پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : جماران: برای اهل سیاست و بخصوص علاقه مندان حوزه سیاست خارجی، نام «سید محمد صدر» یادآور دو معناست؛ یکی خاندان باسابقه «صدر» که با چند چهره برجسته اش نقشی پررنگ از آن در تحولات معاصر جهان تشیع و کشورهای ایران و عراق و لبنان به جای مانده است و دیگر، دیپلماتی که در دوران اصلاحات در دستگاه سیاست خارجی کشور مسئول تنظیم روابط با کشورهای عربی خاورمیانه بود و مقام مشاورت رئیس جمهور وقت را بر عهده داشت و امروز در همین حوزه به تحلیل و مصاحبه می پردازد.
اینکه این دیپلمات که از خانواده ای با سابقه پا به عرصه دیپلماسی ایرانی گذاشته، از کجا وارد فعالیت های اجتماعی و سیاسی شده است و حضورش در وزارت امور خارجه به چه زمانی برمی گردد و آیا ایفای نقش او در مسئولیت های گوناگون نظام، بدلیل جایگاه خانوادگی و نفود خاندان او بوده است؟ و... سوالاتی است که در نظر اول با پاسخ مثبت رو به رو می شود، اما پاسخ دقیق این سوالات را سید محمد صدر که امروز به یکی از دیپلمات های با سابقه جهموری اسلامی مبدل گشته، در کتاب «دیپلماسی و انقلاب» پاسخ گفته است.
او در این کتاب که در قالب گفت و گو منتشر شده است، در فصل اول به معرفی پدر خویش و خاندان صدر پرداخته و می گوید:
«پدرم حضرت آیت الله سید رضا صدر، از علمای بزرگ قم بودند. ایشان از نظر علمی ویژگی های منحصر به فرد داشتند؛ فقیهی اصولی و فیلسوفی با معلومات اجتماعی و فرهنگی بسیار خوب. مسلط به زبان عربی و تاریخ اسلام را خیلی خوب می دانستند. اسیشان تألیفات بسیار زیادی، در شاخه های گوناگون علوم اسلامی داشتند که تاکنون 48 اثر از آن تألیفات چاپ و بسیاری از این مجموعه نیز تجدید چاپ شده است. پدربزرگم حضرت آیت الله العظمی سید صدرالدین صدر از مراجع ثلاث قم بودند و عومیم امام وسی صدر که فعالیت های فرهنگی شان در ایران و لبنان مشهور است. شهید آیت الله سید محمدباقر صدر که به دست صدام به شهادت رسید، پسر عموی پدرم و همچنین شوهر عمه ام بود و خلاصه اینکه به استناد گفته آیت الله سید موسی شبیری زنجانی، از علمای بزرگ علم رجال، خاندان صدر در تاریخ شیعه منحصر بفرد هستند و این طور به نظسر می رسد که تمام افراد این خاندان جزء مجتهدین و مراجع تقلید شیعه بوده اند؛ متأسفانه این شجره طیبه به ما که رسید، قطع گردید».
صدر در ادامه این بخش خاطراتی را از مواضع ضد شاه پدرش بیان کرده و ضمن تأکید بر علاقه او به امام خمینی، به برخی انتقادات او به وضع کشور در دوران پس از پیروزی انقلاب اشاره می کند؛ انتقاداتی که به عقیده او باعث از میان رفتن علاقه دو طرفه میان او و امام نشد.
از دیگر فرازهای جالب این بخش می توان به موضوع وصیت آیت الله شریعتمداری برای نمازگزاردن آیت الله سید رضا صدر بر پیکرش، واکاوی فضای مدرسه علوی(محل تحصیل صدر)، اختلافات میان مرحوم روزبه مدیر مدرسه و علامه کرباسچیان اشاره کرد که در آن به گرایش علامه به انجمن حجتیه و فعالیت این انجمن در جذب دانش آموزان می پردازد.
