مسعود جعفريجوزاني جزو نسل تحصیلکردههای سینمای نوین بعد از انقلاب
است و داراي مدرك كارشناسي ارشد فيلمسازي از دانشگاه ايالتي سانفرانسيسكو
است. وي فعاليت سينمايي را با كارگرداني فيلمهاي كوتاه آغاز كرد. از ديگر
فعاليتهاي وي ميتوان به مجوز تدريس مادامالعمر در دانشگاه ايالتي
سانفرانسيسكو، تدريس در دانشگاههاي كشور و مديريت موسسه «جوزان فيلم»
اشاره كرد. ویژگی کاری جوزانی توجه به فرهنگ و بوم اقوام ایرانی در آثارش
است و از این حیث بین سینماگران ایرانی متمایز و متفاوت است و اغلب
فیلمهایش پیوند عمیقی با طبیعت دارند و طبیعت به عنوان یک شخصیت خودنمایی
میکنند. لوکیشنهای بکر جادههای سرد در فصل زمستان و یا لوکیشنهای
ناب و چشمنواز حوالی شیراز و چهارمحال و بختیاری در فیلمهای شیر سنگی،
در مسیر تندباد و دل و دشنه هیچ گاه از یاد مخاطب نمیرود. جوزانی در دهه
70 از فضای طبیعی دور شد و یک مرد و یک خرس را در شهر ساخت. خیلی از
منتقدین آثار جوزانی را شبیه فیلمهای ژانر وسترن و سینمای کلاسیک
میدانند؛ قیاسی که با توجه به زندگی و تحصیل جوزانی در امریکا چندان خارج
از واقعیت نیست. جوزانی بعد از دوری یکدههایاش از سینما به خاطر ساخت
سریال بیگ پروداکشن در چشم باد با ایرانبرگر به سینما بازگشت و دوباره به
روستا و طبیعت، البته این بار در قالبی طنز و کمدی؛ فیلمی که توانسته با
مخاطبش ارتباط برقرار کند. با جوزانی درباره ساخت ایرانبرگر گفتوگویی
انجام دادهایم.
ایرانبرگر کمدی رمانتیک است یا یک کمدی سیاسی؟
طبیعی است که ایران برگر کمدی سیاسی است..
اما داستان عشقی میان دو جوان کار را به سمت کمدی رمانتیک میبرد.
اصلا زیرساختار داستان مربوط به داستان رومئو و ژولیت و شوخی با رابطه
عاشقانه میان دو شخصیت اصلیاش است. البته یک تراژدی کمدی هم محسوب میشود و
این بهترین تعریف است زیرا قضیه تراژدی است.
با دیدن برخی از موضوعات در فیلم باید گریه کنیم. آیا خود شما با دیدن برخی از ارجاعات فیلم درباره انتخابات، احساساتی نمیشوید؟
کمدی
رمانتیک به عنوان ژانر ارزیابی میشود اما کمدی سیاسی ژانر نیست، چیزی است
مثل در انتظار گودو. در در انتظار گودو یکی از شخصیتها به دنبال این است
که چرا کفشش به پایش نمیرود و میچرخد استراگون را روبهرویش میبیند!
دراین نمایشنامه تراژدی بسیار مهم است از این بابت که عمر بشر به فنا
میرود و منتظر چیزی است که هرگز نخواهد آمد و شخصیت اصلی آن قدر درگیر
مسائل جزئی شده است که به تلف کردن عمرش مشغول است.
بنابراین میتوانیم این تلقی را داشته باشیم که ایرانبرگر سوای ظاهر سنتیاش فیلم مدرنی است؟
در ساختار هم فیلم مدرنی است.
به نظر میرسد با توجه به پرشخصیت بودن فیلم و میزانسنهای پیچیده، زمان فیلمبرداری ایرانبرگر از اغلب فیلمهای ایرانی بیشتر است.
من به این نوع فیلمسازی عادت دارم. فیلمهای قبلیام از جمله شیر سنگی، دل و دشنه و یا سریال در مسیر تندباد همگی پرشخصیت بودند.
در کوچه و باغ روستا که شبهنگام دختر و پسر زیر بالکن
مشغول صحبت هستند، ناگهان دو ماشین آخرین مدل عبور میکند و تضاد بین فضای
روستایی و شهری دیده میشود.
تضادهایی از این دست در فیلمها
معمولا مهم هستند. اگر فیلم سایه خیال را در ذهن داشته باشید، حمید جبلی در
عین حالی که تارزن بود صبحها در سلاخخانه کار میکرد. این تضادهای شغلی و
تفکری هستند که در ساختار فیلم جذاب به نظر میرسند. در جمعهایمان نوعی
از حرفها را مطرح میکنیم اما درگیر مناسبات زندگی روزمرهمان هستیم. در
این جمعها هم محور اصلی بحثها مالی و اقتصادی است و فلانی میپرسد
مسعودجان مدل ماشینت چیه، در حالی که ربطی به او ندارد.
