جایگاه حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها تاکنون موضوع سخرانی، بحث،
مقاله و کتاب بسیاری از پژوهشگران و دانشمندان حوزه های متفاوت دین بوده و
هرکسی از دریچه ی بضاعت خود به تشریح این موضوع پرداخته است. آیت الله
نکونام مفسر حوزه علمیه قم که تاکنون نظریاتی در زمینه های تفسیر، تاریخ،
فلسفه، عرفان، روانشناسی و جامعه شناسی به جامعه علمی کشور تقدیم کرده است
در گفت وگو با شفقنا (پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه) به تبیین
عظمت و جایگاه حضرت صدیق طاهره سلام الله علیها پرداخته است.
وی با مسلم
دانستن مساله شهادت و با تمسک به سوره کوثر و آیه مباهله حضرت زهرا سلام
علیها را بالاترین مراتب حقیقت دانسته و دشمنان و کسانی را که به آزار و
اذیت آن حضرت پرداختند را دون مایه ترین قشر و افراد می خواند.
آنچه که در پی می آید حاصل گفت و گوی شفقنا با این استاد حوزه علیمه است:
* فضیلت حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها را از زبان قرآن بیان کنید.
حضرت
زهرا سلام الله علیها خود قرآن ناطق است. او معنای توحید حقیقی حضرت حق
تعالی است. اگر سوره اخلاص شناسنامه آن خداوند است سوره کوثر نیز شناسنامه
حضرت است. درباره این سوره مبارکه باید به چند نکته توجه داشت.
نکته اول
شان نزول این سوره است. پس از اين كه خداوند به پيامبر اكرم صلى الله عليه
و آله دو فرزند پسر به نامهاى اباالقاسم و عبداللَّه عطا می کند، حضرت
زهرا عليها السلام را به او اعطا مینماید تا كسى نگويد: اگرچه پيامبر اكرم
صلى الله عليه و آله حضرت زهرا عليها السلام را دارد، فرزند پسر ندارد.
پيامبر صلى الله عليه و آله هم فرزند پسر و هم دختر دارد، ولى فرزندان پسر
آن حضرت از دنيا مى روند و سپس اين سوره نازل مى شود و اين اعطاى الهى-
كوثر- مرتبه ی ويژه اى مى يابد که به دید دشمنان مشكل پيامبر اكرم صلى
الله عليه و آله با وجود حضرت زهرا عليها السلام و بدون اباالقاسم و
عبداللَّه حل نمى شد و نقصى براى آن حضرت به شمار مى آمد؛ به همين علت،
خداوند متعال ابتدا به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرزندان پسر مى
دهد و سپس آنها را مى برد و در برابر كوثر را اعطا مى فرمايد.
پس مراد از کوثر به طور قطع حضرت زهرا سلام الله علیهاست؟
مطلب دومی که در اینجا باید به آن اشاره کرد معنای "کوثر" است. در این
مورد هم سخنان زیادی گفته شده، به عقیده ما نظريه هايى كه درباره ى معناى
كوثر ارايه شده، گاهی آن را به اهمال كشانده است. مفسران حدود سى معنا
براى اين واژه آورده اند. يكى مى گويد: «نهر فى الجنَّة» ديگرى مى گويد:
«خير كثير»؛ ولى هنگامى كه به سوره دقت مى شود روشن مى گردد با اين كه
كوتاهترين سوره است؛ بلندترين قامت را دارد، در اين سوره، هيچ نيازى نيست
كه كوثر معنا شود؛ بلكه خود سوره، واژه ها را معنا مى کند؛ چرا كه در اين
سوره ی ميان حق و باطل و كوثر و ابتر مقايسه شده است و «ان شانئك
هوالأبتر» معناى «انّا اعطيناك الكوثر» را روشن مى نمايد.
همچنين در
واژه ى «شانئك» مبغض پيامبر مورد اشاره است و هيچ مفسّرى نمى تواند بگويد
اين كاف به حق يا به ديگرى مى خورد، بلكه مخاطب آيه ى شريفه، شخص رسول
اكرم صلى الله عليه و آله است و در اين مورد اختلافى نيست؛ «هو الابتر»؛
يعنى دشمن تو ابتر است و ابتر در مقابل كوثر است؛ كوثر هر معنايى پيدا
نمايد ابتر معناى مقابل آن را مى دهد و همچنين ابتر، به هر معنايى باشد،
كوثر در مقابل آن قرار مىگيرد. ابتر؛ يعنى مقطوع، منقطع، بريده و رها و
كوثر؛قهرا مداوم گسترده و پیوسته است.