فصل دوم کتاب به دوران دانشجویی و حضور در جلسات سخنرانی شخصیتهایی چون شهید مطهری، دکتر شریعی و...، ساماندهی تظاهرات دانشجویی و... اختصاص دارد و او طی آن بازگو می کند که چگونه با تعداد کمی از دوستانش فعالیت سیاسی دانشجویان مسلمان را در دانشکده داروسازی دانشگاه تهران شکل و سامان دهد؛ در همین دوره است که دیپلمات آینده جمهوری اسلامی اولین برخورد خود با ساواک را تجربه می کند که از احضار شروع می شود و به بازداشت و شکنجه در کمیته مشترک می رسد.
صدر در این بخش خاطره ای از حضور در جلسات سخنرانی بیان می کند که پس از تعطیلی حسینیه ارشاد و بصورت غیر علنی با حضور شخصیتهایی همچون شهید مطهری، دکتر شریعتی، آیت الله سید علی خامنه ای، علی حجتی کرمانی و فخرالدین حجازی برگزار می شد؛ در یکی از همین جلسات است که اختلاف نظر میان استاد مطهری و شریعتی در خصوص رقیب خواندن یا دشمن دانستن مارکسیسم خود را نشان می دهد؛ اختلافی که به گفته صدر به ترک زودهنگام جلسه توسط مطهری و بی اعتنایی شریعتی به نظرات او ختم می شود.
او می گوید: «در یکی از همین جلسات وقتی دکتر صحبتش تمام شد گفت، حالا(به قول معروف) من تریبون را در اختیار یک شخصیت بزرگ(با تجلیل فراوان) قرار می دهم. همه تصور کردند الان آقای مطهری سخن خواهد گفت، اما دیدیم که آقای خامنه ای شروع به صحبت کرد و مشخص بود که این دو بزرگوار بیشتر به هم نزدیکند تا آقای مطهری و شریعتی».
آشنایی با سازمان مجاهدین خلق موضوع سومین بخش این کتاب است که طی آن سید محمد صدر از طریق بیان ارتباط خود با چند تن از دوستان مجاهد خود بدان می پردازد. وی در این بخش ویژگی هایی فکری، خصلت های رفتاری، تغییر ایدئولوژی و برخی تناقضات فکری درون سازمان مجاهدین خلق را از دریچه روابط شخصی خود روایت کرده است. آنچه در این بخش مهم است بیان تمام این ویژگی ها از نگاه یک مبارز عادی انقلابی است که در کادر بالای سازمان حضور نداشته و از رهگذر ارتباط و محاجه با سطوح نسبتا عادی تر سازمان، خصلتهای آنان را بیان می کند و «فاصله گرفتن از روحانیت» و «محروم کردن از منبع اصلی دریافت اسلام» را مهمترین مشکل و اصلی ترین اشتباه سازمان مجاهدین خلق می داند.
وی در بخش بعدی کتاب صحنه های تظاهرات و درگیری های ماههای آخر رژیم شاه را به تصویر می کشد و تلخ و شیرین آنها را بیان می کند. صدر در این بخش از روزهای حساس و سنگرهای کلیدی موثر در پیشبرد انقلاب سخن می گوید و تحلیل خود را نیز بیان می کند؛ او که با مشی انقلاب همدلی کامل دارد بر خلاف برخی دیگر از همفکران امروز خود، مهندس بازرگان را یکی از انسانهای سالم، صادق و ضد شاه می داند که به حرکت های انقلاب اعتقادی نداشت و معتقد است که او و طیف فکری امثال او با زمان خود متقارن نبودند.
