خشونتهای داعش تمامی ندارد. از پوست کندن زنده زنده یک زن تا سر بریدن یک خبرنگار آمریکایی. اتفاقاتی است که بشریت سالهاست از دیدن آنها محروم بوده و این روزها به برکت داعش دوباره در شبکههای مجازی پر شده از صحنههای خشونتآمیزی که هر کسی یارای دیدن آن را ندارد. افزایش خشونتورزی های این جریان تروریستی سبب شده تا برخی از تحلیلگران از آمریکا بخواهند دخالت مستقیم تر و بیشتری برای کنترل این جریان صورت دهد. هر چند برخی از تحلیلگران هم معتقدند این اقدامات زمینه پرور حضور نظامی آمریکا در سوریه و عراق است. دکتر مهدی مطهرنیا از آن دسته است که بر این باور است آمریکا با سناریونویسی، آینده مطلوب را برای خود ترسیم میکند. در ادامه مشروح گفتگوی خبر آنلاین با این استاد دانشگاه را مطالعه میکنید:
انتشار فیلم سر بریدن یک خبرنگار آمریکایی و تهدید داعش به ورود در آمریکا باعث شده تا برخی سیاستمداران و رسانههای آمریکایی، کاخ سفید را به اتخاذ رویکردهای منفعلانه متهم کنند و از واشینگتن بخواهند که برخورد نظامی قاطعی با این جریان تروریستی انجام دهد. نسبت میان داعش و آمریکا را چگونه تفسیر میکنید؟
داعش امروز در چارچوب تحولات منطقهای و تاثیر این تحولات بر دوران گذار از وضع کهن به وضع جدید بینالمللی معنا پذیر میشود. داعش محصول بازتعریف کاذبانه از گفتمان بر جای مانده از رویدادهای اخیر خاورمیانه و بهره برداری از آن در جهت منافع تعریفشده کنشگران منطقه و فرامنطقهای حامی آن است. از سوی دیگر این گروه، ابزاری برای توجیه حضور این قدرت ها در منطقه و استمرار آن برای عبور از دوران گذار از منطق کهن به منطق پیشارو به شمار می رود. از این رو اگرچه داعش بر خواسته از اراده کشورهای فرامنطقهای و درون منطقهای هماهنگ با آنها در جهت نشان دادن چهره رادیکالیسم مذهبی در قالب یک گروه تروریستی جذمیت گرا است. در همان حال جغرافیای هدف موثری برای مشروعیت بخشی به استمرار حضور کشورهای فرامنطقهای و محدودسازی حرکت میانرو و اعتدال گرا در مسیر گسترش اسلام متعالی است. از همین روست که داعش را باید در حوزه عقلانیت ابزاری در مسیر گذر از گذار به وضع موجود دانست که باید در محدوده از پیش تعریفشده عمل کند. این در حالیست که همواره استفاده از ابزار تروریسم در قالب سازمانهایی مانند داعش بازی با آتش بوده است. چراکه اساسا داعش دنبال ایجاد اتحادیه ای از کشورهای منطقهای و فرامنطقهای است که هماهنگ با آنها عمل نماید. تحرک داعش در این مسیر مانند بسیاری از سازمانهای مشابه مانند القاعده را از مرزهای تعیینشده تخطی میکنند و بدین ترتیب مرزهای تعریفشده کنشگران حامی خود را پشت سر میگذارد و به ضد خود تبدیل میشود. ضدِ خود تعریفشده ای که برای آنها تعریفشده است. در اینجاست که برخوردهای عملیاتی جهت محدودسازی تحرک آنها آغاز و بدین گونه حضور کشورهای حامی آنها در مبارزه با این جریان، به عنوان وسیله ای در جهت مشروعیت بخشی به حضور قدرت ها مشخص میشود. هم اکنون بر اساس این دیدگاه، آمریکا در پی استفاده از داعش برای لشکرکشی به سوریه است و پس از مشروعیت بخشی از حضور آمریکا در عراق، داعش هم اکنون به عنوان ابزاری برای مشروعیت بخشی به ورود آمریکا به سوریه محسوب خواهد شد.
یعنی شما به نوعی نظریه توطئه معتقدید که بر آن اساس آمریکا خود این مسیر را ایجاد کرده و افزایش اقدامات تروریستی داعش با واشینگتن مربوط است؟
من به تئوری توطئه نمیاندیشم، من به سناریونویسی در قالبهای ممکن، محتمل و مطلوب توسط آمریکاییها باور دارم. این نیست که هر آنچه آمریکا بخواهد انجام شود، بلکه آمریکاییها در اتاق های فکرِ آینده اندیشانه خود، سناریو های گوناگون را ترسیم و برای رسیدن به سناریو مطلوب خود برنامه نویسی میکنند. برنامه ریزی ها را در محیط عملیاتی پیاده و مناسب و متناسب با آسیب شناسی عملیاتی خود به بازتعریف سناریوها اقدام میکنند. آمریکاییها به خوبی دریافته اند که سخن مینزبرگ که می گفت استراتژی ها مرده به دنیا می آیند درست است. لذا سعی میکنند با استفاده از دیده بانی محیط عملیات به بازتعریف سناریوهای خود در وضعیت های زمانی گوناگون نایل آیند. حال اگر اسم این را توطئه یا تئوری توطئه می گذارید، بله. ولی من این را تئوری توطئه نمی دانم؛ آمریکا ابزار مورد نیاز خود را برای نفوذ در جغرافیای هدف، فراهم می آورد. ولی دلیل ندارد ابزار و رویکردها 100 درصد موفقیت آمیز باشد. آمریکاییها شکستها را میپذیرند و زمانی که به واقع شکستها را پذیرفتند در خواهند یافت که میتوانند آن شکستها را پلی برای پیروزی بسازند. اگر هر کنشگری در نظام بینالملل اینگونه واقعیتها را ببیند و در زمانه خود واقعیتها را برای رسیدن به مطلوبیتها مدیریت کند، بالطبع بهره بیشتری خواهد برد.