* آیا معنای خیرکثیر درباره حضرت زهرا(س) برداشت درستی می تواند باشد؟
حضرت زهرا عليها السلام كوثر است، ولى نه به معناى خير كثير؛ هرچند در بعضی كتاب ها به خير كثير معنا شده است؛ زيرا خير كثير بر خیلی از چيزها صادق است. كسى كه فرزند خوب، مال حلال فراوان و يا علم داشته باشد، خير كثير دارد و همچنين كسى كه شخصيتى بالا و والا داشته باشد و به ديگران كمك نمايد خير كثير دارد. بر اين اساس، كوثر به معناى خير كثير نيست؛ بلكه در مقابل ابتر است. ابتر؛ يعنى مقطوع و منقطع و در مقابل، كوثر به معناى مداوم و دايم است. آيه ى: «انا أعطيناك الكوثر»، در مدت حيات اسلام، به وجود قدسى حضرت امام زمان (عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف) به واسطه ی حضرت زهرا قائم است، اما در مقابل، باطل منقطع است و امروزه نسلى از بنى اميه و بنى عباس به طور مشخص نمانده است، بلكه آنها به طور دايم جايگزين شده اند و امروز نسل ثابتى از باطل نداريم. اگر كسى در اين زمان بخواهد نسلى از بنى اميه يا بنى عباس و از خلفاى جور و باطل و از همه ى اقوامى كه در زيارت عاشورا بر آنان لعن شده است بيابد، كسى را نمى تواند به دست آورد ولی اکنون نمى توان جمعيتى را سراغ گرفت كه سيد يا سيدهایى در ميان آنان نباشد و شايسته نيست كه سادات عنوان سيادت خود را پنهان كنند. كسى كه سيادت دارد بايد سيادت خود را به نوعى نشان دهد و نبايد كفران نعمت كند و با شال يا لباس يا سبزی به گونه اى اين عنوان را بنماياند.
پس فاطمه سلام الله علیها کوثر است و در نقطه مقابل کوثر هرکسی که قرار گیرد "ابتر" است. این بیان واضح قرآن و لسان وحی است.
اما
مورد سومی که باز این معنا را شفافتر می سازد زمینه جامعه شناسی آن است که
در این آیه به آن اشاره شده است. اين سوره از تبار تاريخى سخن مى گويد.
سوره ى كوثر همانند همه ى سوره هاى قرآن كريم، پيچيده، سنگين و در عين
حال ساده و روان است. اين سوره ى مباركه كوتاهترين سوره ى قرآن است كه
در مكه نازل شده است، ولى سبب تنزيلى آن مخصّص آن نمى باشد و چنين نيست
كه تنها امرى خصوصى را طرح نمايد؛ بلكه یک امر قانونى كلى، عمومى و فراگير
را خاطرنشان مى گردد كه همان موضوع «تبار انسانى» است. تبار انسان در
تاريخ، شكلهاى گوناگونى به خود ديده است و با دقت در مباحث اجتماعى و
تاريخى به دست مى آيد كه اين تبار بر همه ى حيات آدمى حاكم است. تبار
تاريخى به ما مى گويد: انسانها به سه دسته تقسيم مى شوند:
دسته ى نخست- اهل حق؛ به طورى كه شايسته ى عنوان حقيقت هستند؛ دسته ى دوم اهل باطل؛ دسته ى سوم توده ها.
دو
دسته ى نخست يا خواص اهل حق و باطل، ائمه ى حق يا پیشتاران اهل باطل مى
باشند و هرچند از نظر كميت و شماره محدود هستند، از نظر كيفيت، تاريخ
انسانى را رقم زده اند و هميشه سرنوشت ساز بوده اند؛ اما توده ها
هرچند از نظر كميت، تعداد فراوان و بىشمارى را به خود اختصاص داده اند،
از نظر كيفيت، مرتبه ى نازل تبار انسانى را دارا هستند. بر اين اساس، عده
اى در زاويه ى حق قرار دارند و عده اى در زاويه ى باطل؛ و اين دو
زاويه، بالايى دارد؛ اما زاويه ى سوم نه عنوان حق را دارد و نه عنوان باطل
بر آنان سزاوار است و تنها كميت تاريخ انسانى را تشكيل مى دهد كه با
تغيير جهت به سوى حق یا باطل موازنه ى حق و باطل را تغيير مى دهند.