ارزشگذاری آدمها بستگی به مکنت مالیشان دارد؟
متاسفانه پولدار بودن تبدیل به فضیلت شده است. ما در دوران کودکیمان صمد
بهرنگی خوانده بودیم و عاشق مسائل دیگری بودیم و میخواستیم به دریا برسیم و
از اینکه گیوه پایمان بود لذت میبردیم. آن سالها فضیلت به پول داشتن
نبود و دانایی مهم بود. امروز فضیلت در داشتههای فیزیکی شما درباره برند
ماشین، کت و شلوار مارکدار و ساعت مچی گرانقیمت است. آدمی دیدهام که
مدیر کل ادارهای بود و کت و شلوار با برند معروفی پوشیده بود و روی سردستش
نام این برند دیده میشد و این دوست عزیز آن را نکنده بود و من هم با دیدن
این وضعیت خندهام گرفت. خیلی از اهل قلم و هنر امروز برای گذران زندگی
راننده تاکسی شدهاند. متاسفم که این مسائل را بیان میکنم. گیرهای
تاریخیای است که داریم.
آیا در مورد بالکن خانه ماهگل میتوانیم نشانهشناسی داشته باشیم؟
بالکنی
که ماهگل رویش میایستد، تنها جایی است که جهانی را روبهروی دختری که در
خانه محصور است، باز میکند و البته این دریچه را پدر میبندد.
بنیانگذار
فیلمهای روستایی را به نوعی در سینمای ایران مجید محسنی میدانند. چقدر
در ساخت ایرانبرگر تحت تاثیر سینمای مجید محسنی بودید؟
موقعی
که بچه بودم پدرم به فیلم دیدن علاقهای نداشت و مادرم برعکس به من میگفت
هر وقت فیلم آبرومندی نشان میدهند، مرا به دیدنش ببرید و معتقد بود
فیلمهای مجید محسنی فیلمهای باآبرویی است. این اولین مواجهه من با مجید
محسنی در دوران کودکی بود و در دو ژانر فیلمهای باآبرو و بیآبرو به
وجود آورده بود. مجید محسنی خدمات زیادی به سینمای ایران انجام داد. مجید
محسنی دوربین فیلمسازی را به روستاها برد. دماوند را با فیلمهای مجید
محسنی شناختم. همه ماها همیشه درگیر بقچه خاطراتمان هستیم و اینکه به
صورت آشکار تحت تاثیر سبک فیلمهای مجید محسنی بودهام باید بگویم نه. اما
الان که این مساله را مطرح کردید، میخواهم صادقانه با خودم کنار بیایم.
مگر میشود تحت تاثیر فیلم پرستوها به لانه بازمیگردند و بازی مجید محسنی و
آذر شیوا نباشم. برخی از فیلمهای محسنی را با مادرم دیدم و برای برخی از
لحظاتش گریستم. البته این تاثیر در ناخودآگاهم است. به هر حال مجید محسنی
بخشی از تاریخ سینمای ایران است و نفی تاریخ کار درستی نیست. مجید محسنی
جزء سینمای خوب و متفاوت کشورمان است.
چقدر سینمایش اثر گذار بود؟
تاثیرگذار بود و
با رای واقعی مردم به مجلس رفت و مردم برایش سر و دست میشکستند و عاشقش
بودند. مادر من که یک زن مذهبی بود به فیلمهایش علاقه داشت و همین کلی
معنی دارد که سینمایش سالم بود. مجید محسنی در اوج بود و بعدها به دلیل
نماینده مجلس شدنش مردم به تدریج از او فاصله گرفتند. اصلا کسی دوست نداشت
او را جز در قاب روستایی ببیند. تهران آن موقع دو سه میلیون جمعیت داشت و
دوسوم مردم تهران از شهرستانها کوچ کرده بودند و بالای هشتاد درصد از
جمعیت کشور کشاورز بودند و به دیدن فیلمهای روستایی علاقه داشتند و شرایط
با امروز تفاوت داشت.
بنابراین ایرانبرگر ویژگیهای سینمای روستایی را دارد؟
خواستم
درباره وضعیت انتخابات و زندگی جوانها که جز قبرستان جایی برای ملاقات
ندارند، فیلمی بسازم و سخت بود که فضای فیلم در ابعاد یک شهر بزرگ باشد.
