به گزارش انتخاب، صدایش بیپروا و دورگه
است. گاهی با انگشت شست و اشاره، کف دور لبها را میچیند و انگار خط
خاطرهای را در یادش دنبال کند، چشمانش را به جایی که هیچ جا نیست،
میدوزد. میگوید از 15سالگی پای رفیق بد و زغال خوب نشسته و همان زمانها
دستش با چاقو آشنا شده است. کمی بعد ترک مردی را که رفتوآمدهای نامربوط
به محلهشان داشته را «کاردی» کرده و از هول این خط و خون، پاهایش برای
اولینبار، راه فرار را تجربه کرده است. به یاد میآورد که پدرش را
بهخاطر او کشتهاند و پیرمرد پیش از آنکه سرش را بگذارد به چشمانش خیره
شده و گفته است: «از همه بچههام راضیام، الا تو.» و این حرف مثل پتک توی
سرش خورده و هنوز منگ «آقِ پدر» است. یک سالی را در طویله زندگی کرده و بعد
رفته است دنبال «شرخری». چند سال بعد، بد کتک میخورد و وقتی جنازه یکی از
رفقایش را میاندازند پیش چشمانش، حالش بد میشود، آنقدر بد که کارش
میکشد به بیمارستان روانی و سه ماه بستری میشود و... . گفتوگوی ما با
مردی است که حالا 40سال را رد کرده است، روی سر و صورتش جابهجا موی سپید
روییده و به گفته خودش از شر و شور افتاده و سر عقل آمده است و سراغ خلاف
نمیرود، اما «حقمو با روش خودم میگیرم و اگه پا بده گاهی شرخری هم
میکنم.» برای این کار هم دو دلیل دارد؛ «من کار مردمرو راه میندازم، ثواب
هم داره، اصلا یه جورایی کار خیرِ.» و دیگری اینکه «گرگ همیشه گرگ است!»
این یک مصاحبه متفاوت بود،ازجنس دیگر.
شرخری که بامعرفت است وکارهای خیرمیکند!