دقت
در تاريخ بشرى به دست مى دهد كه سران جامعه ى بشرى؛ خواه در جانب حق
باشد و يا در ناحيه ى باطل، محدود و اندك بوده اند و افراد شايسته،
برجسته، دانشمند، فهميده، باتقوا، و صاحب انديشه و همچنين افرادى كه عنوان
كفر، طاغوت، خباثت و عناد بر آنها به راستى صادق باشد، در ميان هر
جامعه اى بسيار اندك است؛ ولى افراد معمولى فراوان هستند. البته، هنگامى
كه مى گوييم افراد برجسته اندك هستند مدعيان را نيز به شمار آورده ايم،
وگرنه ممكن است دسته اى داعيه ى حقانيت يا دانش و تحقيق و انديشه داشته
باشند، ولى هنگام كار و عمل روشن مى گردد كه چيزى در وجود ندارند.
آنچه
تاريخ بشرى را رقم مى زند او صحنه گردان آن مى باشد كيفيت است نه كميت، و
افراد هستند و نه جمعيت؛ زيرا جمعيت، نقش توده ها را دارد و نظريه
پردازان، ليدرها و مهره هاى حق يا باطل هستند كه شجاعت و تهور حركت و
قيام را دارند و باعث پيدايش جمعيت مى شوند.
حال، سوره ى كوثر به اين
معناى اجتماعى و به كيفيت تاريخ بشرى نظر دارد و نه به كميت آن و دسته ى
سوم را مطرح نمى نمايد، بلكه تنها از افراد صاحب شخصيت و خاص ياد مى
نمايد؛ هم در جهت حق و هم در جهت باطل و واژههاى «كوثر» و «ابتر»، «خطاب
به نبى اكرم» و در مقابل «اهل عناد» و «انّا اعطيناك الكوثر» در مقابل: «ان
شانئك هو الأبتر» آن را مى رساند.
در اين سوره، از گروه سوم؛ يعنى
توده ها يادى نمى شود و از «ناس» خبرى نيست و تنها از دو گروه خواص كه
قافله ى آدمى را به حركت در مى آورند- «كوثر» و «ابتر»- سخن به ميان آمده
است. عموم مردم، مطيع و تابع هستند و به همين جهت، اگر تابع حق شوند، حق
تقويت مى گردد و چنانچه تابع باطل شوند، باطل تقويت مى گردد؛ اگر حق را
حمايت كنند، حق پيش مى افتد و چنانچه باطل را حمايت كنند، باطل پيش مى
افتد؛ از اين رو، گاه قرآن كريم شخص خاصى را با شدت مورد هجوم قرار مى دهد
و براى نمونه مى فرمايد: «تبّت يدا أبي لهب وتب»، ولى وى شخصى است كه
صاحب خط و انديشه و صاحب راه و اهل حركت است نه يك شخصى معمولى، و خداوند
به همين سبب، با تندی به او حمله مى كند. براى اين كه آيه ى شريفه به
خوبى معنا شود، اين گونه مثال مى زنيم كه اگر كسى شما را اذيت كند و چندين
بار اینکار كند شما گريبان وى را از عصبانيت مى گيريد و او را به كنار
مى بريد و مى گوييد: چرا چنين اذيت مى كنى؟ گويا حالِ خداوند نيز چنين
است و خداوند با غضب، نفرين مى كند؛ زيرا ابولهب، فردى معمولى نيست، بلكه
صاحب خط و انديشه است و فرهنگ خود را در جامعه ترويج مى كند.
آدمى در
عمر كوتاه خود بايد تلاش نمايد تا خود را از خط سوم كه مسير خوردن و
خوابيدن يا رفت و آمد معمولى است جدا كند. توده ها يك لقمه نان تهيه مى
بينند و مى خورند و زندگى كاملًا معمولى دارند، يا پس از مردن، يك خانه و
ماشين و چند بچه و فاميل بر جاى مى گذارند؛ولى كسانى كه صاحب فكر، ذكر،
قوت و قدرت هستند خود را به قدر امكان از اين خط دور مى نمايند و خويش را
به آيات حق نزديك مى كنند اگرچه آدمی نباید راه جز حق را توجه داشته باشد.
پس
آیه به دو گروه حق و باطل اشاره دارد در طرف حق کوثر یعنی فاطمه سلام الله
علیها قرار دارد و هرکسی که در مقابل این نقطه هستی باشد ابتر است و باطل.
