قرار گفت وگوی ما به روزهای آخر سال 93 موکول شد. همان روزهای شلوغ خیایان بهشت. این ملاقات برای ما ارزش داشت، حرف هایمان بنا بود از تهرانگردی هایش شروع شود و به شهری برسد که از نگاه او فقط یک «ابر شهر» نبود؛ اما حرف هایش را که شنیدیم رأی مان برگشت. اصلاً حال و هوای مان عوض شد. قبل از اینکه پایمان را به دفترش بگذاریم، آنچنان که باید دل مان با شهر نبود، اصلاً حواس مان نبود از کدام خیابان به کدام کوچه رسیدیم، نشانی ما یک کوچه بود به نام «انصاری» و طبقه همکف ساختمانی که جلسات فرعی شورا در آن برگزار میشد، اما وقت خداحافظی همه چیز تغییر کرده بود، شهرحالا برای ما حکم پدری را داشت که سالها در خانه رهایش کرده بودیم، میخواستیم ذره ذره وجودش را لمس کنیم. احمد مسجد جامعی را از سالها قبل میشناختیم، قبلتر از زمانهایی که چهرهاش به عنوان یکی از اهالی فرهنگ دوست دوران اصلاحات شناخته شود.
حالا وقتی رودرروی او مینشینیم، نگاهش و حتی لبخندش با آن زمانها فرق کرده... خیلی وقتها حواسش با ما است، اما دلش پیش آن شهری است که 40 هفته پیاپی پلاک به پلاکش را دیده و وجب به وجبش را پیموده است. اصلاً وقتی حرف زادگاهش میآید، دلش پر میکشد به همان محلهای که هفتههای قبل با خوشی و ناخوشی اهالیاش شریک بوده، برای همین عجیب نیست وقتی از او درباره تهران میپرسید، تصویر شهری را نشانتان دهد که در دو قدمی شماست، اما از چشمانتان دور مانده!
احمد مسجد جامعی در یک صبح زمستانی نزدیک به سال جدید در نیم طبقه دفتر کارش رودر روی ما نشست تا با همان بیتکلفی همیشگی، ما را به یک گفتوگوی دلپذیر نیمه بهاری با چای و گز تعارفی، دعوت کند.
تهرانگردیهای آقای مسجد جامعی هم پس از طی فرازها و نشیبها و انتقادها و تشویقها به عدد 40 رسیده؛ تصویر شما از تهران امروز بعد از این چهل هفته تهرانگردی تقریباً مداوم با تصویر پیش از این چه فرقی کرده است؟ یا بهتر است بپرسیم نگاه شما به کلانشهر پیچیده تهران حالا چگونه است؟
همانطور که میدانید تهران یک مجموعه پیچیده و بزرگ است، ما زمانی تهران عهد صفوی را داشتیم، بعد به دارالخلافه ناصری رسیدیم و بعد به تهران پهلوی اول. البته مقصودم از تهران پهلوی اول همان دورانی است که متأسفانه دروازههای زیبا و تاریخی تهران را خراب کردند و تهران هم گسترش یافت البته خیابان ولیعصر امروز هم، یادگار همان دوران است. تا امروز که دست کم بالای 150 روستای پیرامونی به شهر پیوسته است. مثلاً زمانی ونک، نارمک و پونک جزو اطراف تهران بوده و تشخص روستایی داشتهاند. جالب اینکه بسیاری از اینها نسبتی هم با فصل بهار، آب و آبادانی و درخت و گیاه داشتهاند، مثلاً ونک محل رویش درختان «ون» بوده است. الان باغ مستوفی ونک که هنوز هم متعلق به آن خاندان است نمونههای خوبی از این گونه گیاهی دارد. البته بخشی از آنجا به باغ ایرانی یا باغ مهندس مختاری تبدیل شده، در اطراف امامزادههای ونک هم میتوانستید رد پای درختان کهنسال ون را همچنان ببینید یا درباره نارمک و پونک هم همینطور؛ نارمک زمانی انارستان بوده، شاید هم اسم آن برخاسته از نار و انار باشد و پونک هم محلی بوده است پر از پونه؛ وردآباد هم محل رویش گل و گیاه بوده، به تعبیری زعفرانیه هم جایی بوده است که پیاز زعفران در آن به بار می نشست.
