اکنون دیگر برای دیدن و شنیدن، تنها دو دریچه به آفتاب و کوه باقیمانده و
بقیه به سیاهی دیوار همسایه باز میشود. ای کاش شهرداران همه شهرهای این
سرزمین تعریف دیگری از شهر، غیر از «حداکثر تراکم» و «کاربریهای گرانقیمت»
داشتند تا شهروندانشان در کلافه ترافیک ذلیل نمیشدند؛ دلهای فرزندانشان
در فشردگی مدرسههای اجارهای چندصدمتری نمیگرفت؛ نوجوانان پرآرزوی شهر
میتوانستند در انتهای کوچه منتهی به خانه خود میدان محلهای داشته باشند
تا در آنجا گرد آیند و چراغهای رابطه را روشن نگاه دارند. ای کاش
شهروندان سالمند شهرها هر زمان که میل داشتند، میتوانستند بدون ترس از
تصادف و آلودگی به پارکباغچه محله خود بروند و با سایر شهروندان سالخورده
خوشوبش کنند؛ ای کاش میتوانستند در بازگشت به اتاق خانه خود، از قاب
پنجره آن، به آفتاب و مهتاب سلام کنند... .