* این حقانیتی که از آن سخن می گویید در آیه دیگری از قرآن هم ظهور دارد؟
جلوه
روشنی از این تقابل حق و باطل و حقانیت حضرت زهرا سلام الله علیها و باطل
بودن کسانی که در مقابل او و فرزند و همسرش ایستاده اند، در آیه مباهله
نمود دارد.
* مباهله بیان پیامبر و جمعی از سران مسیحیان بود؟
اگر
تصور دقیقی از مباهله داشته باشیم به فهم دقیقتری می رسیم. اینجا دو
مباهله اتفاق افتاده است. یک مباهله بیان مسیحیان نجران و پیامبر و یک
مباهله بین فاطمه و فرزندان و همسرش با کسانی که در مقابل اینها قرار
داشتند و به این بزرگوارن حسادت می ورزیدند و در آخر هم همین حسادتشان باعث
شکاف در دین احمدی شد.
آيه ى مباركه ى مباهله، حقيقتى عينى در باب
ولايت است. آنچه در اين آيه است چيزى برتراز ولایت ظاهرى است. آيه ى شريفه
مى فرمايد: «الحق من ربّك فلا تكن من الممترين»؛ حق از خدا و پروردگار
توست، جاى شبهه براى تو كه نبى خاتم هستى نمى باشد. بعد از بيان ظهور حق
كه: «الحق من ربّك فلا تكن من الممترين» مى فرمايد: «فمن حاجّك من بعد ما
جاءك من العلم فقل تعالوا ندعوا ابناءنا وابناءكم ونساءنا ونساءكم وأنفسنا
وأنفسكم»؛ حال بايد مباهله نمود.
در ميان آيات الهى كه نسبت به حضرت
زهرا عليها السلام و درباره ى ولايت استشهاد مى شود آيه ى مباهله داراى
بيانى عينى و ويژه است در اين آيه، پس از بيان حق، مى فرمايد: «فمن حاجّك
من بعد ما جاءك من العلم»؛ بعد از آن كه علم بر تو وارد شد و حقيقت روشن
گشت، اگر آنها نپذيرفتند، بحث و گفت وگو و ارايه ى دليل و استدلال فايده
اى ندارد؛ بلكه بايد حقيقت را به ميدان عمل كشيد و آن را ظاهر گردانيد.
تا
به حال گفت وگو كرديم و دليل آورديم، ما به قرآن استدلال نموديم و شما به
تورات و انجيل و زبور؛ اما مشكل حل نشد؛ چون هر چه هست، بحث، استدلال و
كلام است و همانند آتش كه تا زمانى كه در ذهن است نمى سوزاند، ولى اگر به
خارج كشانيده شد مى سوزاند ما بايد به واقعيت و خارج بياييم و مباهله
نماييم و: «ندعو ابناءنا وابناءكم ونساءنا ونساءكم وأنفسنا وانفسكم»؛
مباهله كنيم؛ امّا نه تنها با دليل و برهان؛ بلكه با حضور عينيت و واقع و
خارجى ساختن دليل و برهان؛ يعنى ما و شما هر چه از حقيقت داريم به ميدان
آوريم و بر اين اساساست كه در تاريخ اهل بيت عليهم السلام و در تاريخ يهود
و نصارى در جريان مباهله هيچ شبهه اى نيست و كسى منكر آن نمى باشد و
مصداق آن اتفاق افتاده است.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بعد از
محاجّه و استدلال و برهان، مسأله ى مباهله را بيان کردند و فرمودند:
«ندعوا ابناءنا وابناءكم ونساءنا ونساءكم وأنفسنا وأنفسكم».
مباهله؛
يعنى مسارعه و مقابله. مسارعه، واقعيت چيزى و ظهور حقيقت در مقابل هم مى
باشد؛ خلاصه، آن شب، شب عجيبى براى عالم بود كه فردا چه مى شود و هر يك از
دو گروه چه كسانى را با خود به همراه مى آورند و چه كسى به ميدان مى آيد؛
به خصوص كه آيه ى شريفه با عنوان جمع آمده است. ما بچه هايمان را مى
آوريم شما هم فرزندانتان را بياوريد و ما زنهايمان را م ىآوريم و شما هم
زنهايتان را بياوريد. شايد بعضی ها مى گفتند پيامبر مرا به همراه مى
آورد و عدهاى نيز مى گفتند: شايد مرا نياورد؟ اما هنگامى كه صبح شد
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، امام حسين عليه السلام را در بغل و دست
مبارك امام حسن عليه السلام را به دست گرفت؛ و با حضرت زهرا و اميرمؤمنان
عليه السلام به راه افتادند!