خب همه این مناطق حالا جزئی از تهران شدهاند و وضعیت خاصی پیدا کردهاند، در یک بخش از آنها ساکنان جدید آمدهاند و در بخش دیگر هم کم و بیش ساکنان بومی و جلوههای زندگیهای بیپیرایه آن روزگار به چشم میآید. اما برای من، خود تهران قدیم هم بسیار زیباست. مثلاً یکی از نقاط جالب توجه تهران محله دروازه غار است جایی که زمانی «لوطی های» تهران ساکن آن بودند. این منطقه اماکن و خصوصیات ویژهای دارد که تاکنون در هیچ گزارشی ندیده و نخوانده ام. مثلاً ما در این منطقه از مسجدی به نام شوشتریها بازدید کردیم که بنا به برخی روایتهای محلی کاملاً زنانه بوده است. البته روایتی هم وجود دارد که نقل میکند فقط نماز ظهر و عصر زنانه بوده؛ با این حال شما در هیچ کجای تهران و بلکه ایران مسجد کاملاً زنانهای را پیدا نمیکنید یا در این منطقه حمامی وجود دارد که آن هم بر خلاف دیگر حمامها، صبحها به روی زنان باز میشده است؛ شما میدانید که در قدیم حمامها از چهار، پنج صبح تا 12 ظهر متعلق به مردان بوده و عصرها به روی زنان باز میشده، اما در این محله بر خلاف تصوری که در نگاه اول از روند مرد سالارانه پهلوانها و لوطیها به ذهن میآید، بیشتر امور برای راحتی و آسایش زنان و کودکان بوده است و مردم هم با محوریت همین لوطیها امنیت محله را تأمین میکردند و نیازی به پلیس و پاسبان نبوده است. در این نقطه از شهر ما هنوز هم مسجدی وجود دارد که باز بر خلاف دیگر مساجد، خادم آن زن است و باز هم مسجد دیگری است که از ثلث یک خانم است و باز هم سازنده آن یک زن است. این خادم به گفته خودش حدود 55 سال است که در این محله و مسجد خدمت میکند. خب ببینید شما در هیچ مسجدی میتوانید یک خادم زن پیدا کنید؟ جز در اینجا! میخواهم بگویم تهران یک ساختار ویژه دارد و هر نقطهاش برای خودش شخصیتی و هویتی خاص دارد.
