا (رسانه)، ضلع ديگر (مخاطب) و ضلع سوم (رويداد) است. به اين سه ضلع سه كلمه «سياست رسانه»، «نگاه مخاطب» و «ارزش رويداد» را اضافه كنيد و ضمنا وسط اين مثلث، دايره‌يي را بكشيد تحت عنوان دايره آزادي بيان و چرخه اطلاعات. آنگاه مشخص مي‌شود و معنايش اين است كه مطبوعات زيرمجموعه فرهنگ است. اگر اين مثلث را به رسميت بشناسيم، به مدل توسعه فرهنگي در مطبوعات ايران دست پيدا مي‌كنيم و بر اساس اين ديدگاه، بايد تكليف مطبوعات را مشخص كنيم كه آيا زير مجموعه فرهنگ هستند يا نه.

منظورتان اين است كه در حال حاضر مطبوعات كه علي‌القاعده زير مجموعه فرهنگ هستند به اين عنوان شناخته نمي‌شوند؟

بله همين‌طور است به عنوان مثال در سينما اين اجازه داده مي‌شود كه مثلا اسپانسر و تهيه كننده براي ساخت يك فيلم وجود داشته باشد اما در روزنامه‌نگاري كمتر اين‌گونه است و روزنامه‌نگار، جايگاه خود را نمي‌تواند پيدا كند، مادام كه اين مسائل حل نشود، براي مطبوعات، روزنامه‌نگاري «توسعه‌يافته‌يي» نمي‌توانيد تصور كنيد. بنابراين در مدل مربوط به مطبوعات بر دو ضلع «ارزش رويداد» و «مخاطب» مي‌توان تكيه زد و پيامي را به تناسب رويدادها و ارزش‌ها براي مخاطبان منتشر كرد. ويلبر شرام، يك تئوري به نام تئوري پاداش مخاطبان دارد. او مي‌گويد: هرچه بيشتر مطلب و اخبار ارائه دهيد و مخاطب بيشتر راضي شود، به او پاداش بيشتري مي‌دهيد. اين تئوري بسيار ارزشمند است زيرا به مخاطبان بسيار اهميت مي‌دهد. بنابراين توسعه مطبوعات، توسعه مدل فرهنگي است، از اين رو است كه مطبوعات را بايد زيربناي فرهنگ ديد، نه سياست، آزادي بيان در درون مثلث سه ضلعي كه قابل چرخش باشد، بايد آزادي بيان تحقق پذير شود، در اين مورد دو مساله بايد اصلاح شود، قانون مطبوعات و مقوله كاركرد آزادي بيان.

نقش مطبوعات براي رسيدن به توسعه چيست؟

مطبوعات براي رسيدن به توسعه به بخش آموزشي بايد بسيار اهميت بدهند، هنوز سطح فرهنگ مردم -كه اركان توسعه پايدار در كشور هستند – بسيار پايين است. معدل مطالعه در كشور ما به زير 25 دقيقه در روز مي‌رسد، زماني كه مدل مطالعه پايين است و مطبوعات به آن حد از جايگاه نرسيده‌‌اند كه باعث رشد فرهنگي شهروندان شوند، چه بايد كرد؟ نكته ديگر اين است كه نقش مطبوعات براي توسعه پايدار، جدا از آزادي بيان، مستقيما به نمايندگي افكار عمومي ارتباط دارد. مطبوعات بايد مطالبات افكار عمومي را درخواست كنند، زيرا وقتي مطالبات به‌طور دقيق پيگيري نشود و در مطبوعات انعكاس پيدا نكند، به مرور ايام، اعتماد مخاطب از مطبوعات كم خواهد شد.

درحال حاضر شما فكر مي‌كنيد كه مطبوعات، كاركرد فرهنگي ندارند؟

در حال حاضر مطبوعات نماينده ديدگاه سياسي هستند كه مثلا متعلق به حاكميت نيست يا داراي همان ديدگاه حاكميت است. معنايش اين است كه مطبوعات كاركرد فرهنگي ندارند. بنابراين كاركرد فرهنگي مطبوعات بايد به آنها باز گردانده شود. عموما مدل‌هاي توسعه مطبوعات از تفكر و نقد حرفه‌يي برخوردار هستند البته بين انتقاد و نقد، تفاوت‌هايي وجود دارد و ما در جريان توسعه، مطبوعات نقدكننده بايد داشته باشيم و اين وراي انتقاد به مسائل روزمره است. نكته‌يي را هم در اين زمينه بايد اشاره كرد و آن هم اين است كه «روزنامه‌نگاري تخصصي» در زمينه توسعه نقش بهتري مي‌تواند داشته باشد، بررسي‌ها نشان مي‌دهد كه از اوايل سال 80، روزنامه‌نگاري تخصصي در ايران در امرتوسعه، رشد داشته است. هم اكنون نيز با تربيت روزنامه‌نگاران متخصص مي‌توان به شكل پايدار‌تري در امر توسعه سرمايه‌گذاري كرد و مطبوعات و رسانه‌هاي تخصصي در عرصه وب بايد جايگاه واقعي خود را پيدا كنند.