صدر روز 17 شهریور 57 را نیز روایت می کند و در خاطره ای از آن رخداد تلخ تاریخی، علاقه مردم به امام به عنوان رهبر انقلاب را به تصویر می کشد و می گوید: «...دیدم یک روحانی بالای سر پسر نوجوانش ایستاده که خیلی حالش بد است. خون زیادی از آن پسر رفته بود؛ صورتش تیر خورده و نیمی از صورتش جراحت برداشته بود. قدرت تکلم درستی نداشت. این پسر مجروح و آن پدر روحانی مرا متحیر کرده بودند. صحنه ناراحت کننده ای بود. یکی، دو دقیقه نمی توانستم حرفی بزنم. به خودم که آمدم به پدرش گفتم: «حاج آقا پسر شماست؟» گفت: «بله» گفتم: « فرزند یک روحانی باید در راه انقلاب و پیشوایش این گونه ایثار و فداکاری کند و باعث افتخار ملت و خانواده شود.». معلوم نبود آن پسربچه زنده می ماند یا نه. ما هم چیزی نگفتیم و فقط با پدرش کمی صحبت کردیم؛ او هم فقط به ما نگاه کرد. رو به پسر کردم و در حالی که می دانستم نمی تواند صحبت کند گفتم: «چطوری؟» با اشاره گفت: «خوبم!» گفتم: «ظاهرا تیر به صورتت خورده؟» گفت: «فدای سر خمینی!»
خاطره یک گفت و گو با شهید مطهری در ماشین و نظرات ایشان در خصوص رهبری امام دیگر خاطره جالب در این بخش کتاب است که آن استاد شهید، اعتقاد امام به مردم را غیر قابل مقایسه با سایر رهبران جهان می داند.
فصل پنجم « انقلاب و دیپلماسی» به واپسین روزهای پیروزی انقلاب از ورود امام تا بیست و دوم بهمن ماه اختصاص دارد.
جذاب ترین قسمت این بخش، روایتی جدید از زاویه ای تازه به واقعه تاریخی بیعت ارتشی ها با امام در 19 بهمن 57 است؛ صدر در آن روز بعد از سخنرانی بنی صدر مقابل دانشگاه صنعتی شریف با صف طویل افسران نیروی هوایی مواجه می شود که پشت سر یک سرهنگ بطور منظم و بدون شعار و پلاکارد به سمت میدان انقلاب(24 اسفند آن زمان) در حال حرکت بودند: «...شعار ندادشان مرا به سمت شان کشاند. وقتی جلو افسران رسیدم، که شاید تعدادشان بیش از پانصدنفر بود، خطاب به سرهنگی که جلو صف ایستاده بود گفتم: «کجا می روید؟» گفت: «نمی دانم!» گفتم: «می دانید خطری جدی شما را تهدید می کند؟» گفت: بله می دانم. با وجود این ما بالاخره به انقلاب پیوستیم.» گفتم: «حالا کجا می خواهید بروید؟ چه کار می خواهید بکنید؟» دوباره گفت: «نمی دانم!» آن زمان امام در مدرسه رفاه مستقر بود، پس به او پیشنهاد دادم: «بهتر است همین طور راهپیمایی تان را ادامه دهید تا به مقر و منزل امام برسید. هر جایی غیر از آنجا برای شما خطرناک است.» سرهنگ پیشنهادم را تأیید کرد و گفت: «فکر خوبی است همین کار را می کنیم. اما ما راهپیمایی مان را تازه شروع کرده ایم و شعاری نمی دهیم و پلاکاردی هم نداریم. کسی هم به ما پلاکارد نمی دهد، چه کنیم؟» من سریع از داخل دانشگاه صنعتی چند پلاکارد و نوشته آوردم و همانطور که به راهشان ادامه می دادند، تحویل شان دادم....»
البته او در تشریح آن روزها تلخی ها را هم از یاد نمی برد و صحنه ای از یورش به جنازه یک سرتیپ ارتش شاهنشاهی در میدان فوزیه را روایت می کند که تلخی آن را در هنوز حس می کند.
فصول ششم و هفتم کتاب به دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی و به عهده گرفتن مسئولیت های سیاسی اختصاص دارد. آنچه در این دو فصل آمده را می توان روایتی صادقانه از سالهایی دانست که انقلابیون جوان وارد مصادر امور شدند و پس از به عهده گرفتن کارها از طریق کسب تجربه و نیز پشت سر نهادن دوران دشوار انقلاب، ترور و دفاع مقدس با پیچ و خم مملکت داری آشنا شدند.