متأسفانه این ساختارها الان خیلی بههم ریخته است. تهران آدمهای بزرگی هم دارد. مقصود آدمهای مشهور نیستند. اتفاقاً آدمهایی را میگویم که شناختی از آنها نداریم و در کنار ما در همین کوچه و پس کوچهها زندگی میکنند. ما در بازدید از محله صابون پزخونه با یک نانوایی آشنا شدیم که میگفت زمانی به اینکه بچه این محل بوده افتخار میکرده ولی حالا سختش است که بگوید بچه کجاست، چرا؟ چون الان محله اش، محل تجمع کارتن خوابها شده و اوضاع خوبی ندارد. اما جالب بود که او در همین گفتوگو از ضرورت جمعآوری کمکهای مردمی برای زندگی همین میهمانان ناخوانده هم میگفت. این نکته مهمی است. یعنی اگرچه کارتن خوابها برای مردم محل یک مشکل محسوب میشوند. اما همین مردم برای آنها کمک هم جمع میکنند و به نانوایی پول میدهند تا نان مجانی در اختیار آنها بگذارد. یعنی برای زندگی و جان انسانها ارزش قائلاند ولو آنکه دل خوشی از آنها نداشته باشند. او میگفت که هفتهای 10 مشتری نسیهای دارد که نان 700 تومانی میخرند! ببینید تهران آدمهای بزرگ زیادی مثل همین نانوا داشته و دارد که بخشی از روح این کلانشهر محسوب میشوند، من با تهرانگردی میخواستم بگویم که تهران فقط برج، بزرگراه و اتوبان دو طبقه و پاساژ و مرکز خرید و روگذر و زیرگذر و تونل نیست و مهم ترین داراییهای اصلی تهران در سایه آمار و ارقام و نگرش آمار زده و کمیتگرا گمشده است و در صورت ادامه رو به اضمحلال دارد. البته این یک وجه تهرانگردی است، ما در این بازدیدها از نزدیک با مشکلات مردم هم آشنا میشویم و دغدغههایشان را از زبان خودشان میشنویم. مشکلاتی مثل نبود بازار میوه و تره بار، درمانگاه، بیمارستان، نانوایی، کتابخانه، زمین ورزشی، مدرسه یا خیلی طرحهای نام و نشان دار که به جای حل مشکل، مردم را به زحمت انداخته است.
متأسفانه گاهی برخی از طرحها آنقدر با شتاب انجام میشود که میتوان گفت هیچ تأملی در پس آنها نیست و نتیجه عکس دادهاند، یعنی به کیفیت زندگی شهری نیفزودهاند. در حقیقت من تلاشم این است که شهر فقط براساس گزارشهای رسمی ارزیابی نشود، گاهی ما در اتاقمان مینشینیم و به ارائه گزارشهای رسمی بسنده میکنیم، اما من در تهرانگردی خواستم که تهران را با روایتی دست اول در برابر نگاه عکاسان، خبرنگاران و مدیران اجرایی شهر قرار دهم تا هرکدام آنها آنچه را دیدهاند بیان کنند و مردم شهرم را با نگاههای مختلف آشنا سازم و به نگاههای نزدیک تری به هم برسیم.
خب این کار به نوعی نظارت میدانی اعضای شورا هم محسوب میشود، اینطور نیست؟
بله این هم قسمتی از کار ما است اما به دو شکل میتواند انجام شود؛ اول اینکه ما نظارت و گزارشهای رسمی داریم که به ما هم میرسد و دوم اینکه ما خودمان به شیوهای آزاد بین مردم میرویم، از نزدیک حرفهایشان را میشنویم و طرحها را میبینیم و ارزیابی میکنیم. گاهی مردم از اجرای طرحی بسیار راضیاند و گاهی هم نه، مثلاً در همین ساخت و سازها بسیار گلایه میشود که عموم قواعد معمول حقوق شهروندی و همسایگی رعایت نشده است و همه چیز بهم ریخته است یا مثلاً مردم از وضعیت روشنایی و نظافت یک محله ناراضیاند که برخی از آنها ربط مستقیمی هم به شهرداری ندارد اما به شورای شهر مربوط است یا مثلاً شما بزرگراه صدر را در نظر بگیرید که گروههایی از مردم آن منطقه معتقدند آرامششان را از دست دادهاند. الان ضرورت داشتن حریم برای بزرگراهها معلوم است اما تکلیف حریم طبقه دوم بزرگراه صدر چیست؟ اینها مشکلاتی است که در گزارشهای رسمی نمیآید و جزو مسائل جدید شهر است و ما باید درباره آنها فکر کنیم اما چه زمانی میتوانیم درباره آنها فکر کنیم؟ وقتی که از آن مسأله مطلع باشیم و از نزدیک با مردم صحبت کنیم و بر دانش خودمان بیفزاییم یا مثلاً درباره باغهای کن. ما پلاک به پلاک باغهای کن را دیدیم و اتفاقاً این بازدید خیلی هم در فضای مدیریت شهری تأثیر گذاشت و موجب شد که با فوریت و جدیت جلوی بعضی تخریبها گرفته شود یا دست کم حساسیت زیادی در این باره ایجاد شد. یک بار در تهرانگردی گزارشی رسمی از یک باغ دادند که وقتی به آن منطقه رفتیم، اصلاً باغی وجود نداشت. به هر حال گزارشهای رسمی این گونه هم داریم. خب این نتیجه بازدیدهای میدانی بود که ما و دیگران از آنجا داشتیم. به هر حال افزایش کیفیت زندگی شهروندان با تعامل و حتی گفتوگوی انتقادی میسر است؛ اگر در اتاقهای مان نشسته بودیم و منتظر گزارشهای رسمی میماندیم چه بسا حالا فاجعه بزرگتر زیست محیطی رخ داده بود. بنابراین ما باید برویم، ببینیم، گفتوگو کنیم، نظر بدهیم، پیگیری کنیم و به دانش خودمان و شهروندان و مدیریتها بیفزاییم.