دانيل لرنر، جامعه‌شناس ارتباطات با ارائه طرح نوسازي كه براي توسعه چند كشور خاورميانه ارائه شده بود به مقوله آموزش و نقش فرهنگي توسعه توجه كرده است؛ پس چرا اجراي اين طرح مثلا در ايران رژيم گذشته با شكست و موانعي روبه‌رو شد؟

ويژگي مهم رسانه‌ها «توسعه‌محور» بودن آنها و ديدگاه دانيل لرنر درمورد نوسازي، توسعه رسانه‌يي با محوريت فرهنگي بود. بايد سوال كرد كه نقاط مثبت آن، چه مي‌تواند باشد. وجه مثبت ديدگاه لرنر، تقدم بخشيدن بر توسعه فرهنگي و اصالت رسانه است كه ديدگاه درستي است؛ زيرا لرنر، تقدم توسعه فرهنگي را بر توسعه سياسي مطرح مي‌كند. با توجه به اين مساله مي‌توان گفت كه تقدم توسعه فرهنگي بر توسعه سياسي، بسيارمهم است، زيرا فرهنگ حكومت كردن وحكومت شدن را براي شهروندان مشخص مي‌كند. در كشورهاي جهان سوم به دليل اينكه بخش فرهنگي همواره مشكل داشته است، اين ذهنيت را به وجود آورده كه فرهنگ رشد نكرده و هم حكومت كنندگان و هم حكومت شوندگان به گونه‌يي به ساز غرب مي‌رقصند !

آيا توسعه سياسي، همگام با توسعه فرهنگي نبايد باشد؟

مساله تقدم توسعه فرهنگي بر توسعه سياسي مهم است و نگاه لرنر هم تقدم توسعه فرهنگي به توسعه سياسي است كه وجه مثبت آن است، اما نقدي به آن وارد است كه «رسانه‌محوري» زماني مي‌تواند نقش موثري را ايفا كند كه دو مساله آن بايد حل شود؛ اول توسعه فرهنگي كه در حدي باشد كه رسانه بتواند در آن نقش خود را ايفا كند. مساله بعدي هم توسعه سياسي است كه بايد طوري باشد كه همه به آزادي بيان پايبند باشند. شاخص بزرگ توسعه سياسي، آزادي بيان است. بايد گفت دركشورهايي كه شرق دنيا محسوب مي‌شوند، مناسبات آزاديخواهانه بايد ترويج شود، يك حكومت تحمل ومدارا با پذيرفتن اصل آزادي، حقوق همه را طلب مي‌كند. با اجبار نمي‌توان سطح فرهنگ را بالا آورد، اگر آسيب‌پذيري فرهنگي حل نشود و هركسي درصدد جواب به مسائل باشد؛ معنايش عوام فريبي خواهد بود. نقد ديگري كه به نظريه لرنر وارد است اين است كه لرنر در ديدگاهش با توجه دقيق به محور بودن رسانه در توسعه همه‌جانبه فرهنگي، اجتماعي و سياسي، كمتر جواب مي‌دهد. اين درحالي است كه نسبت رياضي نقش توسعه همه‌جانبه را در تمام ابعاد، با محور يافتن رسانه، بايد دنبال كرد. در توسعه فرهنگي يكي از رسالت‌هاي رسانه، آموزش است و آموزش شهروندي در توسعه فرهنگي بايد دنبال شود. نسبت توسعه رسانه يا رسانه‌محوري نسبت تعريف شده‌يي است و تعريف آن، اين است كه شرايط آزادي بيان درحداقل بايد پذيرفته شود.

در ارتباط با مدل مديريتي متناسب با برنامه‌ها و الگو‌هاي توسعه پايدار چه نظري داريد؟

مدل مديريتي رسانه مكتوب، متكي بر آن قدرت فرهنگي است كه آزادي بيان را به رسميت مي‌شناسد. مدل مديريتي رسانه كه بر سه اصل آموزش، اطلاع‌رساني، تفريح و سرگرمي متكي است مي‌تواند بر اصل آزادي جريان اطلاع‌رساني و آموزش تكيه كند كه اين نوع مدل مديريت رسانه‌يي بر مبناي قدرت فرهنگي است. به ديگر سخن، رسانه‌هايي كه بر روي اين دو اصل، تمركز بيشتري دارند؛ رسانه‌هاي قدرت‌محور هستند. زماني كه رويكرد رسانه، فرهنگ‌محور باشد؛ چنين رسانه‌يي مي‌تواند قدرت فرهنگي ايجاد كند كه چنين قدرتي برتر از قدرت سياسي و پيشرو‌تر از وجوه ديگر قدرت است.