صدر که در سالهای پس از تحصیل و سربازی در رشته تخصصی خود(دارو سازی) مشغول به کار بوده، در بخش ششم روایت می کند که چگونه شهید رجایی از او برای حضور در نخست وزیری دعوت می کند و او مسئولیت روابط عمومی و امور رسانه ای را بر عهده می گیرد. همین ارتباط کاری نزدیک با شهید رجایی –که به گفته او حکم مشاوره را هم داشت- باعث شده تا روایت هایی جدید از ابعاد شخصیتی محمدعلی رجایی در این کتاب دیده شود؛ او گرچه خاطراتی از ساده زیستی و سلامت نفس، سخت کوشی و روحیات دینی آن شهید بیان می کند که تازه است، او در عین حال وجهه سیاسی و دیپلماتیک مرحوم رجایی را نیز به تصویر می کشد و در حالی که هنوز وارد عرصه سیاست خارجی نشده بود، برخی رفتارهای رجایی را درس هایی آموزنده برای آینده کاری خود می داند؛ مهم ترین خاطره ای که او در این رابطه بیان می کند، خاطره ملاقات سفیر ترکیه در تهران با شهید رجایی است: در آن زمان ارامنه ایرانی به مناسبت سالگرد کشتار ارامنه توسط ترکیه تظاهراتی مقابل سفارت ترکیه در تهران برگزار می کنند که منجر به اشغال و سفارت و گروگانگیری دیپلمات های آن کشور می شود. صدر روایت می کند که سفیر ترکیه طی ملاقاتی فوری با مرحوم رجایی ضمن قرائت پیام کتبی دولتش به وی و ترویست خواندن ارامنه، از آمدکی آن دولت برای اعزام یک فروند هواپیما برای آوردن کماندوهای ترکیه ای به ایران و آزادسازی دیپلماتها سخن می گوید: «....این پیام به لحاظ دیپلماتیک خیلی اهانت آمیز بود و لازم بود که آقای رجایی طوری به این پیام پاسخ دهد که هم مشکل حل شود، هم بحران تازه ای بروز نکند و هم تندی پیام را با قدرت و از موضع برتر پاسخ دهد. شرایط بسیار سخت بود و من مدام در این فکر بودم که آقای رجایی چه می خواهد بگوید که همه این موارد در آن پاسخ لحاظ شده باشد. پیام که توسط سفسر قرائت شد، آقای رجایی گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم» و شروع کرد. ایشان بعد از تعارفات اولیه، سفیر را خطاب قرار داد که؛ آقای سفیر شما سفیر کشور همسایه ای هستید که البته ما برای ارتباط با آن همسایه اهمیت زیادی قائل هستیم، در عین حال من نیز نخست وزیر جمهوری اسلامی ایران هستم و شما به خوبی می دانید که وقتی یک سفیر بخواهد با نخست وزیر ملاقات کند باید درخواست خود را به وزارت امور خارجه بدهد تا پس از بررسی و موافقت این درخواست به نخست وزیری ارسال شود. در آنجا نیز باید بررسی شود و چنانچه با درخواست ملاقات موافقت شد، وقتی به شما اختصاص یابد و شما می دانید که این روند بیش از یک هفته به طول خواهد انجامید و این در حالی است که شما دو ساعت پیش تر درخواست ملاقات کرده اید و من این وقت را به شما داده ام و این نشان دهنده اهمیتی است که ما برای رابطه با ترکیه قائل هستیم....»؛ به گفته صدر درست در میان همین گفت و گوها بود که خبر رسید اشغال سفارت به پایان رسیده و مرحوم رجایی ضمن اعلام این خبر به سفر ترکیه می گوید: « اما در مورد آن هواپیما و کماندوهایش که گفته بودید، من آن مطلب شما را نشنیده می گیرم و فکر می کنم که اصلا چنمین چیزی گفته نشده است».
صدر گرچه این خاطره را یکی از آموزنده ترین درسهای دیپلماتیک خود می داند، از «کم تجربگی ها» نیز یاد می کند و آنها را ناشی از «علاقه مندی در جهت تببین مواضع انقلابی ایران» می داند و شاهد مثال را ماجرای مشهور پاسخ شهید رجایی به پیام تبریک رئیس جمهور فرانسه ذکر می کند که با تذکر امام مواجه می شود.