جالب اینکه یکی از انتقادات جدی به تهرانگردی شما همین موضوع بود، یعنی حضور کمرنگ شما در جلسات شورا و نیز مشغولیتهای فراوان شما در داخل شهر!
نخست آنکه من روزهای جمعه و از وقت شخصی خودم به تهران گردی رفتهام نه از وقت کاریام و دیگران هم لطف کردهاند و وقت و روزهای تعطیل خود را به این کار اختصاص دادهاند. به علاوه برخیها حضور جدی در شورا را در دعواها و جدلهای سیاسی یا شاید هم شنیدن گزارشهای رسمی میدانند. من در شورای چهارم بحثی داشتم به عنوان «حق حیات شهری و شهروندی» و خیلی خوشحال شدم که رهبرمعظم انقلاب در سخنان اخیرشان در این باره مجدداً تأکید کردند. خب رویکرد ما در شورای چهارم دفاع از کیفیت زندگی و حق حیات بود و اینکه حق حیات محدود به انسانها نیست بلکه مثلاً آب و خاک و درختان و حیوانات و... هم حق حیات دارند. خب پرداختن به این موضوعات به بحث و تجربه و پشتوانه فکری احتیاج داشت. اگر ما بدون تحقیق و گفتوگو و مشاهده، فقط شعار میدادیم، دچار روزمرگی میشدیم، من فکر میکنم افق کار شورا باید بالاتر از اینها دیده شود. ما در آغاز کارمان در شورا پیشنهاد تشکیل کمیسیون سلامت و محیط زیست را دادیم که بر مبنای همین نگرش بود. هر چند با زحمت توانستیم رأی جمع کنیم؛ اما حالا مسائل مهمی مثل سلامتی آب، خاک و هوا همه و همه در این کمیسیون دنبال میشود یا همینطور کمیسیون معماری و شهرسازی که در ابتدا فقط یک نفر داوطلب عضویت داشت؛ ولی اکنون یکی از تأثیرگذارترین کمیسیونهاست. به هر حال ما نیاز به تعامل و گفتوگوی رودررو با مردم و گفتوگوی انتقادی با مسئولان داریم و گرنه در لابه لای این همه طرح و مصوبه به نتیجه دلخواه نمیرسیم.
الان بازدیدهای میدانی و محله به محله شما مورد توجه و استقبال سایر اعضای شورا هم قرار گرفته و آنها هم ترجیح میدهند به جای صحن شورا به دل مناطق و محلات بروند و از نزدیک مشکلات شهروندان را لمس کنند...