(ابناء) جمع است، ولى در اين جا دو نفر
مراد است؛ (نساء) جمع است، ولى در اين جا يك فرد مراد است و این فردیت نکته
قابل توجهی است که باید نسبت به آن توجه داشت؛ (انفس) جمع است، ولى اين جا
دو نفر مراد است. به لحاظ ادبى نساء، ابناء و انفس اسم جنس است كه هم شامل
مفرد و هم شامل جمع مى شود. در اين جا دو مباهله است: يكى در مقابل نصارا
و يكى در مقابل اهل خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمين؛ پس از على
ديگر كسى نيست كه پيامبر او را بياورد؛ و جز حضرت زهرا عليها السلام زن
مومنه ی ديگرى نيست كه پیامبر با خود بياورد.
و جز حسنين كس ديگرى
نيست؛ زيرا اينها ابنايى هستند كه سه ندارند و نسايى است كه يكى بيشتر
نيست و انفسى است كه دو شخص بيشتر نمى باشد مباهله اين است؛ اگرچه نتيجه
ى مباهله ى نجران مقدمه اى بود براى مباهله ى اهل خانه پيامبر صلى الله
عليه و آله؛ چرا كه معلوم است نصارا چيزى براى بيان حقيقت ندارند.
هنگامى
كه مسلمانان مى بينند حسين عليه السلام در آغوش پيامبر صلى الله عليه و
آله و دست حسن عليه السلام در دست پيامبر صلى الله عليه و آله است و
همچنين زهراى مرضيه عليها السلام و اميرمؤمنان عليه السلام همراه پيامبر
صلى الله عليه و آله به راه افتادند؛ توفانى در دل ديگران ايجاد مى شد و
با اين كه نصارا در باب رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله شبهه داشتند، ولى
وقتى خمسه ى طيبه و پنج تن آل عبا عليهم السلام را ديدند گفتند: اين
همان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله است و اگر اين پنج تن دعا كنند
معلوم نیست چه بلایی بر ما نازل می شود؛ آنها اوصاف پيامبر را خوانده
بودند، ولى در مصداق شبهه داشتند و هنگامى كه مصداق را ديدند پى بردند كه
ايشان حجّت كامل است و فهميدند كه نام همين خمسه ى طيبه هست كه در تورات،
زبور،آمده و بر سر در بهشت نوشته شده است و اگر پيامبر اكرم صلى الله عليه و
آله عده ى ديگرى را با خود مى آورد چند نفر زن و چند نفر بچه و چند نفر
از اصحاب و اهل نماز آن وقت نصارا مى گفتند: اين شخص، آن پيامبر موعود
نيست؛ ولى زمانى ديدند نساء يك زن است و ابناء دو فرزند و انفس هم دو
نفرند، فهميدند و ترسيدند و گفتند: ما مباهله نمى كنيم، زيرا قرار آنها
در مباهله اين بود كه «نجعل لعنة اللَّه على الكاذبين»؛ و لعنت خدا را
براى كاذبان قرار دهيم و هر كس دروغ بگويد ملعون باشد؛ يعنى معدوم و نابود
گردد و اگر چنين مى شد، معلوم نبود چه كسى از نصارا باقى نمى ماند؛ ولى
از عنايات ربوبى حق اين بود كه اين افراد بمانند و از بين نروند.
مراد
از «كاذبين» كسانى هستند كه دروغ مى گفتند و اهل نجران دروغ نمى گفتند!
اهل خانه ى حضرت نيز دروغ نمى گفتند! همه مى گفتند: «نشهد انّك لرسول
اللَّه»؛ ولى در سوره ى منافقين مى فرمايد: «إذا جاءك المنافقون قالوا
نشهد أنك لرسولاللَّه»؛ منافقين مى گويند: شهادت مى دهيم كه شما رسول
اللَّه هستيد؛ ولى خدا متعال مىفرمايد: «واللَّه يعلم أنّك لرسوله واللَّه
يشهد إنّ المنافقين لكاذبون»؛ حضرت حق عز و جل مىداند كه شما رسول اللَّه
هستيد امّا اينها به دروغ مى گويند كه شما رسول اللَّه مى باشيد و چنین
اعتقادی ندارند و اين همان بيان طولانی است كه در جاى خود در بحث صدق و
كذب دنبال شده و ما در درس ها نیز مفصل به آن پرداختیم. خداوند متعال مى
فرمايد: تو رسول اللَّه هستى و منافقين هم مى گويند: تو رسول اللَّه هستى؛
ولى منافقين دروغ مى گويند. در اين قسمت نيز در ابتداى آيه مىفرمايد:
«الحق من ربك»، حق، پروردگار توست، «لعنة اللَّه على الكاذبين»؛ حق در
مقابل كذب است و مراد ازكذب، كذب نيست، بلكه تكذيب واقع و حقيقت مراد است و
به عبارتى، مراد كذب نيّت است؛ نه كذب كلام. در كلام همه درست مى گفتند.