او در این بخش، همچنین اشاره ای به جلسه «نق زنها» در دوران کوتاه ریاست جمهوری شهید رجایی می کند و برای اولین بار روایتی ناب از چگونگی تشکیل جمعی از اطرافیان رئیس جمهور شهید را بیان می کند که در جهت بیان انتقادات و اعتراضات موجود در جامعه شکل گرفت. صدر البته نکته دیگری را هم اضافه می کند که آن شهید به همین جمع برای جمع کردن نیروهای انقلابی سراسر کشور و هماهنگ سازی آنها توصیه ای را نیز کرده بود که با شهادت ایشان عملا منتفی شد.
ملاقات با شهید چمران، اخراج یک کارمند توسط شهید رجایی به خاطر «آقا» خطاب کردن او و....از دیگر خاطره های جذاب در این بخش است؛ صدر در ضمن بیان جزییات ملاقات با شهید چمران، دیدگاه او در خصوص آینده جمهوری اسلامی را نیز بازگو می کند.
اگرچه ورود در بخش های مدیرتی اجرایی همچون ریاست جمهوری، نخست وزیریِ، مجلس و... برای انقلابیون تازه کار و عمدتا جوان امری میسر و نه چندان دشوار بود؛ وزارت خارجه یکی از تخصصی ترین و خطیرترین بخش های مدیریتی کشور بود که ورود به به آن توام با هزینه ها و دشواری های زیادی بود. محمد صدر در این بخش از کتاب تصویر کاملی را از چگونگی ورود خودش به عرصه دیپلماسی، چگونگی فراگیری زبان و رایانه، نحوه تعامل با کادر پیشین آن وزارتخانه، بدبینی نیروهای سابق به کادر انقلابی تازه کار، چگونگی فراگیری اصول دیپلماتیک، آزمون و خطاها و... ارائه می دهد که حاوی حاوی خاطرات و نظرات جالب توجهی است؛ او گرچه معتقد است که تعامل با همه کشورهای جهان امری ضروری است و از همین رو به سختی از تعامل با شوروری در دوران جنگ دفاع می کند، به عنوان یک دیپلمات انقلابی از عملکرد دانشجویان پیرو خط امام در تسخیر سفارت آمریکا نیز دفاع می کند؛ تا جایی که در پاسخ به سوال دیپلمات انگلیسی که در سفر خارجی، از او می پرسد آیا او هم جزو آن دانشجوبان بوده است یا خیر؟ پاسخ می دهد که گرچه جزو آنها نبوده، اما او هم جزو فارغ التحصیلان مسلمان پیرو خط امام بوده تا بدین ترتیب همسویی خود با آن دانشجوبان را به طرف مذاکره اش فهمانده باشد. صدر تسخیر سفارت آمریکا را اقدامی «کاملا درست» بدلیل احتمال بازگرداندن شاه به ایران می داند و معتقد است این اقدام، انقلاب را از ناحیه خطر خارجی بیمه کرد و ابهت آمریکا در جهان را ریخت.
وی در توضیح نگاه خود به سیاست می گوید: « ما از سیاست به معنای متعهدانه اش سخن می گوییم و نه سیاست به معنای خباثت و سیاست بازیو با این نگاه می گویم یک شخصیت سیاسی اگر نداند بین صفر و صد اعداد دیگری هم هست، پس نمی تواند منافع ملی را تشخیص دهد و اصلا نمی تواند مدیریت کند. اصلا با همین استدلال امام خمینی قطعنامه را پذیرفت؛ چرا که مصلحت و منافع ملی در میان بود، و الا ایشان نباید صلح را پذیرا می شد».
در اینجا مصاحبه کننده از او می پرسد که اگر مصلحت و منافع ملی در میان است، چرا بعد از فتح خرمشهر به جنگ پایان داده نشد؟ صدر هم ضمن صحیح دانستن پاسخ، آن را به مدیران جنگ احاله می دهد و می گوید: «آقای هاشمی فرماندهی جنگ را بر عهده داشت. می گویند این تصمیم امام است». او نظر خویش را هم می گوید و اضافه می کند که به عنوان یک دیپلمات بر این عقیده است که جنگ اگر پایان می یافت بهتر بود، اما کار ساده ای هم نبود، زیرا هنوز مناطق وسیعی از ایران تحت اشغال باقی مانده بود.