دقیقاً همینطور است. حتی سایر سازمانهای شهرداری هم از این حرکت استقبال کردهاند و با طرح و برنامههایی مثل شبگردی، تهران گردی 94 و عناوینی از این قبیل از نزدیک موضوعهای شهری را دنبال میکنند. از طرفی اعضای شورا هم وارد این فضا شدهاند و به مناطق میروند و اتفاقاً نتیجه هم گرفتهاند. البته من همه تهرانگردیها را خواهم نوشت تا به عنوان سندی برای تهران باشد. واقعیت این است که تاکنون فقط محدوده خاصی از تهران معرفی شده بود و ما دست کم پس از انقلاب گزارشهای ویژهای در این باره نداشتهایم و گزارشهای قبل هم بیشتر درباره تهران ناصری است و یک شکاف اساسی در مورد تهران معاصر با تهران گذشته وجود دارد.
آیا بازدیدهای غیر رسمی شما از محلهها و مناطق تهران در نهایت به پیگیریهای رسمی مثلاً از سوی شهرداران مناطق هم منجر میشود؟
- بله، وقتی ما بازدید محلهای داریم، به دنبال آن اعتباراتی هم پیشبینی میشود؛ اما این به دو صورت اتفاق میافتد؛ یکی دستوری است و یکی اینکه ما در تعامل و گفتوگو با مدیران به این نتیجه میرسیم که این کار لازم است که انجام شود؛ جنس حرکت و گفتوگوی ما از نوع دستوری نیست که این کار را بکنید یا نکنید یا بمانید یا بروید. ما در یک گفتوگوی متقابل به نتیجه میرسیم و من صرفاً از موضع عضو شورا حرف نمیزنم. این در حقیقت یک کار کارشناسی مشترک است.
درواقع این سیر را با هم طی میکنید؟
بله با هم تبادل اطلاعات و تجربه میکنیم. یعنی گفتوگویی داریم که منشأ اثر است.
البته ما درگذشته تجربه منطقه گردی برخی مدیران وقت و تبلیغات گسترده آنان را هم داشتیم؛ اما این کار شما متفاوت محسوب میشود؛ شاید مهم ترین وجه تفاوت هم غیر رسمی بودن آن و غلبه مواجهه «شهروند با شهروند» تا مواجهه «مسئول با شهروند» باشد.
ما در این تهرانگردی هیچ مصوبهای نداریم. ما در اینجا در حقیقت یک مطالعه و کار مشترک داریم و به طرح و دیدگاههای مشترک میرسیم مثلاً وقتی به کن میرویم به دنبال ابلاغ مصوبه نیستیم. من، شهردار منطقه، شورایاران و اهالی برای بازدید و شناخت بیشتر با هم میرویم؛ اما وجه دیگر ماجرا این است که کن و باغهای آن و مشکلات آن وارد رسانه میشود و از سایه در میآید. همین دیده شدن باعث جلوگیری از بسیاری از تخلفات است. در واقع ما با مطرح کردن موضوع و دادن اطلاعات درباره آن، مانع رفتارهای غیر قانونی میشدیم. فکر میکنم آمار تهرانگردیهای ما بیشتر از عدد 40 باشد. منتهی نام برخی را کتاب گردی یا باغ گردی یا تکیه گردی یا محرم گردی و یا... گذاشتهاند. یک بحث دیگر هم در تهرانگردی این است که ما آنچه خودمان میبینیم را به رؤیت دیگران میرسانیم. البته اسم کشف تهران را رسانهها روی تهرانگردی گذاشتند، اگرچه بعضی نقاط واقعاً کشف شد. مثلاً شما میدانستید که در تهران یک درخت چناری وجود دارد که وقتی 8 نفر دورش را بگیرند تازه قطرش معلوم میشود؟ نه، ولی بعد از اینکه عکس این چنار رسانهای شد، محال است دیگر کسی جرأت کند خدشهای به آن وارد کند و حتی ضرورت ثبت آن جدی شده است، یا درجایی دیگر بحث تخریب ساختمانهای اطراف درخت کهنی که محصور شده بود مطرح شد. یعنی برای نخستین بار اصل با طبیعت باشد نه بنا. گاهی ما برای موضوعی سند تنظیم میکنیم؛ اما گاهی این افکار عمومی است که پشتوانه موضوع میشود؛ ما هم سعی کردیم افکار عمومی را پشت سر شهر و شهروندان بیاوریم. بعلاوه اینکه در اینجا فضای گفتوگویی فراهم است و از نامه بردن و درخواست دادن خبری نیست.
