پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
تحقیقات پلیس از مردی که متهم است در پی سکونت مخفیانه در منزل مردی مسن، او را به قتل رسانده، هنوز به پایان نرسیده است.
به گزارش شرق، همزیستی مخفیانه مرد ٣٥ساله، که محمد نام دارد و قربانی ٧٠سالهاش درحالی با قتل پایان یافت که متهم دقایقی پس از جنایت، دستگیر شد. محمد در گفتوگو با خبرنگار ما، جزئیاتی از زندگیاش و دلایل ارتکاب قتل را شرح داده است.
چقدر درس خواندهای و شغلت چیست؟
لیسانس طراح صنعتی دارم و شغلم طراحی بازی کامپیوتری بود. «راز روشن»، «قاهر ٣١٣» و «تنگه چزابه» از بازیهایی هستند که من طراحی کردم و الان دو بازیای که طراحی کردهام، در بازار وجود دارد، البته چندماهی بود که بیکار بودم، چون سرمایهگذار نداشتم، اما وقتی کار میکردم، ساعتی ٣٠تا ٣٥ هزار تومان درآمد داشتم.
چرا مرتکب قتل شدی؟
ناخواسته بود. من در زندگی چیزی کم نداشتم، درآمدم خوب بود، زن و بچه داشتم، اما این اواخر زندگیام کمی بههم ریخت. من اصلا مقتول را نمیشناختم و خودش را ندیده بودم، البته عکسش روی دیوار بود و فقط از روی آن میدانستم صاحبخانه چه قیافهای دارد. شش یا هفت سال است که من و همسرم جدا از هم زندگی میکنیم، اما هنوز طلاق نگرفتهایم. حدود پنج ماه اخیر هم شغلم را از دست دادم. حدود سهماه پیش بود که برای زندگی به یک خوابگاه در میدان ولیعصر رفتم. یکی از شرایط ماندن در خوابگاه این است که افراد شغل داشته باشند، چون میخواستم آنجا بمانم، مجبور شدم دروغ بگویم، اما بعد از چندماه که همیشه در خوابگاه بودم، مسئول خوابگاه مرا صدا کرد و عذرم را خواست. من چند روز مخفیانه در خانه مقتول زندگی کردم که درنهایت، باعث شد با او رودررو شوم و بعد از درگیری، او را با چاقو کشتم.
ماجرای دزدیهایت در خوابگاه چیست؟
دزدی؟ من دزدی نمیکردم در خوابگاه هرکس فقط یک تخت دارد و گاز و یخچال مشترک است. ماجرا از این قرار است که مثلا بقیه خرید میکردند و من سر یخچال میرفتم و میخوردم و بعد که متوجه میشدند، یا به آنها میگفتم، شاکی میشدند.
چطور مخفیانه در خانه مقتول زندگی کردی؟
بعد از اینکه مرا از خوابگاه بیرون کردند، در خانه روبهرویی را زدم و به بهانه اینکه مأمور گاز هستم، وارد ساختمان شدم و بعد به طبقه پنجم رفتم و در آنجا مخفی شدم. قبل از آنکه از خوابگاه بیرونم کنند، چندروزی حواسم به آن خانه بود و میدانستم آنجا خالی است. در آن ساختمان پنج طبقه فقط زنی پیر با پسرش در طبقه سوم سکونت داشتند و برادر آن زن که همان مقتول است، در طبقه چهارم بود. کسی متوجه حضور من در طبقه پنجم نمیشد.
چطور شد که تصمیم بگیری به آنجا بروی و مخفی شوی؟
یکدفعه پیش آمد. بعد از ورود به آن ساختمان، ابتدا به پشتبام رفتم و یکساعتونیم فکر کردم. بعد به طبقه پنجم رفتم. بعد از آن بود که تازه فهمیدم کجا هستم.
خب، چرا وقتی از خوابگاه اخراج شدی، برای سکونت به خوابگاه دیگری نرفتی؟
نمیدانم. دیدم طبقه بالای آن ساختمان خالی بوده و منطقیتر است که به آنجا بروم
بهخاطر بیپولی ناشی از بیکاری نبود؟
نه، من همین الان هم کلی طلب دارم.
در آن ساختمان، طبقه دوم و اول هم خالی بود چرا به آن طبقات نرفتی؟
چون در طبقه پنجم رفتوآمد کمتر بود، البته طبقه که نبود، یک نیمطبقه و بیشتر شبیه اتاق زیرشیروانی بود.
از همسرت خبر داری؟
بله، او در خانهای که من خریدهام، با پسر و دخترم زندگی میکند و یک رستوران هم دارد.
تو هفت سال است که جدا از همسرت زندگی میکنی، اما فقط چندماه در خوابگاه بودی، بقیه این مدت را کجا زندگی میکردی؟
تا قبل از آن با دخترخالهام زندگی میکردم، از دی سال گذشته تا ٣٠ فروردین امسال در خوابگاه بودم.
چرا با همسرت دچار اختلاف شدی و چرا طلاق نگرفتید؟
نمیخواهم در مورد مسائل شخصی صحبت کنم، اما جدا زندگی میکردیم، چون امیدوار بودیم بتوانیم دوباره با هم زندگی کنیم.
اما همسرت گفته لوازم خانه را مخفیانه میفروختی و یک سابقه سرقت هم داری و حتی طلا و جواهرات مادر او را سرقت کردهای.