همه مى گفتند: أشهد أن لا إله إلّااللَّه وأنّ محمّداً رسول اللَّه، ولى
عده اى حقيقت و واقع را در دل تكذيب مى كردند. آنها به زبان اقرار مىك
ردند؛ ولى به آن اعتقادى نداشتند. قرآن كريم در مورد كاذب مى فرمايد: كاذب
تنها كسى نيست كه دروغ بگويد، بلكه كاذب كسى است كه بواقع راست نگويد، ولى
بدون اعتقاد به واقع و نيت، راست بگويد و اينها همه از مصاديق دروغ است؛
به همين جهت، مباهله، هم در مقابل كسانى بود كه خارج از اسلام بودند و هم
در مقابل كسانى بود كه داخل در اسلام بودند؛ زيرا اينها نيز دروغ مى
گفتند و جزو كاذبين قرار داشتند.
صدق نيت غير از صدق در كلام است؛ اين
كه شخصى سخنى بگويد و خوب، شيرين و درست سخن بگويد؛ اما در دل دروغ بگويد،
در حقيقت به باطل سخن گفته است. كسى كه به باطل بگويد: أشهد أنّ محمّداً
رسول اللَّه؛ نه اين كه شهادت او كذب باشد؛ بلكه شهادت نداده است و در باب
صدق و كذب ملاك واقعيت، حقيقت و اخلاص است؛ نه سخن شيرين؛ مباهله، قمار
خارجى حقيقت است؛ نه قمار لفظى و آن آتشى است كه مى سوزاند و نه لفظ آتش!
در زمان ما نيز همين گونه است؛ زيرا حرف زياد است اما صداقت كم است؛ به
همين جهت، كارها و كردارها چندان اثرى ندارد؛ بلكه بر عكس اثر تخريبى دارد.
بسيارى با هم درگير مى شوند و فراوانى از هر دو گروه دروغ مى گويند و
هيچ صدقى در گفتار آنان نيست، حال اگر گفته شود: بياييد ميدان، آن وقت روشن
مى گردد كه صدق در كار هست يا نه! حرف تنها، هيچ خاصيتى ندارد؛ مومنان
حقيقى كسانى هستند كه قدرت مباهله دارند و اگر سخنى بگويند، صفا پيدا مى
شود و در غير اين صورت، هر قدر هم كه سخن بگويند فايده اى جز دعوا، يأس و
بى اعتقادى مردم، پريشانى و هذيان ندارد و تنها همين است كه براى نمونه،
مى گويد:ديدى از او اشكال گرفتم يا خوب او را ضايع كردم. چنين امورى است
كه چيزى از صدق و حقيقت در آن نيست.پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ديد كه
هم كسانى كه مى گويند: أشهد أنّك لرسول اللَّه و هم كسانى كه منكر وى
هستند دروغ مى گويند؛ از اين رو به اين نتيجه رسيد كه سندى از حقيقت لازم
است و مسأله ى مباهله، كه مصداق عينى از صدق ربوبيت است را به دستور حق
پيشنهاد دادند.
حال اصحاب مباهله چه کسانی می شوند؟! فاطمه و پدرش؛
فاطمه و همسرش و فاطمه و پسرانش. یک سوی مباهله حق است و سوی دیگر باطل. به
استناد قطعی و مسلم تاریخ طرف حق و پیروز در این مباهله خمسه طیبه هستند و
کسانی که در مقابل اینها ایستاده اند باطل اند.
*در قسمتی از سخنانتان به "نساء" و اینکه حضرت صدیقه طاهره تنها
شخصیت فرد این آیه شریفه است اشاره کردید. در این باره بیشتر توضیح دهید.