صدر در بخش دیگری از کتاب از توصیه اکید امام برای عدم بکارگیری اعضای انجمن حجتیه در کادر این وزارتخانه خبر می دهد و روایت می کند که پس از پیشنهاد فردی برای احراز پست سفارت از سوی دکتر ولایتی، متوجه می شود که آن شخص حجتیه ای است و موضوع به شورای معاونین وزارت خارجه می کشد: در نهایت قرار می شود که دکتر ولایتی موضوع را از امام جویا شود. امام در پاسخ می گویند: « به هیچ وجه صلاح نمی دانم که اعضاء انجمن حجتیه در وزارت امور خارجه که جایی حساس است حضور داشته باشند مخصوصا در سطح سفارت. من به اینهاد اعتماد ندارم و مهم تر اینکه در حال حاضر هم نمی دانم اینها چه می کنند، بنابراین شما از این افراد در وزارت ماور خارجه استفاده نکنید». به گفته صدر امام آن زمان این تأکید را صرفا برای اطلاع وزیر، و نه اعلان عمومی، گفته بودند.
او در این بخش از کتاب به ساده زیستی وزرای خارجه ابتدای پیروزی انقلاب اشاره می کند و از کمرنگ شدن این خصلت ها در دوران پس از جنگ انتقاد می کند؛ همچنین روایت یکی از دیپلماتهای باقی مانده در وزارت خارجه پهلوی را بازگو می کند که برای مخاطب جوان خویش از عدم اختیار همتایان او در رژیم سابق برایش گفته است.
سفر به شوروری و ملاقات با گرومیکو وزیر خارجه باسابقه آن کشور، سفیر به کشورهای آفریقایی، اروپای شرقی، کوبا و...، موضوع قطع رابطه با کانادا، سفر به فرانسه برای بازگرداندن کادر پروازی هواپیمای بنی صدر و مسعود رجوی و.... از جمله جذاب ترین وقایعی هستند که سید محمد صدر در بخش هفتم کتاب خاطرات خویش آن را شرح داده است.
موضوع دیپلماتهای شوروی در تهران که با حزب توده مرتبط بودند و ابلاغ اسامی آنان به سفیر این دولت در تهران که با شرمساری و خجالت او و دستیارش همراه بود نیز به عنوان افتخارآمیزترین مأموریت دیپلماتیک در این بخش مورد اشاره صدر قرار گرفته است.
آنچه در مجموع خاطرات این دیپلمات عصر جمهوری اسلامی جالب می نماید، نگاه مثبت و تا حدی افتخارآمیز او به گذشته کاری خود است؛ او بر خلاف برخی هم نسلان خویش یا منتقدان، در تشریح شرایط سالهای اول پیروزی انقلاب نه تنها بر اساس شرایط زمان و مکان وقوع سخن می گوید، بلکه تصریحا یا تلویحا از آن دوره دفاع کرده و نگاهی همدلانه به اقدامات و تصمیمات آن دوران دارد یا اینکه دست کم ترجیح داده است در این کتاب فقط خاطره بگوید و نقد گذشته نکند و این بر خلاف دیگر همکار دیپلمات او محمد جواد ظریف است که در "آقای سفیر" با بیانی دست به نقد گذشته زده بود و صراحتا با ذکر نمونه های مختلف از بی تجربگی های دیپلماتیکش سخن گفته و حتی از مردم عذرخواهی کرده بود.
کتاب انقلاب و دیپلماسی که در مقطع خروج سید محمد صدر از وزارت امور خارجه و ورود وی به وزارت کشور متوقف می شود، توسط محمد قبادی تدوین و تحقیق شده است و در 590 صفحه توسط دفتر ادبیات انقلاب اسلامی انتشارات سوره مهر روانه بازار شده است.