بنابراین خلاصهاش کردم در فضای روستایی به نام شید. از صد و خردهای سال
قبل متاسفانه کاستیهای معرفتی درون جامعه با ما وجود داشته و تلاش
کردهایم به آزادیهای مشروع سیاسی برسیم. که به دلیل وجود همین کمبودها و
کاستیهای معرفتی موفق نشدیم.
منظورتان پروسه ناقص و الکن گذر از سنت به مدرنیته جامعه ایرانی است؟
هنوز نتوانستهایم به این مدرنیته برسیم. دلیلش هم انگلیسیها نیستند!
دلیلش درون خودمان است و همیشه از خودمان بر ما حکومت میکردهاند و خودمان
هم به آنها رای دادهایم. کار یک جایی اشکال دارد و نخواستیم در
ایرانبرگر اشکال را نشان بدهیم. ما فقط این شرایط را نشان دادیم. قصهای
بود که ذهن من و دکتر کریمی را درگیر خودش کرد و نشستیم و آن را نوشتیم.
در ایرانبرگر سمبلها چه جایگاهی دارند؟
چیزی
را به عنوان سمبل نشان میدهید و به همه جا تعمیمش میدهید. شید نقطه خاص
جغرافیایی نیست. در این سمبل همه اجزا وجود دارد؛ مردمی که در واقع درگیر
مسائل خودشان هستند و یکی از آنها برای این که شکم زن و بچهاش را سیر
کند، رای خودش را میفروشد و یا دعواهای قدرتی که وجود دارد. همه اینها
مفاهیمی است که به کاستیهای معرفتی اشاره دارد. در این نوع کارها نباید
جزئی از سایر جزءها پررنگتر طرح شود و باید همسان باشد. قدرت سنتی و
اولگاریشی که امراللهها و فتح اللهها ایجاد کردهاند و قدرت را بین
خودشان تقسیم کردهاند و یا رابطه معلم و مردم در فضای فیلم به صورت مفهومی
دیده میشود.
ازدواج ماهگل و سهراب خیلی از این جنگ قدرتها را از بین میبرد؟
بله، این ازدواج دشمنی و کینهای را که پایه و اساس درستی ندارد از بین
میبرد. بچه سهراب و ماهگل با والدینش تفاوت دارد و کس دیگری است که آینده
متفاوتی را رقم میزند.
آیا ایرانبرگر را برای دلتان ساختید؟
برای
مردم ساختیم و یا به تعبیری درد دلهایمان را برای مردم ریختیم توی دایره.
برداشت ما از جامعهای که زندگی میکنیم همینی بود که در ایرانبرگر نشان
دادیم و به شکل طنز آن را دیدم.
در دوران جوانی و میانسالی که فیلم میساختید اینقدر اهل طنز و مطایبه نبودید؟
شرایط کنونی را جوری میبینم که از تراژدی گذشته و به کمدی رسیده است! یا
این جوری بگویم هر کاری میکنید، نمیشود و دست آخر قضیه را رها میکنید و
مینشینید به کارتان میخندید. داستان فیلم اول از کجا آمد را نمیدانم و
یا ابتدا مرغ آمد و یا تخم مرغ، میشود آن بحث فلسفی بیمعنی. داستانی
ذهنمان را قلقلک داد و آن را نوشتیم. وقتی امروز قضیه را تحلیل میکنم که
چرا این داستان به ذهن ما خطور کرد، به این نتیجه میرسم که در آن موقع
تاریخ معاصر میخواندیم یعنی از زمان مشروطه آمدیم رای دادیم و مجلس درست
کردیم و از دلش دیکتاتور بیرون آمد. ماجرا خندهدار شد. موقعی که فیلمنامه
تمام شد به اتفاق دکتر کریمی فکر کردیم فیلم را برای سالگرد صدمین سال
مشروطه بسازیم زیرا سال امضای مشروطه 1284 هجری شمسی بود و البته دو سه
سالی تکوین مشروطه طول کشید و اینکه خواستیم بگوییم چرا ما اولین ملتی در
شرق بودیم که برای کسب آزادیهای مشروع خودمان قیام کردیم وتقریبا 12 سال
قبل از انقلاب اکتبر شوروی انقلاب مشروطه به بار نشست. اما از آن دوره
درگیر دیکتاتوری رضاشاهی شدیم. آیا صرفا میشود سادهنگری کرد و مثل
داییجان ناپئلون گفت که کار، کار انگلیسها بود و خارجیها مانع چنین کاری
شدند. طبیعی است تمام کشورهای خارجی برای تامین منافع برونمرزیشان در
کشورهای دیگر سرمایهگذاری میکنند که حکومت مورد نظرشان سر کار بیاید.