به طوركلي مديريت‌هاي مطبوعاتي از چه مدل‌هايي پيروي مي‌كنند؟

الگوهاي مديريت مطبوعات به سه مدل تقسيم مي‌شود كه مدل اول آن كه در بسياري از روزنامه‌هاي دنيا، يعني فيگارو، لوموند و... دنبال مي‌شود مدل مديريت مشاركتي است كه در اين نوع مدل، دموكراسي اداري يا سازماني محقق مي‌شود. در اين مدل يك اسپانسر يا سهامدار و سرمايه‌گذار وارد روزنامه مي‌شود وبخشي از سهام را به كاركناني واگذار مي‌كند كه در انتخابات هيات مديره شركت مي‌كنند. در مدل دوم مديريتي مطبوعات، اسپانسر وارد مي‌شود و تجهيزات بنگاه اقتصادي روزنامه را با چاپخانه راه‌اندازي مي‌كند كه يك مرحله بالاتر از بنگاه چاپ ونشراست، كساني كه در روزنامه مسووليت‌هايي مي‌پذيرند با آنها وارد معامله مي‌شوند بدين مضمون كه اگر در روزنامه مسووليت‌هايي را برعهده گرفتند و توان اقتصادي روزنامه را بالا بردند مقداري سود را به دست مي‌آورند. دراين مدل مديريتي، درحقيقت مطبوعات وارد بورس ارزش افزوده مي‌شوند و كساني كه توان مالي دارند سهامي را مي‌خرند ودر فرآيند مالي شركت مي‌كنند. اين مدل، مدل مديريتي - اقتصادي است. مدل سوم، مدل مديريتي فرهنگي است كه اسپانسر سرمايه‌گذاري مي‌كند و به تنها موردي كه فكر نمي‌كند سود است و قرار نيست كه از اين راه پول به دست آيد. ميزان فروش و آگهي از ابتدا 40 درصد ارزيابي مي‌شود كه آن را اسپانسر تامين مي‌كند و 60 درصد بقيه از فروش روزنامه به دست مي‌آيد كه اين نوعي مديريت فرهنگي - سياسي است

آيا بر اساس مدل‌هاي مديريتي كه اشاره كرديد مي‌توان مدل مديريتي مشاركتي را در مطبوعات پياده كرد؟

ترويج مدل مديريتي مشاركتي در مطبوعات امكان‌پذير است زيرا اين مبتني بر اصل 44 قانون اساسي است. در سال 1390 اين اصل به صورت (اختصاصي سازي يا شبه‌خصوصي) اجرا شد. به اعتقاد من، روزي بخش خصوصي مي‌تواند جايگاه نسبي آزادي در كشور پيدا كند كه در عرصه آزادي بيان و رسانه نيز پذيرفته شود. مدل مديريتي مشاركتي به اين دليل مورد تاييد است كه روزنامه‌نگاري كه وارد روزنامه مي‌شود وكارش را شروع مي‌كند، براي امرار معاش اقتصادي، قلمش وابسته نخواهد بود. درعين حال بايد توجه داشت كه مدل‌هاي مديريتي دوم و سوم كه قبلا به آنها اشاره شد در ايران چندان قابل پياده كردن نيست مثلا مدل مديريت فرهنگي كه بر اساس آن اسپانسري با توقع سود به روزنامه بيايد در بخش خصوصي ايران، محقق نمي‌شود. نبايد فراموش كرد كه مدل مديريتي مشاركتي در روزنامه براي كاركنان ايجاد انگيزه مي‌كند و در اقناع‌سازي آنها بسيار موثر است. ضمنا اقناع سازي روزنامه‌نگاران بسيار مهم است. دراين مدل، روزنامه‌نگاران احساس مي‌كنند كه در رسانه سهيم هستند و در خلاقيت و نوآوري آن نقش بسزايي ايفاي مي‌كنند. اين نوع برخورد مديريت رسانه يعني مشاركتي مي‌توان گفت برخورد فرهنگي است. در چنين حالتي روزنامه‌نگار حس مي‌كند كه در مالكيت رسانه هم حضور دارد و درهيات مديره سخنگو دارد. چنين فردي با مخاطبش برخوردي فرهنگي خواهد داشت زيرا رسانه را متعلق به خود دانسته و به عنوان يك سرمايه روي آن حساب مي‌كند. درمدل مديريتي مشاركتي، بقاي رسانه تضمين شده و مخاطب نسبت به آن احساس تعلق خاطر مي‌كند. به نظر مي‌رسد اين نوع مدل مديريتي در رسانه بيش از آنكه در عرصه توسعه سياسي جواب بدهد در عرصه توسعه فرهنگي به رسانه‌هايي نياز دارد كه به جريان اطلاع‌رساني خبري احترام بگذارند و مخاطب هم احساس نكند كه به جريان رسمي دولتي تعلق دارد. به هر حال نقش مدل مشاركتي به طور صددرصد در روزنامه از ديگر مدل‌ها تاثيرگذارتر است.
نظرات بینندگان