خب برگردیم به بحث ناشناختههای تهران، احساس میشود که شناخت محلههای تهران برای شهروندانش آنچنان که باید اولویت اول نیست و مردم کاوشگرانه به جذابیتهای محله شان نگاه نمیکنند. فکر میکنید دلیل اینکه مردم در شهر مکث ندارند و تا این اندازه نسبت به جاذبههای تهران بیاطلاعند، چیست؟
ببینید تهران به یکباره دارای گسترشی شد که از جهات مختلف قابل نقد است. تهران به مرکز قدرت سیاسی-اقتصادی-فرهنگی تبدیل شده است ولی متأسفانه در سیاستهای توسعهای بحث آمایش سرزمین نیست و از این منظر آسیبهای جدی به تهران و سایر نقاط وارد میشود. زمانی برای ظرفیت طبیعی و محیطی یا بهتر است بگویم زیستپذیری تهران جمعیت 5 و نیم میلیونی پیشبینی شده بود؛ اما حالا بیش از 10 میلیون نفر در این شهر ساکنند یا دست کم روزها در آن هستند. همین مسأله مشکلات جدی را برای پایتخت به وجود آورده، مثل تأمین آب که الان سد طالقان، لار و جاجرود و ماملو از هر طرف به خدمت گرفته شدهاند، اصلاً تراکم جمعیت در این فضای محدود خود به خود مشکل زاست. همین موتورهای گرم و سردکننده و تأسیسات گرمایشی و سرمایش خانگی و اداری در کنار این همه خودرو و موتورسیکلت آلودگیهای زیادی را برای تهران به وجود آورده است، متأسفانه از این طرف ما هم بیشتر مشغول دویدن بودیم و شوق کار کردن داشتیم تا فکر کردن! و حالا یکی از مشکلات اساسی ما این است که کار کردن برای تهران مانع تأمل و تفکر شده است و البته نه تنها به قول شما، مردم شهر، مکث ندارند و یا به تعبیر دیگر فضای مکث در شهر نیست، که مدیران هم به نوعی دیگر مکث ندارند و آن آرامش و به قول حافظ «آن» از حیات شهری رخت بر بسته است. دلیلش این است که مرتب درگیر طرح و مصوبه و ارائه آمارها و ارقام هستیم. ولی تأمل و تفکر بیشتر لازم است و من فکر میکنم در تهران این گمشده ماست. ما باید به این موضوع برگردیم و بدانیم با تعریف کردن از یکدیگر مشکلاتمان حل نمیشود. احساس میکنم گاهی خود رسانهها هم دچار خود سانسوری شدهاند و به هر دلیلی از گفتوگوهای انتقادی پرهیز میکنند. مشکل دوم تهران به جمعیت پیرامونیاش باز میگردد که درصد و سرعت رشد آن بالاتر از تهران است. یعنی کسانی که در حوزه شهری نیستند در آنجا ساکن میشدهاند و شهرکهای خوابگاهی ساختهاند. این شهرک ها هم بار همه امور را به تهران تحمیل میکنند. این شهرک نشینان عموماً زمانی را که باید آشنایی بین شهر و شهروند ایجاد شود ندارند و منهای این آشنایی هم تعلقی ایجاد نمیشود. نتیجه این روند خانه به دوشی است و اینکه همه در حال جابه جا شدن هستند و شهر هم به کارگاه بزرگ کار و فعالیت تبدیل شده است و به نظر من سیاستهای شهری هم به این مسائل دامن میزند. همین حالا صدها هزار خانه خالی در تهران وجود دارد، اما باز هم مجوز ساخت برای ساختمانهای بلند مرتبه در تهران بیداد میکند. همه اینها باعث شده که درتهران فضایی برای مکث شهروندان وجود نداشته باشد.
