پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
در پی درگذشت گابریل گارسیا مارکز نویسنده مشهور آمریکای لاتین،
حجتالاسلام والمسلمین سیدحسن خمینی خاطرهای از خود در ملاقات با وی منتشر
کرد.
در یادداشت
یادگار امام که مربوط به خاطره وی از سفر به کوبا و ملاقاتش با مارکز است و
متن آن در پایگاه اطلاعرسانی و خبری جماران منتشر شده، آمده است:
«سالهای آغازین دهه هشتاد شمسی بود که سفری به کوبا داشتم. فیدل کاسترو
قبل از آن به ایران آمده بود و یک بار در حرم امام و بار دیگر هم در جماران
او را ملاقات کرده بودم و هر دو بار مرا به اصرار - البته به احترام امام -
به کوبا دعوت کرده بود و گفته بود هدفش آن است که احترام خود را به امام
خمینی نشان دهد.
تابستان همان سال راهی کوبا شدم. شب اول سر میز شام کاسترو از علاقه من به
ادبیات آگاه شد و گفت که گابریل گارسیا مارکز در کوباست، آیا مایلم که او
را ببینم؟ من همان سالها با آثار او آشنا شده بودم و با کمال میل استقبال
کردم. فردای آن روز، پیرمرد با تواضع کامل به اقامتگاه هیأت ما آمد. عصایی
در دست داشت و به گمانم مشکل راه میرفت. درباره رئالیسم جادویی صحبت شد.
احساس کرد در کلام من کنایهای است به کتاب آیات شیطانی که نویسندهاش مدعی
است آن را به سبک مذکور نگاشته است. کلام را به آن حوزه کشاند و به شدت از
کتاب یاد شده انتقاد کرد. گفتم اتفاقا در ایران برخی کوشیدهاند در نقد
این کتاب، تکلیف آن را از رئالیسم جادویی جدا کنند. پرسید مگر این حرفها
در آن سوی دنیا هم مطرح است؟ و بعد خود بلا فاصله گفت «هزار و یک شب و
قالیچه پرنده» پیشتاز این سبک است.
حرفهایی داشتم اما گذاشتم او سخن بگوید. مارکز کمحرف بود و به نظرم از
ادبیات ما اطلاع چندانی نداشت. وی حضور گرم و مغتنمی داشت و بسیار مؤدب
بود. میگفت ماههایی از سال را مهمان کاسترو است ولی به گمانم گفت که
زندگیاش در مکزیک مستقر است. آخرالامر چند عکس به یادگار گرفتیم که
نمیدانم کجاست.
یکی از دوستان که به طور اتفاقی ترجمه فارسی کتاب «صد سال
تنهایی» او را در سفر همراه داشت، از مارکز خواست تا کتابش را امضا کند. وی
این کار را کرد ولی به نظرم با اکراه. شاید به این جهت که چاپ کتابش را
بدون اجازه و حقالتألیف نمیپسندید. به نوعی هم که بفهمیم، پرسید مگر
کتابهای من به فارسی ترجمه شده است؟ بعدها شنیدم که او داستان دیدارمان
را در جایی - گویا با نشریهای فرانسویزبان - تعریف کرده است، اما هنوز آن
را ندیدهام.
خدایش رحمت کند. شاید فرصتی دست داد و بیشتر درباره صحبتهای آن شب نوشتم.»