این
همان جمله ای است که در اول بحث به آن اشاره کردم. حضرت زهرا عليهاالسلام
معناى توحيد حق تعالى است. براى انبياى الهى و اولياى ربانى مشابه هست؛ ولى
تنها ولىّ حقى كه مشابه ندارد و همچون حق تعالى واحد است، حضرت زهرا
عليهاالسلام است و مقام ختمی و ولایت ویژه که هر یک برای این سه شخص می
باشد، زهرا، پیامبر و علی ع
و حضرت امام زمان(عجل اللّه تعالى فرجه
الشريف) «ختم حيدرى» هستند. امام حسين عليهالسلام اصل معصومين هستند؛ چرا
كه ايشان آخرين پنج تن و پدر نُه امام معصوم مى باشند: «وتسعة من ولد
الحسين عليهالسلام » و پنج تن آل عبا اصل معصومين عليهمالسلام به شمار
مى روند كه: «فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ». در پنج تن
عليهمالسلام حضرت فاطمه ى زهرا عليهاالسلام قرار دارد كه حديث كسا
بيانگر آن است. پدر، شوهر و دو فرزند آن حضرت عليهمالسلام از يك نور
هستند كه همان نور ولایت کلی حضرت زهراست و ايشان زهره ى زمين است.
ميان
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و حضرت على عليه السلام اخوت ايمانى و
ولايى است و اين دو برادر يكى ختم رسالت مى شود و دينى كامل را تحويل مى
دهد كه در نهايت بايد همه آن را بپذيرند و زير پرچم آن حضرت صلىالله
عليه وآله و دين او در آيند و ديگرى حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام است كه
اين دين را با نمود و روشنى بيشترى تحويل مى دهد؛ هرچند مردم تحمل حركت و
سير آن حضرت عليهالسلام را ندارند و از مسير ايشان جدا شدند. بعد از آن
حضرت عليهالسلام ، امام حسن عليهالسلام است كه حيله گران دنياطلب ايشان
را مجبور كردند در برابر كفر و الحاد سكوت كند و به نظاره بنشيند و بعد از
ايشان نيز حضرت امام حسين عليهالسلام است كه تمامى چينشهاى خدايى را حتى
فرزندان، برادر و تمامى خانواده و خويش را از او گرفتند تا اثرى از دين
محمّدى صلى الله عليه وآله بعد از امام حسين عليه السلام باقى نماند و
متأسفانه جز شعله اى كمرنگ از دين پرفروغ جد ايشان باقى نماند و دين
حقيقى در نزد بسيارى از مردمان گم شد. بنابراين بعد از امام حسين
عليهالسلام رتبه ى ديگر حضرات معصومين عليهمالسلام تفاوت مى كند و
مرتبه ى پنج تن آل عبا عليهمالسلام غير از مرتبهى نُه امام معصوم
عليهمالسلام مى باشد كه بعد از آن حضرت عليهالسلام است. امتى كه براى هر
يك از پنج تن آل عبا عليهمالسلام مى باشد نيز غير از امتهاى نه امام
بعد است. در مرحله ى سوم، غيبت امام زمان (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف)
قرار دارد. امامت و مرتبه ى آن حضرت عليه السلام با مرتبه ى هشت امام
معصوم عليهمالسلام و نيز حضرات پنج تن آل عبا عليهمالسلام تفاوت دارد.
البته بعد از ظهور، رتبه ى امام زمان (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف)
متفاوت از رتبه ى نُه امام عليهمالسلام مى باشد و اين از جهت امت آن
حضرت (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) خواهد بود.
حال، پنج تن آل عبا
عليهمالسلام كه در رأس آنان حضرت فاطمه عليهاالسلام است، جزو معصومين
عليهمالسلام است و نُه امام بعد، معصومين عليهمالسلام هستند و نايبان خاص
امام زمان (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) جزو عادلان مى باشند و عالمان و
مجتهدان واقعی با حفظ شرايط عنوان نايبان عام امام زمان (عجل اللّه تعالى
فرجه الشريف) را دارا هستند.
حضرت زهرا عليهاالسلام زهره اى است كه
تاب مستورى ندارد و در هر عالمى ظهورى دارد. نهايت ظهور آن حضرت
عليهاالسلام در ملكوت اعلاست كه برخى از احاديث نبوى در مورد آن گفته شده
است.
حضرت زهرا عليهاالسلام ناموس حق است و ناموس عنوانى ویژه است؛
زيرا پيامبرى متعدد است. خداوند وقتى خواست مرتبه اى اعلی را به حضرت
فاطمه ى زهرا اعطا کند او را به عرصه ى وجود آوردند.
*سخنان شما مضمونی شبیه به مضمون حدیث "لولاک" را دارد .گروهی معتقدند این روایت سند معتبری ندارد.