بحث دیگر تعلق شهروندان به شهر است. به هرحال همیشه تعلق به جغرافیا و محل زندگی حس دوست داشتن و محبت را هم به دنبال داشته و برای افراد انگیزه زندگی ایجاد میکند، به نظر شما تهرانیها چقدر به محل زندگی شان تعلق دارند؟
به نظر من همانقدر که یک مشهدی و شیرازی و تبریزی شهرش را دوست دارد، تهرانیها هم شهرشان را دوست دارند. اما احساس تعلق نداشتن به شهر درباره کسی رخ میدهد که هنوز شهروند نشده و فقط شهر نشین است؛ یعنی آن فردی که از امکانات شهر استفاده میکند، اما تکلیفی در قبال شهر ندارد. البته «شهروندی» یک امر زمان بر است و یک شبه اتفاق نمیافتد. به عنوان نمونه شما فرض کنید که عدهای به درون خانه هایشان میرسند؛ اما بیرون خانه برایشان مهم نیست و بالکن هایشان شلخته و به هم ریخته است. این روال البته در تهران رو به کاهش است و الان مردم به شهر هم احترام میگذارند، یعنی اگر شما بخواهید در جایی تعلق محلی به وجود آورید باید دو-سه نسل سکونت مداوم داشته باشند. چون هر چقدر عمر سکونتشان بیشتر شد، انس و آشنایی بیشتر میشود و در نتیجه همدلی ایجاد میشود. این نخستین قدم است، اما متأسفانه این تغییرات شتابزده و هجومهای جمعیتی مانع ایجاد این حس میشود؛ در حالی که شهر باید آرام آرام شکل بگیرد تا عواطف به وجود آید و آدمها جای خودشان را پیدا کنند و اگر غیر از این باشد مشکل ایجاد میشود. در اوایل انقلاب در شهرک اکباتان مشکلاتی جدی وجود داشت؛ ولی حالا که سکونت خانوادهها دو-سه نسل ادامه پیدا کرده، هر کدام از این برجها به یک محله عمودی با امکانات مشترک و تلاشهای جمعی و هویتی پایدار تبدیل شده است. بنابراین آنچه به تهران آسیب زده شاید عدم تعلق خاطر خود مسئولان است که سابقه آنها در تهران چندان زیاد نیست وگرنه با مصوبات پی در پی کاری پیش نمیرود و نیاز به تأمل و تفکر بیشتری در امور شهر داریم.
جالب اینکه یکی از انتقادات وارده به شما، ساکن بودن فضای شورا در زمانی بود که ریاست آن را برعهده داشتید.
آن موقع فضای تعامل و گفتوگوی انتقادی بیشتر بود. یعنی نزدیک به 100 تذکر ثبت شده داریم. یکی از مهم ترین سندها تدوین برنامه پنج ساله دوم شهرداری محصول همان یک سال است و بحثهای جدی و اساسی که با حضور وزیران و معاونین رئیس جمهوری برگزار میشد و منشأ شکلگیری کمیسیون مشترک بین شورا، شهرداری و دولت شد: کمیسیون خاص امور تهران و کلانشهرها و البته حق حیات شهروندی که به طور ویژه پیگیری میکردم و فعلاً کسی کاری به آن ندارد. ممکن است مصوبات کم اثر و روزمره کمتر بوده باشد. مثلاً اینکه میگوییم چند کیلومتر آسفالت شده، کسی نمیگوید که آیا این آسفالت لازم بود یا نه، یا اینکه چقدر دوام دارد. این یعنی کمیت زندگی بر کیفیت زندگی غلبه دارد، ما تلاش کردیم تا کیفیت زندگی در شهر مورد توجه قرار بگیرد. رهبری در سخنان اخیر خود هم خیلی بر این موضوع تأکید داشتند.