شما اشاره میکنید که آمریکا در حال زمینه پروری حضور خود در سوریه است، درحالیکه آمریکا از حضور خود در افغانستان و عراق هم متحمل هزینههای فراوانی شده است و بسیاری از تحلیلگران معتقدند که این کشور نمیخواهد دوباره هزینههای فراوان دخالتهای نظامی دوران بوش را تکرار کند.
آمریکا حاضر است امروز افغانستان را ترک کند ولی در عراق و سوریه متمرکز شود. هدف آمریکا ایجاد یک محیط نظامی است. به عبارت صحیح تر، هدف ایالاتمتحده، استفاده از نظامی برای رسیدن به منافع تعریفشدهاش است. در این راستا، هرچه هزینههای کمتری را برای حصول به این منافع بپردازد، خود را موفق تر میداند. پس موافقم که آمریکا نمیخواهد جبهه نظامی جدیدی باز کند، ولی اگر رسیدن به پیروزی و مؤلفه های تعریفشده این کشور، ضرورت استفاده از یک جبهه نظامی را دیکته نماید، آمریکا نیز به آن تن خواهد داد. آمریکا در برخورد با داعش تلاش کرد در موقعی که به نفع منافع ملی آمریکاست وارد اقدام نظامی شود. به عنوان یک نیروی رهاییبخش در عراق مطرح شود و با در دست داشتن سند درخواست دولت مالکی برای ورود نظامی، ورود خویش را به عراق مشروعیت بخشد به عنوان یک نیروی ضد تروریسم و جذمگرای مذهبی در چارچوب دفاع از حقوق بشر به داعش حمله کند و همچنین با حمله به داعش، مرزهای تعریفشده نفوذ داعش و عدم سرکشی آنها را به آنها دیکته و گوشزد نماید. اکنون نیز داعش میتواند بار دیگر دروازههای حضور آمریکا در سوریه را بازگشاید و دور جدیدی از فشار بر دولت بشار در چارچوب مبارزه با داعش را آغاز نماید. دست یافتن به چنین دست آوردهایی آیا بدون حضور داعش امکان پذیر بود. بنابراین اینکه بگوییم آمریکاییها بدون برنامه در منطقه عمل میکنند به همان اندازه اشتباه است که بگوییم آمریکاییها هر کاری دلشان بخواهند در منطقه انجام میدهند. هر دو به یک اندازه اشتباه است. اینکه بگوییم آمریکا در منطقه بیبرنامه عمل میکند و کاملاً انفعالی است و یا اینکه بگوییم آمریکا هر آنچه را که میخواهد در منطقه انجام میدهد و همه بازیها تحت کنترل و مدیریت کامل این کشور است. این دو هر به یک اندازه اشتباه است.
شما اشاره میکنید که آمریکا وقتی به نفع منافع ملیاش بود، به داعش حمله کرد. این اتفاق عجیبی نیست. برعکس مرسوم است که کشورها اقدامات خود را بر اساس پیشبرد منافع ملی، تنظیم نمایند. ضمن اینکه آمریکای اوباما برخلاف آمریکای بوش پسر نشان داده که با فاصله گرفتن از تئوری پلیس جهان، میخواهد در چارچوبی بینالمللی و با همراهی جامعه جهانی هزینههای اقدامات خود را کاهش دهد.
آمریکا در چارچوب نظریه تک امپراتوری آمریکا و یکجانبه گرایی بوش دوم
خود را پلیس جهان معرفی می کرد. اوباما این نظریه را تغییر داد و دکترین
قدرت هوشمند آمریکا را وارد ادبیات سیاسی کرد و اکنون مدعی مدیریت امنیتی
جهان است، نه تبدیل کردن آمریکا به یک پلیس در کف خیابان نظام بینالملل.
لذا نظریه اوباما ایفای نقش مدیریت امنیتی در جهان و به طبع آن مدیریت
توانایی قدرت های جهان در قالب همگرایی امنیتی آنها است. می بینیم که در
ماجرای برخورد با برنامه هسته ای ایران 5+1 ، کشورهای غربی با مدیریت
آمریکا وارد می شوند. در بحران لیبی، آمریکا با همراهی جهان وارد میشود.
عراق یکجانبه گرای بوش دوم را به عراق چندجانبه گرا عمل میکند. اینها
همه نشاندهنده آن است که آمریکا مدیریت امنیتی جهانی را جایگزین پلیس
جهان کرده و توانسته است نسبت به بوش دوم مشروعیت بیشتری برای تحرکات
آمریکا در جامعه بینالمللی ایجاد کند.