چنین کاری نمیکردم. مگر کسی از خانه خودش دزدی میکند؟ آن سابقه هم به خاطر لجولجبازی با یک شرکت داروسازی است که دارویی را با قیمت ٥٠ هزار تومان وارد میکرد و به قیمت ١٥٠ هزار تومان به مصرفکننده میدادند، سر همین، با آنها اختلاف پیدا کردم و آنها برایم پرونده درست کردند.
تو که اینقدر وضعت خوب است، چرا برای خودت خانه نخریدی؟
در خیابان کارون یک خانه خریدم که زن و بچههایم آنجا زندگی میکنند. ریختوپاش من زیاد بود. ممکن بود مثلا یکبار که بیرون میروم یکی، دو میلیون خرج کنم. روزی هم ٣٠٠ هزار تومان به همسرم برای خرج خانه میدادم. در این مدت که بیکار بودم، مقداری پسانداز داشتم که همان را خرج میکردم. اشتباه بزرگم در زندگی این بود که زیاد ولخرجی میکردم.
در اعترافاتت گفتهای مخفیانه به خانه مقتول میرفتی. چطور این کار را انجام میدادی؟
معمولا وقتی مقتول نبود، من از بالکن طبقه پنجم به بالکن طبقه چهارم میرفتم، آنجا برای خودم زندگی میکردم، سیگار میکشیدم، سر یخچال میرفتم و حتی روی تخت مقتول میخوابیدم، البته چند باری هم پیش آمد که با هم قهوه و موز خوردیم.
تو که میگویی مقتول را ندیده بودی.
مقتول را ندیده بودم بعضیوقتها که مقتول خانه بود، من هم همزمان در طبقه او بودم، اما مخفی میشدم و او من را نمیدید، مثلا قهوه دم میکرد و یک فنجان قهوه برای خودش میریخت، بعد من یواشکی بدون اینکه او متوجه شود، میرفتم و برای خودم قهوه میریختم و همزمان با هم قهوه میخوردیم. یکبار با هم موز خوردیم و یکبار هم او دو بطری آب معدنی گرفته بود که من یکی از بطریها را برداشتم. حتی یک شب با مقتول برنامه٩٠ دیدم، چون فضای خانه جوری بود که بدون اینکه او مرا ببیند، در فاصله چند متریاش مینشستم و بهکار خودم میرسیدم. اولینبار من پایین بودم که ناگهان مقتول از راه رسید. مخفی شدم. بعد یکدفعه چشمم به پولکی روی میز افتاد، پولکی را برداشتم و بدون توجه به اینکه او در خانه است، با حالتی عادی و با سروصدایی معمول پولکی خوردم، اما او متوجه نشد و بعد از آن، وقتهایی که او خانه بود، من هم به طبقه پایین میرفتم و به کار خودم میرسیدم و حتی پیش آمده بود وقتی مقتول خانه بود، روی تخت او دراز میکشیدم.
چه مدت در آن خانه بودی و چه مدت همزمان با مقتول در خانه او زندگی کردی؟
حدود ٤٨ ساعت در آن ساختمان پنج طبقه بودم. حدود هشت ساعت را هم پایین بودم و همزمان، مقتول در خانهاش بود، البته تشک و پتو و مقداری وسیله از جمله چند شمع به طبقه بالا برده بودم که وقتی دلم میخواهد، آنجا راحت باشم.
به مواد مخدر اعتیاد داری؟
نه، هیچوقت مواد مصرف نکردهام.
آیا این رفتارهایی که انجام دادهای، عادی است و کسی باور میکند تو این کارها را کرده باشی؟
اتفاقا دختران مقتول هم وقتی در جلسه بازپرسی با من روبهرو شدند و ماجرا را برایشان تعریف کردم، حرفهایم را باور نمیکردند.
آیا از مواجهه با مقتول نمیترسیدی؟
نه اصلا.
آخرین چیزی که با مقتول خوردی، چه بود؟
آخرینبار ٢٠ دقیقه قبل از قتل بود. مقتول موز خریده بود، به همان شیوه همیشگی، با هم موز خوردیم.
مقتول تعجب نمیکرد که خوراکیها کم میشود یا مثلا چرا دو فنجان کثیف است، در حالی که او تنهاست؟
اتفاقا برای خودم هم عجیب بود.
چطور شد که تصمیم به قتل گرفتی؟
من برای قتل تصمیم نداشتم. ناگهانی اتفاق افتاد. داشتم مثل همیشه یواشکی از خانه او به طبقه پنجم میرفتم که ناگهان جلویم سبز شد و من با چاقویی که در جیبم بود، ابتدا چند ضربه به گردنش زدم، اما او مرا رها نمیکرد بههمیندلیل وقتی زمین افتاد، چند ضربه هم به پشتش زدم.
چطور دستگیر شدی؟
وقتی با او درگیر شدم، دادوفریاد زد، ناگهان صدای آیفون آمد، آیفون را برداشتم و سؤال کردم «کی است؟» اما کسی جواب نداد. بعد من دستهایم را شستم و با خونسردی قصد خروج داشتم که خواهرزاده مقتول در راه جلویم را گرفت و با هم درگیر شدیم و من او را با چاقو تهدید کردم. او از من فاصله گرفت، اما همچنان دنبالم میآمد و فریاد میزد تا اینکه در راه، مأموران پلیس جلویم را گرفتند و دستگیر شدم.
الان چه حالی داری؟
بههرحال، پشیمان و ناراحت هستم، چون جان یک نفر را گرفتهام.