شما در حوزه فرهنگ یک چهره شاخص محسوب میشوید با ویژگیهای خاصی که همه آن را با نام احمد مسجد جامعی میشناسند. تعامل، آرامش، نداشتن نگاه سلبی و... در کار فرهنگی انتظار موکلین از شخص احمدمسجد جامعی این است که با توجه به حیطه اختیاراتی که دارید در حوزههای فرهنگی ورود کنید. یکی از مسائل،بحث بلاتکلیفی و حتی تعطیلی آموزشگاههای موسیقی در فرهنگسراهاست که زیرنظر شهرداری ها اداره میشوند، چرا در این زمینه اهرم نظارتی شورای شهر ضعیف عمل کرده است؟
ببینید شهرداری در حوزه فرهنگ و هنر یک سازمان سیاستگذار نیست و وقتی واردسیاستگذاری شود از حد و حدود خود خارج میشود، این کار وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است. بنابراین دراین زمینهها باید این وزارتخانه تصمیمگیری کند. چراکه کار شهرداری، تأمین زیرساخت برای فعالیتهای فرهنگی شهر است، اما وقتی پای نمایش یک فیلم، یا نقد یک کتاب یا برپایی یک کنسرت به وسط میآید، کار به جای دیگری مربوط میشود. متأسفانه این روند از دولت قبل آغاز شد که اگرچه فیلمی مجوز هم داشت اما بعضی مراکز آن را نمایش میدادند و بعضی مراکز نه! بواقع دولت جایگاه سیاستگذاری خود را از دست داد و هنوز هم رگ و ریشه این حرکتها باقی مانده است. البته این به ملوک الطوایفی بودن مدیریت فرهنگی در کشور ما هم بر میگردد؛ که اخیراً تشدید هم شده است. به نظر من دولت باید در این مسأله ورود جدی پیدا کند و آن را حل کند. به هرحال بعضی از این موضوعات بیشتر عقبه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی دارند تا فرهنگی؛ اما به هر حال گفتوگو برای حل آنها لازم است. وقتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز صادر میکند، یعنی اجرای این کار بلامانع است و ما هم قطعاً از آن حمایت میکنیم. هر چند در نهادهای مدیریت شهری هم همین وضعیت خودمختاری در حوزه اجتماع و فرهنگ وجود دارد.
ارگانهای خبری و رسانهای شهرداری چطور؟ به نظر میرسد الان گریزهای سیاسی این روزنامه نسبت به قبل زیاد شده و به طور واضح مواضعی مقابل دولت دارد؟
بله، به نظر من هم در این دوره گریزهای سیاسی همشهری بیشتر شده، در دورههای گذشته همراهی همشهری با دستگاههای اجرایی بیشتر بود، یا حتی اگر نگوییم همراهی، دست کم سکوتش در مقابل خطاهای دولت بیشتر بود و کاری به کار دستگاه اجرایی نداشت، اما حالا کار دارد! البته من روزنامه همشهری را خیلی دوست دارم و شاید علت اصلیاش هم به این برمیگردد که خود من در راهاندازی و استمرار آن در دورههایی سهم داشتهام و یکی –دو بار که تا مرز تعطیلی پیش رفته بود برای جلوگیری از تعطیل شدنش خیلی اذیت شدم. خب آن زمان برای انتشار سراسری به همشهری سخت میگرفتند و میگفتند فقط باید در شهر تهران انتشار یابد و چون مثلاً در قم هم عرضه شده بود در پی تعطیل آن بودند. به نظر من یکی از دلایل این وضعیت نداشتن روحیه تعامل است. بسیاری از این مسائل با گفتوگو قابل حل است. گفتوگویی که خود شما هم به عنوان دولت، یکی از طرفهای مؤثر آن هستید.