این
حدیث قدسی است. علم حدیث یک علم پیچیده و ظریف است که هرکسی به راحتی نمی
تواند درباره حدیث اظهار نظر کند. برای فهم حدیث علاوه بر علم رجال به علم
درایه هم نیاز است. ما نیاز به سبک شناسی حدیث داریم. این بحث درباره
زیارت عاشورا هم مطرح می شود درحالی که لسان در این زیارت لسان معصوم است.
حالا
برفرض اینکه برخی این روایت را رد کنند، با عنوان" ام ابیها" چه می کنند؟!
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله آن حضرت عليهاالسلام را به اين صفت
خوانده اند. چون پيامبر خدا صلى الله عليه وآله ايشان را چنين خطاب
نموده اند؛ پس به يقين آن حضرت عليهاالسلام «ام ابيها» مى باشند. از
آنجا كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله برترين آفريده ى الهى هستند و
عظمت و منزلت ايشان در صدر به عنوان گل سرسبد آفرينش قرار دارد، پس مادر
چنين پدرى به اعتبار عالم معنا و نيز با لحاظ عالم خلق به همان سان عظمت و
بزرگى دارند.
پیامبر صل الله علیه و آله در روایتی می فرمایند«أنا و
على أبوا هذه الأمة» پیامبر و حضرت علی علیهما السلام دو نفرند و این دو
نفر به عنوان پدران این امتند در حالی که حضرت زهرا سلام الله علیها به
اعتبار این روایت مادر معنوی شیعیان است و او به تنهایی مادر معنوی شیعیان
است. و این بیان باز خود ظهوری از همان معنای یگانگی حضرت است.
او مادر
این امت است و به حق مادری را تمام کرد. مادر جان می دهد تا فرزندش بماند و
حضرت زهرا سلام الله علیها پروانه وار سوخت، بین در و دیوار قرار گرفت اما
از دین دفاع کرد. او راه حقیقت را در حساسترین برهه تاریخ مشخص کرد. آن
حضرت عليهاالسلام مى داند كه على عليهالسلام باطن است و به ظاهر نمى آيد
و اين زهراست كه بايد مادرانه به ظهور ناسوتى بیاید. اين زهراست كه مى
تواند تمامى ناسوت و لحظه لحظه ى آن را با نور حق خواه خود روشن کند و
راه حق و راه اميرمؤمنان عليهالسلام كه در باطن است را براى هميشه در
ظاهر، روشن و شناخته شده نگاه دارد. اين نور است كه در آخرين روزهاى عمر
حضرت زهرا عليهاالسلام در ناسوت بر جاى گذاشت. آن حضرت عليهاالسلام مانند
چراغى كه آتش گرفته باشد و آخرين نورش را شديد كند و بعد براى هميشهى
تاريخ خاموش شود بر ناسوت شعله اى دايمى زد و خاموش شد و امروز تمامى حب و
بغض اسلام در تولى به حضرت زهرا عليهاالسلام و تبرى از دشمنان ايشان است.
* گروهی معتقدند مساله شهادت قابل اثبات نیست و ظلم هایی را که در حق حضرت شده کتمان می کنند.نظر شما درین باره چیست؟
مساله
شهادت و ظلم هایی که در حق حضرت زهرا سلام الله علیها شده است یک مساله
مسلم است که از راه عقل و شرع می توان آن را به اثبات رساند.
* فرزندان این امت چگونه می توانند از مادر خود پیروی کنند و او را الگوی راه خود قرار دهند؟
ما
در انديشه و كردار و رفتار به آن حضرت عليهاالسلام تأسى بجوييم و از آن
حضرت پیروی نماييم اما از آنجا كه بلنداى حضرت زهرا عليهاالسلام دست
نيافتنى است، كسى را توان آن نيست كه بتواند از تمامى اعمال و رفتار آن
حضرت عليهاالسلام پیروی داشته باشد تا چه رسد به آنكه بتواند انديشه هاى
خود را با انديشه ى آن حضرت عليهاالسلام هماهنگ نمايد؛ البته هر كسى بايد
آن حضرت عليهاالسلام را براى زندگى خود همانند قله ى بلندى راهنما بداند و
جهت و سمت و سوی تمامى حركات خود را به آن سو هدايت نمايد. ما اگر به
اندكى از كردار دنيايى حضرت زهرا عليهاالسلام نيز تأسى بجوييم راه سعادت را
يافته و بسيار پيش رفته ايم. چنين نيست كه بتوان تمامى زندگى حضرت زهرا
عليهاالسلام را الگو گرفت و بايد به اندك آن قانع بود.
انتهای پیام